در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
یک فهرست از کارهایی که باید انجام میشد تهیه کردیم و روی برد دفتر نصب کردیم. برای آن همه کار فقط دو روز وقت داشتیم! نوشتن متن دعوتنامه، آماده کردن دکور، تمرین سرود بچهها، بستهبندی کارنامهها و فعالیتهای کلاسی، مرتب کردن پوشه کاربرگها و سختتر از همه پیدا کردن یک هدیه کوچک و ارزشمند برای بچهها.
تمام کارها را انجام داده بودیم و همه چیز آماده برگزاری جشن بود. برای آخرینبار سرود را تمرین و بالا رفتن و پایین آمدن از صحنه را مرور کردیم و عصر با خیال اینکه همه چیز تمام شده راحت روی صندلی دفتر نشستیم به چای خوردن. اما چه نشستنی! هنوز لیوان چای را از سینی برنداشته بودم که چشمم افتاد به فهرست کارها که روی تخته جا خوش کرده بود. هدیه یادمان رفت!!! یک سطل آب یخ روی سرم ریخته بودند. فردا ساعت 11 مادرها میآمدند و ما هنوز حتی فکر نکرده بودیم که میخواهیم چه چیزی به عنوان یادگاری به بچهها بدهیم!
هرکسی پیشنهادی میداد، خانم محمدی که از همه باسلیقهتر و خانمتر بود میگفت گلسر بدهیم، برای بعضی بچهها خیلی لازم است! آن یکی میگفت جورچین و البته من هم که مشخص بود چه میگفتم؛ کتاب! در کسری از ثانیه پیشنهاد من مورد استقبال همه قرار گرفت. «باسواد شدن و میتونن کتاب بخونن! خیلی بامسماس!» از پیشنهاد بامسمایم هم خوشم آمده بود هم خودم را لعنت میکردم! کتاب هدیه دادن، یعنی خودم باید میرفتم به یکی از مراکز بزرگ عرضه کتاب و بهترین کتاب ممکن را دستچین میکردم و قبل از جلسه به مدرسه میرساندم! مغموم از مأموریت سخت جدیدم راهی خانه شدم.
آنهمه کتاب خوب میشناختم و پیدا کردن یک کتاب ساده از میانشان اینقدر سخت شده بود؟ با وسواس خاصی توی قفسههای کتابخانه ذهنم دنبال یک کتاب باارزش، خوشخوان، بامفهوم و زیبا میگشتم. این صفت آخری شاید خیلی سطحی بود، اما هرچه بود برای اولیها که عاشق جلد کتاب بودند خیلی اهمیت داشت. باید دنبال کتابی میگشتم که خواندن متنش هم برای یک کلاس اولی چندان مشکل نباشد.
فردا صبح من اولین مشتری باغ کتاب بودم. تندتند بین قفسهها میگشتم و کتاب مورد نظرم را جستوجو میکردم. «داستانهای دوستی»؛ یک مجموعه چند جلدی که هر کدامش راجع به
یک اخلاق بود. یادگاریها را در بسته کارنامه گذاشتیم و خیال همهمان راحت شد. شب وقتی پیام مادر شیما را دیدم، تمام خستگی آن روز فراموشم شد. «داستان موهای طلایی رو خاله شیما براش خوند و آنقدر خوشش اومد که قرار شد دستهجمعی بریم مشهد. آخه خاله شیما تا حالا مشهد نرفته.»
هدی برهانی
آموزگار
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
رئیس اتاق بازرگانی ایران و چین در گفتوگو با «جامجم»:
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد