در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
بیماری گاهیوقتها عنان یک خانواده را در دست میگیرد. یک دسته آدم را در یک تسلسل باطل گرفتار میکند. اگرچه همه بیماریها سختند، اگرچه هرکدامشان میتوانند رشته زندگی یک نفر انسان را برای مدتی پنبه کنند، اما بعضی از بیماریها که صعبالعلاج یا لاعلاجند، تاثیر بیشتری بر خانوادهها میگذارند. سوزان سانتاگ در «بیماری به مثابه استعاره» به بیماریهای سل و سرطان در ادبیات، وجهی استعاری میدهد. او معتقد است سل در ادبیات قرنهای 19 و 20، استعارهای است از فرد روشنفکر رنجور منزوی گریزان از جمعیت. از نظر سانتاگ، بیمار مسلول رمانهای آن دوره که در بالاخانهای تاریک و نمور، با چهرهای زرد خزان زندگی را میگذراند، استعارهای است از روشنفکر زمان خود. بیمار مسلول در رمانهای دوره مورد نظر، پاکدست است، شریف است و البته اهل اندیشه است. سل در رمانهای مورد نظر سانتاگ بیماری نیست؛ بلکه برآمده از اوضاع اجتماعی زمانه است. یعنی فرد پاکدست متعهد شریفی که نمیتواند در جامعه مستحیل شود، منزوی میماند، به خورد و خوراک بیتوجه میشود و از آنجا که آگاهیبخش است، طرد شده و خود نیز ترجیح میدهد در انزوای خویش بمیرد. اینها، از نظر سانتاگ، نشانههای روشنفکری است، البته نظر او محترم است. پس به زعم او، شخصیت روشنفکر رمانهای قرن 19 و 20 اگر بخواهد بیمار باشد، باید سل داشته باشد.
البته به قول سوفوکل، زمان کلیددار حل همه چیزهاست. زمانه عوض شده است؛ دیگر مردن از سل خندهدار است. ادبیات هم استعاری بودن سل را فراموش کرده است. حالا، دوره آلزایمر و سرطان است. این دو بیماری حالا دیوهایی هستند که در چاه سلامت خلق خدا تنوره میکشند و بالا میآیند تا بنشینند سرچشمه سلامت مردم. سانتاگ هم در ادامه «بیماری به مثابه استعاره» به این مساله اذعان میکند و فکر میکنم بیچاره بشری است که استعارههای روشنفکریاش باید بیماریهای مهلک قرن باشد.
ظهر بود. سر ظهر. از گلدسته مسجد محله مادربزرگ صدای اذان میآید. بابای مرتضی را چهار تا چهارراه پایینتر از خانهمان دیدم در حالی که خودش را خیس کرده بود، با پای برهنه، کوچهها را یکی یکی میدوید و پیش میرفت. سر هرکوچه میایستاد و گنگ، ته کوچه را میکاوید و باز تا کوچه بعدی میدوید. پیژامه آبی پایش بود و زیرپیراهنی سفید آستیندار هم تن کرده بود. کف پاهایش کبره بسته بود از دویدن روی آسفالت داغ. چندلاخ موی سفید پنبهای روی سرش، پریشان شده بود از بس که دویده بود زیر آفتاب. دنبال خانهاش میگشت. باور نمیکردم این، همان پیرمردی باشد که در مبارزه با «ناتوانی» دست به دیوار میگرفت و راه میرفت. آلزایمر، مثل تودهای سیاه که مغز را میپوشاند، روی همه عادتهای پیرمرد سایه انداخته بود.
دستش را گرفتم و تا خانه آوردمش. توی کوچه، سکینه خانم و مرتضی ایستاده بودند. نگران. دل توی دلشان نبود. سر ظهر، پیرمرد از غفلت اهل خانه استفاده کرده بود و آمده بود بیرون؛ به سودای رفتن به خانهاش. آلزایمر، همه پنجاه سال خاطرهای که «حاج ابراهیم»، شوهر سکینه خانم 70ساله، بابای مرتضی در همان خانه داشت را از بین برده بود. پیرمرد فکر میکرد خانهاش جای دیگری است.
وحیده خانم، خویشاوند دور ما سرطان داشت. از همان روزی که شیمیدرمانی را شروع کرد، زمینگیر شد. نه فقط وحیدهخانم، که همه خویشان و بستگانش درگیر بیماری او شدند. هزینههای سنگین بیماری، دویدنهای مکرر در بیمارستانهای دولتی، صفهای انتظار برای درمانهایی که در بیمارستان دولتی ارائه میشد، مجبورشان کرد قید ادامه درمان در بیمارستان دولتی را بزنند و ادامه درمان را در یک بیمارستان خصوصی انجام دهند. بهاین ترتیب، درمان وحیده خانم به سرعت روند دیگری گرفت. آنها روزها به یک بیمارستان خصوصی در مرکز تهران میرفتند و بدون اینکه در نوبت بمانند، یا اساسا نوبتی وجود داشته باشد، شیمیدرمانی و بعدترها برقدرمانی میکردند. در طول مدت درمان وحیده خانم، تمام پسانداز خانوادگی آنها و حتی بخشی از پسانداز خویشاوندان درجهیک او مصروف به درمان او شد، اما... راستش به تلخی این سطور را مینویسم که وحیده خانم خوب نشد. غروب یک روز پاییزی تمام کرد. با کوهی از اندوه آدمهای پیرامونیاش.
اگر بیماری را آنطور که سوزان سانتاگ مینویسد، به مثابه استعاره در نظر بگیریم، باید بنویسم «همپا»یی هم یک استعاره بزرگ است. همپاها هم رنج زیادی میکشند. آنکه کنار یک پیرمرد آلزایمری زندگی میکند، یا آنکه نزدیک زنی سرطانی باید به درمان او توجه کند، یا حتی مادری که باید مواظب فرزند سرماخوردهاش باشد. همپاها هم به اندازه بیمارها در رنج میافتند و... کاش کسی بهفکر همپاها هم باشد.
احسان حسینینسب
نویسنده و روزنامهنگار
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس مسائل سیاسی در گفتگو با جام جم آنلاین:
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»:
گفتوگوی «جامجم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر
یک کارشناس مسائل سیاسی در گفتگو با جام جم آنلاین:
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد