گفت‌وگوی تپش با آتش‌نشانی که در حوادث مهم حضور دارد

مردی برای همه حوادث

تقریبا هر نقطه از کشور حادثه‌ ناگواری مثل سیل و زلزله و آتش‌سوزی اتفاق بیفتد، محمد عبداللهیان هم آنجا خواهد بود. مردی که به گفته خودش دست از جان شسته و برای نجات هموطنانش به دل هر خطری می‌زند، حتی به قیمت جانش. خستگی و دوری راه برایش معنی ندارد و حاضر است به هر نقطه از ایران سفرکند تا در عملیات امداد و نجات حادثه‌دیدگان حضور داشته باشد.
کد خبر: ۱۲۱۶۰۷۵

44 ساله است و متولد شیراز، اما با تعصب و تاکید خاصی در مورد اصالتش که اهری است، صحبت می‌کند. محمد یک آتش‌نشان است، البته بهتر است بگوییم بود. قبلا سرپرست ایمنی و آتش‌نشانی معدن مس سونگون بود، حالا به خاطر توانایی‌هایی که از خود نشان داده است به عنوان یکی از مدیران ارشد در همین محل فعالیت می‌کند. او بیش از 50 دوره در آتش‌نشانی گذرانده و یکی از دلایلی که باعث شده او در حوادث بزرگ حضور داشته باشد، گذراندن همین دوره‌ها بوده است.
با این‌که یکی از مدیران کت و شلواری است، اما سرسختانه می‌گوید: «وقتی مردم آسیب‌دیده به کمک من و امثال من نیاز دارند، دیگر نباید به پست و مقام فکر کرد. مدیر که نباید خودش را برای مردم بگیرد. اگر بیل داشتم، خانه مردم را از گل و لای تمیز می‌کردم، اگر هم نبود، آستین‌ها را بالا می‌زدم و پا به پای بقیه برای تهیه غذا، سیب‌زمینی پوست می‌کندم و غذا درست می‌کردم.»
بودن در دل حادثه انگار از ابتدا هم در تقدیر محمد نوشته شده است. اولین حادثه‌ای که در آن به کمک حادثه‌دیدگان رفت، سیل مشکین‌شهر در سال 76 بود که چند کشته برجا گذاشت. آن موقع، محمد سرباز بود که سیل سرازیر شد سمت مردمی که وسط پارک «خیاو چای» مشکین‌شهر اتراق کرده بودند. او به همراه بقیه دوستانش که آنها هم سرباز بودند، به کمک مردم رفتند و آنها را از گل و لای بیرون کشیدند.
300 نفر را غسل دادم
محمد مثل بسیاری از آتش‌نشان‌ها، عاشقانه کارش را دوست دارد، حتی با این‌که خوب می‌داند ممکن است روزی جانش را در یکی از همین حوادث از دست بدهد. برای همین می‌گوید هیچ ترسی از مرگ ندارد، چون با دست خودش تا الان جسد 300نفر از دوستان، همکاران و حادثه‌دیده‌گان را غسل داده وکفن کرده است. سال 91 که زلزله، ورزقان و هریس را زیر و رو کرد، محمد هم آن روز در عملیات نجات حضور داشت. اجساد بسیاری از هموطنانش را از زیر خاک بیرون کشید و به سردخانه تحویل داد. ماموریت که می‌رود، خودش را برای هر خطری از قبل آماده می‌کند: «ما آتش‌نشان‌ها وقتی به ماموریتی اعزام می‌شویم، 95 درصد احتمال می‌دهیم دیگر زنده برنمی‌گردیم، چون خودمان را کشته شده می‌دانیم. برای همین شعارمان برای حفظ جان مردم، می‌میرم تا نمیری، می‌سوزم تا نسوزی است.»
در دل پلاسکو
همسر محمد، یک زن تحصیلکرده و دانش‌آموخته رشته روان‌شناسی است. بسیاری از زنان از این‌که جان و زندگی همسرشان به خطر بیفتد، واهمه دارند. اگر شغلشان حساس باشد، تا جایی که بتوانند مانع رفتن مردان‌شان به ماموریت‌های خطرناک می‌شوند، اما همسر محمد، زنی است که به گفته او، برای زندگی هموطنانش به اندازه زندگی شوهرش ارزش قائل است. برای همین، وقتی
پلاسکوی تهران آتش گرفت، او را به دل حادثه فرستاد. «روز حادثه داشتم آتش‌سوزی پلاسکو را از تلویزیون تماشا می‌کردم. وقتی گریه آتش‌نشانان تهرانی را دیدم، من هم گریه کردم. همسرم پرسید چرا گریه می‌کنی؟ نمی‌خواستم گریه‌ام را ببیند. رویم را برگرداندم. گفتم خوب درک می‌کنم و می‌دانم آنها به خاطر دود و آتش نمی‌توانند نفس بکشند، حال‌شان را می‌فهمم. همسرم گفت: تو مگر آموزش ندیده‌ای؟ پس به تهران برو. به او گفتم اگر بروم 95 درصد ممکن است زنده برنگردم. همسرم به شوخی خندید و گفت ما از این شانس‌ها نداریم. آماده شدم تا به تهران بروم. لباس آتش‌نشانی داشتم، کلاه هم از آتش‌نشانی گرفتم و به سمت تهران حرکت کردم. صبح زود به پلاسکو رسیدم. به هیچ‌کس اجازه ورود نمی‌دادند. با رئیس آتش‌نشانی تهران که در پلاسکو بود، صحبت کردم و گفتم برای کمک آمده‌ام. صورتم را بوسید و گفت خوش آمدی به کمکت خیلی نیاز داریم.»
محمد برای کمک به محبوسان در پلاسکوی آتشین وارد عملیات شد و به گفته خودش، اولین جسد آتش‌نشانان را که متعلق به فرمانده آتش‌نشانی بود، از زیر آوار داغ و حرارت دیده بیرون کشید. او سه روز تمام نخوابید تا شاید بتواند برخی همکارانش را که میان آتش و دود گرفتار شده بودند، زنده بیرون بکشد، اما عمق فاجعه بیش از آنی بود که آتش‌نشانی جان سالم به‌در ببرد. او در زلزله سرپل ذهاب هم که دو سال از وقوع آن می‌گذرد حضور داشت و به زلزله‌زدگان کمک کرد.
نوروز در پلدختر
با گذشت نزدیک به یک ماه، سیل ویران‌کننده هنوز از نفس نیفتاده و همچنان در مناطق جنوبی کشور در حال پیشروی است. وقتی سیلاب به پلدختر رسید و عمق فاجعه را دید، محمد هم عازم آنجا شد: «وضعیت بسیار فاجعه‌باری در منطقه پلدختر حاکم بود. حجم گل و لای بالا و بسیار هم چسبنده بود.»
گِلی که به گفته محمد، وقتی بیل درون آن فرومی‌رفت، مانند بتون سفت می‌شد و بیل را دیگر نمی‌شد خارج کرد. او چهار روز در پلدختر ماند و پس از انجام کمک‌هایی که از دستش برمی‌آمد، دوباره به اهر؛ محل زندگی‌اش برگشت. سفر به این مناطق که فاصله زیادی با محل زندگی محمد دارد، قطعا هزینه‌بردار است: «تمام این سفرهایی‌ راکه رفته ام به عنوان مرخصی رد کرده‌ام. برای پلدختر 12 پروژکتور با هزینه شخصی خودم خریدم که پنج میلیون تومان شد، اما صاحب الکتریکی و جوشکار هیچ‌کدام از من پول نگرفتند و گفتند فعلا لازم نیست بپردازی و دو ماه دیگر پولش را بپرداز.»
محمد یک دختر و یک پسر دارد. هرچه دخترش فاطمه تحمل دیدن حوادثی را که پدر در آن حضور دارد، ندارد، اما پسرش به گفته پدر، بر بالین حادثه‌دیده‌ها حاضر می‌شود و آماده امدادرسانی است. آتش‌نشان کهنه‌کار می‌گوید تا زمانی که توان جسمی‌اش اجازه دهد و قدرتش را داشته باشد، در حوادث مختلف، مردم را یاری خواهد کرد.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها