با بچه‌ها در باغ کتاب قدم می‌زدیم و میان قفسه‌ها، دنبال کتاب‌هایی می‌گشتیم که بشود با 20 تومان خرید! خیلی خنده‌دار است که بگویم بچه‌ها حتی قبل از عکس روی جلد شیفته قیمت پشت جلد آن می‌شدند. دلیلش هم خیلی ساده بود، در رضایت‌نامه اردو ذکر شده بود تمام بچه‌ها مجازند 20 تومان پول همراه خودشان بیاورند.
کد خبر: ۱۲۱۴۸۷۰

تصورش را بکنید، دختری که تا دیروز هرچه می‌خواسته برمی‌داشته و پدر محترم فقط کارت می‌کشیده حالا التماس می‌کرد که هزار تومان از فروشنده تخفیف بگیرد تا کتاب دلخواهش را بخرد. در مقابل اصرارهای او گرچه دل نازک خانم صندوق‌دار به رحم آمد، اما من در لباس غول مرحله آخر وارد صحنه شدم و گفتم: «بیشتر از 20 تومان هرگز!» تمام کاسه و کوزه‌هایش را به‌هم ریختم و دخترک حالا مجبور بود هم قدر دست و دلبازی پدر را بیشتر بداند، هم میان دو عنوان کتابی که برداشته یکی را انتخاب کند و دنبال جایگزینی برای دیگری باشد.
اما داستان اصلی این بازدید آنهایی بودند که از ترس خرید اشتباه حاضر نبودند از میان آن همه کتاب یکی را انتخاب کنند. مثل شاپرکی که هر لحظه روی یکی از گل‌های باغچه می‌نشیند، مدام در میان قفسه‌های کتاب جست‌وخیز می‌کردند. عدد این پروانه‌های سردرگم دقیقا به اندازه انگشتان یک دست بود. برای همین تصمیم گرفتم، گروه «کاوشگران کتاب 1+5» را تشکیل دهم. این تشکیل گروه یک چیزی بود در مایه‌های تصمیمات «ستاد مدیریت بحران» مثلا!
ما، پنج بعلاوه یکی‌ها، در میان قفسه‌های کتاب قدم می‌زدیم و درباره هرکدام از عناوین گفت‌وگو می‌کردیم. درباره «دکتر دولیتل» و «غول بزرگ مهربان»، «هوشمندان سیاره اوراک» و «پاستیل‌های بنفش» و خیلی کتاب‌های دیگر. از میان ما سه نفر باقی ماند. سه نفر که نمی‌دانستند کدام کتاب است که ارزشش را دارد 20 تومان‌شان را برایش بدهند.
بالای یک پله کوتاه نزدیک قفسه داستان‌های کهن ایستاده بودیم که یکی از بچه‌ها پرسید: «خانم ما الان چه ماهی هستیم؟» پاسخ دادم: «اردیبهشت». همین که خواستم رویم را برگردانم و کتاب‌های قفسه کناری را نگاه کنم، پیرمرد سوار بر قایقی را دیدم، که شال نارنجی رنگی بر گردن بسته بود و چشم‌انداخته بود میان دور دست‌ها و در پهنه دریا پی چیزی می‌گشت. چشم‌هایم را کمی ریز کردم و خواندم «مثل‌ها و قصه‌هایشان»، «قصه‌های اردیبهشت». نام مصطفی رحماندوست مرا به وجد آورده بود. کتاب را می‌شناختم، مجموعه‌ای که هم داستان بود، هم خیال، هم ادب بود، هم قند فارسی. همه چیز تمام بود برای بچه‌ای که می‌خواست 20 تومانش را خیلی خوب خرج کند. پیدا بود که هر سه نفر خیلی خوششان آمده. می‌گفتند: «خانم ما ماه تولدمون رو برمی‌داریم! می‌خوایم قصه‌اش مال تولدمون باشه!» اگرچه معیار خنده‌داری بود، اما این‌بار قطعا خیلی خوب جواب می‌داد. هرکدام کتابشان را برداشتند و با لبخندی که کل صورتشان را پوشانده بود راهی صندوق شدند. شاپرک‌های سردرگم بالاخره گل یکی از ماه‌ها را پسندیدند.

هدی برهانی

آموزگار

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها