بخشی از کتاب خاطرات خانم کاروفی که این روزها در دست نگارش است و تاکنون منتشر نشده است

احساس کردم پیامبر را دیدم

... یحیی فرم ثبت‌نام در امتحان دانشکده آموزش را برایم پر کرد. آن زمان در سیستم آموزشی نیجریه، فقط افراد خیلی پولدار یا باهوش می‌توانستند از دبیرستان مستقیم وارد دانشگاه شوند و بقیه برای گرفتن مدرک ملی آموزش یا همان NCE که در نهایت با آن می‌توانستیم معلم شویم، باید به کالج می‌رفتیم.
کد خبر: ۱۲۱۰۱۴۰

این دوره سه سال طول می‌کشید. بعد از اتمام NCE می‌توانستیم وارد دانشگاه شویم و بعد از گذراندن دو سال تحصیلی لیسانس بگیریم. تا امتحان ورودی چند ماه فرصت داشتم و باید حسابی خودم را آماده می‌کردم.
روزها برای این‌که بتوانم دو ساعت درس بخوانم، تند تند کارهایم را می‌کردم. رسیدگی به فرزندانم احمد و مبروکه و برادرانم یوسف و سلیمان که با ما زندگی می‌کردند؛ کار راحتی نبود. یا دائما در حال پخت و پز بودم یا شست‌وشو و نظافت خانه. با این حال به شوق ادامه تحصیل فشار بیشتری به خودم می‌آوردم و کارهایم را سریع‌تر انجام می‌دادم تا بتوانم در روز ساعتی را به خودم اختصاص بدهم.
وقتی بچه‌ها سرگرم بازی می‌شدند، کتاب‌های سال آخر دبیرستان را باز و شروع به مطالعه می‌کردم. آن روزها چند وقت می‌شد که یحیی نوارهای سخنرانی مالام ابراهیم (که بعدها در دنیا به شیخ زکزاکی معروف شد) را به خانه می‌آورد و با ضبط صوت کوچکش آنها را گوش می‌کرد.
خیلی وقت‌ها جای درس خواندن حواسم می‌رفت پی صحبت‌های او. در ظاهر چشمانم به کتاب و دفتر جلویم بود؛ اما همه هوش و حواسم پی آنچه او می‌گفت، بود. مالام ابراهیم می‌گفت: برای بهبود اوضاع فعلی مملکت تنها راه چاره بازگرداندن اسلام حقیقی و ارزش‌های آن به جامعه است. مدت‌های زیادی این موضوع ذهنم را مشغول کرده بود. به نظرم این کار محال می‌آمد اما با پیروزی انقلاب اسلامی در ایران دیدم که این کار شدنی است. همان طور که خواهران و برادران دینی‌مان در ایران توانستند، پس ما هم می‌توانیم.
خیلی وقت‌ها کتاب و دفترم را می‌بستم و می‌رفتم کنار یحیی و ساعت‌ها با او درباره آنچه مالام ابراهیم گفته بود، صحبت می‌کردیم. شوهرم با این‌که فاصله سنی زیادی با او نداشت اما خود را شاگرد او می‌دانست و خیلی دقیق صحبت‌ها و سخنرانی‌هایش را پیگیری می‌کرد. به همین خاطر جواب خیلی از سؤال‌هایم را می‌دانست.
یک‌بار از او پرسیدم: ایران کجاست؟ چرا مالام ابراهیم می‌گه ما می‌تونیم مثل ایرانی‌ها اسلام رو توی کشورمون زنده کنیم؟ مگه اسلام مرده اینجا؟!
یحیی گفت: ایران کشور بزرگیه توی آسیا. اون طور که مالام ابراهیم می‌گه مردم ایران بعد از 2500 سال تونستن سیستم پادشاهی رو کنار بزنن و حکومت اسلامی به پا کنن. او خودش شخصا به ایران سفر کرده و از نزدیک رهبر این حکومت اسلامی رو دیده است. اون میگه با دیدن امام خمینی احساس کرده که پیامبر رو دیده.
گفتم: مگه می‌شه چنین چیزی؟ چطور مردم تونستن نظام پادشاهی 2500 ساله رو تغییر بدن؟!
یحیی گفت: مالام ابراهیم هم می‌خواد همین رو به ماها بگه. اون میگه قدرت اسلام حقیقی اونقدر بالاست که اگه اون رو بشناسیم، هر کاری می‌تونیم انجام بدیم...
شانه بالا انداختم و گفتم: من که نمی‌فهمم این استاد تو چی میگه!
یحیی گفت: عزیزم متوجه نمیشی چون تمام حرف‌ها و سخنرانی‌هاشو گوش نکردی... اگه دوست داشته باشی می‌تونی نوارهای سخنرانی‌اش رو گوش بدی تا بهتر متوجه منظورش بشی...

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها