سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
فرضیه قتل
سراغ بیمارستانها و کلانتریها رفتیم، اما از پردیس و پسرش هیچ خبری نبود. از طرفی وضع مالی زوج جوان نیزدر حدی نبود که فرضیه آدم ربایی مطرح شود. این درحالی بود که طبق اظهارات هرمز ،همسرش هنگام خارج شدن از خانه هیچ پولی همراه نداشته است.
تمام فرضیههای ما با بن بست مواجه شده بود و تنها فرضیهای که باقی میماند، قتل بود. شب شده بود و از هرمز خواستم که فردا اول وقت به اداره آگاهی بیاید تا باهم به محلهایی برویم که احتمال میداد بتوانیم از همسرش سرنخی پیدا کنیم. فردای آن روز تولد امام رضا(ع) بود و من در تمام راه و حتی در خانه به آن زن و فرزند فکر میکردم.
خواب عجیب
روز بعد تعطیل بودم، ولی به خاطر حساسیت پرونده میخواستم سرکار بروم،شب را خوابیدم و خوابهای عجیبی دیدم. میدیدم داخل یک چاه تاریک در حال تعقیب دو متهم زن و مرد هستم و بالاخره با هزار بدبختی که بود آنها را دستگیر کردم.
فردای آن روز با اینکه تعطیل بودم، به اداره رفتم و هرمز را دیدم که منتظرم ایستاده است. با هم به راه افتادیم و ازاو خواستم مسیری که زن و بچه اش از آنجا عبور کردهاند را به من نشان بدهد. در طول مسیر از چند نفری سراغ زن را گرفتیم، ولی کسی اطلاعی نداشت. من که هنوز خواب دیشب را به یاد داشتم از مرد جوان پرسیدم آیا در این منطقه قنات یا چاهی وجود دارد ؟
جواب هرمز مثبت بود و از او خواستم مرا به سمت چاه ببرد.
همه جا با برف سفید شده بود و در آن سفیدی ردپاهایی وجود داشت که نظرم را جلب کرد. نمیشد تصور کرد ابتدای صبح کسی در آن منطقه که هیچ رفت و آمدی نمیشود پیادهروی کرده باشد.
ردپاها را دنبال کردم تا به چاه قدیمیرسیدم. صدای آه و ناله ضعیفی را از داخل چاه میشنیدم. با فریاد به زن جوان گفتم که پلیس هستم و برای نجاتش آمده ام و پردیس هم خودش را معرفی کرد و خبر از سلامت بچهاش داد.
نجات از اعماق چاه
از هرمز خواستم که کمک بیاورد. دقایقی بعد که روستاییان با طناب آمدند، به داخل چاه 15متری رفتیم و زن و نوزادش را نجات دادیم. زن جوان که چهار روز در جدال با مرگ بود، پس از بهبود گفت: «قرار بود با شوهرم پابوس امام رضا(ع) برویم،برای نخستین بار بود که میخواستیم به مشهد برویم. به همین خاطر برای خداحافظی از پدر و مادرم به سرمزارشان رفتم و هنگام بازگشت مردی با قداره راهم را سد کرد و مرا با تهدید و کتک به داخل خرابهای که آن اطراف قرار داشت،کشاند و النگوهای بدلی ام را از دستم گرفت. مدامالتماس مرد قداره کش را میکردم که رهایم کند، ولی وی به گریهها و التماسهایم گوش نمیکرد و مرا همراه پسرم به داخل چاه انداخت. وقتی در حال سقوط بودم به شاخه بزرگی که در وسط چاه بود گیر کردم و سپس به ته چاه افتادم و آسیب آنچنانی ندیدم.
او ادامه داد: چهار روز در سرما با مرگ دست و پنجه نرم کردم. از همه چیز ناامید شده بودم و به امام رضا(ع) متوسل شدم. در این مدت برفها را برمیداشتم و داخل دهانم میگذاشتم و پس از آب شدن و گرم شدن به پسرم میدادم تا آخرین فرصت زنده ماندنش از دست نرود. درنهایت هم توسط شما نجات پیدا کردم. این را هم بگویم در زمانی که در چاه بودم کسی سعی داشت با انداختن سنگ به روی سر من و پسرم، ما را به قتل برساند.
پس از حرفهای این زن با اجازه دکتر، وی را سوار آمبولانس کردم و دوباره به آن منطقه رفتیم و از وی خواستم تا خرابه را نشانم دهد. وقتی به مقابل آنجا رسیدیم یادم آمد، دو سال پیش دزدی را دستگیر کرده بودم که اموال سرقتی را در آنجا پنهان کرده بود. اسم آن دزد شهاب بود. دو روز بعد شهاب را دستگیر کردیم. شهاب در بازجوییها به جرم خود اعتراف کرد.
برای بازرسی به خانه شهاب رفتم. شهاب مادری داشت که دست کمیاز خودش نداشت و حسم به من میگفت او از ماجرا باخبر است. هنگامیکه درگیر تحقیق از مادر شهاب بودم، ناخودآگاه نگاهم به کفشهایش که گلی بود،افتاد و وقتی کف آن را با عکسهایی که از ردپاها انداخته بودم مطابقت دادم، دریافتم وی کسی بوده که قصد داشته با ریختن سنگ و خاک زن جوان و نوزادش را به قتل برساند.
مادر شهاب وقتی فهمید من همه چیز را میدانم اعتراف کرد برای اینکه پسرش به دام پلیس نیفتد به سر چاه رفته و پس از اطمینان از زنده بودن زن جوان رویشان سنگ ریخته تا برای همیشه بمیرند و راز این جنایت تا آخر پنهان بماند.
کشف این پرونده برایم بسیار جذاب بود. خوابی که دیدم زن و مرد تبهکاری را داخل چاه دستگیر کرده بودم و آخر ردپاهایی که به نجات مادر و فرزند منجر شد.
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
علی اصغر هادیزاده، رئیس انجمن دوومیدانی فدراسیون جانبازان و توانیابان در گفتوگو با «جامجم» مطرح کرد