در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
اصلا بعضی آدمها را از هر زاویهای نگاه کنی جذاب و خاص و خفن هستند. مثلا فکر کنید یک نفر رشته ریاضی بخواند؛ کنکور هنر بدهد؛ معماری دانشگاه تهران قبول شود؛ اهل فلسفه و ادبیات و شعر و موسیقی باشد؛ ماشین لاکچری سوار شود؛ فوقلیسانس معماری دانشگاه تهران را بگیرد؛ در نیروی هوایی خدمت کند؛ مستأجرِ فرهاد مهراد ـ خواننده بوی عیدی بوی توپ ـ باشد؛ اسم خودش هم کامران باشد! وجدانا همچین آدمی خاص و جذاب نیست؟ آدمی که یکمرتبه دل به دریا بزند؛ بیخیال این جذابیتها بشود و شخصیتش را بکوبد و از نو بسازد... چنین کاری فقط از آدمهای بزرگ برمیآید؛ آدمهایی که از تغییر نمیترسند؛ آدمهایی که ارادهای قوی دارند و تکلیفشان با خودشان و زندگیشان معلوم است. آدمهایی مثل سیدمرتضی آوینی.
گرچه قلم زدن درباره سید شهیدان اهل قلم خیلی سخت است، اما عباس سیدابراهیمی جرأت و همت کرده و زندگینامه داستانی شهید آوینی را نوشته است. در کتاب «زندگی زیباست» تخیل نویسنده وارد زندگی شهید آوینی شده و براساس مستندات موجود، داستانی جذاب و پرکشش را پدید آورده است؛ داستانی که از کودکی کامران یا همان مرتضای خودمان! شروع میشود؛ با سرگذشت انقلاب اسلامی درهم تنیده و با سالهای پر تبوتاب جنگ تحمیلی، ادامه مییابد و با شهادت عجیب و غریب مرتضی تمام میشود. در تمام این سالها مرتضی، محور است و وقایع از زاویه دید یا حولِ شخصیت او شکل میگیرد. روایت این کتاب آنقدر ساده و صمیمی است که آدم باورش نمیشود سیصد و اندی صفحه را یک نفس خوانده و با کلی اتفاق ریز و درشت سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و خانوادگی آشنا شده. شاید اگر بخواهیم ماجراها و اختلافات پرحاشیه حوزه هنری و مجله سوره یا سیر ساخت برنامه روایت فتح یا متن نقدها و سخنرانیها و سیر آرا و افکار و عقاید شهید آوینی را جداگانه بخوانیم حوصلهمان سر برود و از بیخ و ریشه، قید این مطالعه فرهنگی ـ ادبی را بزنیم، اما تمام این موارد در کتاب زندگی زیباست با مهارت نقل شده است و نه تنها خسته و ملولمان نمیکند، بلکه ترغیب میشویم ادامه اتفاقات را بخوانیم و ببینیم آخرش چه میشود و حق با کیست؟
یکی از جذابیتهای این کتاب، حضور افراد نام آشنا مثل مسعود فراستی، بهروز افخمی، ابراهیم حاتمیکیا، مجید مجیدی، سیدمهدی شجاعی و... است. با خواندن این کتاب، ریشه و منشأ بسیاری از وقایع امروزی برایمان روشن میشود. مثلا اگر اختتامیه جشنواره فجر پارسال و سخنان آتشین ابراهیم حاتمیکیا یادتان باشد این بخش از کتاب هم برایتان جالب است: « بهروز افخمی هم مطلبی نوشته است برای این شماره، در منقبت ابراهیم حاتمیکیا. و جایی از آن به ابراهیم توصیه کرده است حالا وقت آن شده که برای موضوعی غیر از جنگ فیلم بسازی. مرتضی از این توصیه بهروز خوشش نیامده و همین شده است جرقهای در ذهنش تا او هم مطلبی بنویسد در نعت حاتمیکیا و البته تأکید کند که او اتفاقا باید همیشه درباره مردان جهاد که مظلوم ماندهاند فیلم بسازد. حاتمی کیا با «مهاجر» و «دیدهبان» حسابی بچهحزباللهیها را در فضای هنری سربلند کرده است و سوره هم تا به حال چندین بار، از او گفته و او را ستوده است...»
از آنجا که آقا مرتضی فیلمباز و کتابباز بوده، علاوه بر افراد مشهور، اسم چندین فیلم و کتاب معروف هم به چشم میخورد که اگر خودتان هم اهل فیلم و کتاب و مجله باشید با خواندن این قسمتها چنان کیفی میکنید که نگو و نپرس.
گرچه چهرهای که از شهید آوینی در ذهن ما حک شده مثل اکثر شهدا چهرهای جدی است، اما در این کتاب با روح لطیف، عادات رفتاری و شوخطبعیهای ایشان هم آشنا میشویم.
«مرتضی وارد سالن که میشود محمد صدری و مجید مجیدی که جزو دانشجویانی هستند که بیشتر با مرتضی نزدیکند، او را به صندلی ردیف جلو دعوت میکنند. مرتضی که مینشیند، مجری اعلام میکند الآن چند دقیقهای خانم« نوشابه امیری» صحبت میکنند. بعد هم یک نفر دیگر، بعد آقای آوینی و بعد بزرگمهر رفیعا. مرتضی در گوش صدری میگوید: محمد این خانومه واقعا اسمش نوشابهس؟
صدری که از فیلمبرداران قدیمی روایت فتح و رفیق چند ساله مرتضی و البته شاگرد اوست میخندد و میگوید: آره. البته اسم اصلیش حمیدهس؛ دوبلور صدای بچهها توی کارتوناس...
آقا مرتضی آرام به صدری میگوید: بعدِ منم احتمالا ساندویچ صحبت میکنه...»
یکی از بهترین بخشهای کتاب، توصیف جزئیات صحنه شهادت آقا مرتضی و ماجراهای بعدش است.
«ساعت حدودا 8 صبح است. مرتضی شعبانی جلوی آقا مرتضی دارد راه میرود و دوربین را روشن کرده است. آقا مرتضی میگوید: مرتضی از پاهای بچهها بگیر.
مرتضی خم میشود و دوربین را پایین میآورد و از پاهای نفرات جلوی ستون، همینطور که دارند قدم برمیدارند فیلم میگیرد.
گومپ...
چند لحظهای همه در خلأ فرو میروند. به خود میآیند. همه روی زمین افتادهاند. مرتضی چشمانش را آرام باز میکند. چه آسمانِ صبح جمعه زیبایی... چه آسمان فکه زیبایی... فکه، آسمانش هم انگار با جاهای دیگر فرق میکند. گوشهایش سوت میکشند و آرام آرام که صدای سوت کم میشود... مرتضی بدنش سِر شده است. چیزی احساس نمیکند. تکان هم نمیتواند بخورد... یکی دو تا از بچهها دارند پاهای آقا مرتضی را محکم با چفیه و پیراهنهایشان میبندند تا خونریزی قطع شود. هر دو پای مرتضی شدیدا مجروح شده، از سفیدرانِ یک پایش دارد شُر شُر خون میرود و پای راستش هم از بالای مچ به پوست آویزان شده است. بدنش هم پرِ ترکش است.... بچهها دارند با میلههای ستون سیم خاردار که در آن حوالی افتاده و اورکتهایشان دو تا برانکارد درست میکنند. مرتضی مدام یا زهرا میگوید و دستش را روی سرش گذاشته است. اصغر بختیاری که مراقب خونریزی پای مرتضی است میگوید: «آقا مرتضی نگران نباش... چیزی نشده...» مرتضی با همان بیحالی خندهای میکند و میگوید: «اصغر تو داری منو دلداری میدی مثلا؟ من یه عمره منتظر همچین وقتیام...»
زندگی زیباست (روایتی از حیات شهید سیدمرتضی آوینی) نوشته عباس سیدابراهیمی است که سال 93توسط نشر معارف به چاپ رسیده است.
منصوره رضایی
دانشجوی دکترای ادبیات فارسی
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
رییس مرکز جوانی جمعیت وزارت بهداشت در گفتگو با جام جم آنلاین:
گفتوگوی «جامجم» با سیده عذرا موسوی، نویسنده کتاب «فصل توتهای سفید»
یک نماینده مجلس:
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»: