در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
زمان: پنجشنبه 16 اسفند ساعت 21:15؛ مکان: فرودگاه بندرعباس
لِه و متلاشی و شرحهشرحه ولو شدهایم روی صندلیهای فرودگاه و گوشی به دست، توی کانالها و گروهها بالا و پایین میروم. رو میکنم به علیرضا مختارپور، دبیرکل نهاد کتابخانههای کشور که کنارم نشسته و حالا دو روز همسفری، رویمان را به هم باز کرده: «دو روز اینترنت نداشتیم، استخواندرد گرفتهایم حاج آقا!» میخندد و میگوید: «پس حالا به وصال رسیدی!» لبخندی میزنم و دوباره میروم توی گوشی. بقیه هم حال و روزی بهتر از من ندارند!
سرشار، رئیس شبکه پویا مثل همیشه مشغول مکالمه تلفنی است و علی دانشورِ، سردبیر کیهان بچهها هم ولو شده کنار گوشی تلفن همراهش که زده به شارژ. جواد، محقق بنیاد شعر و ادبیات داستانی هم مثل همیشه، ساکت و اتوکشیده خیره شده به نقطهای نامعلوم! هفتهشت ساعت با ماشین در جادههای پیچدرپیچ و درب و داغان بشاگرد بالا و پایین رفتن که فقط پنج شش ساعتش هم با مینیبوس بوده، چنان فاتحه ریزپردازنده هوشیاری همه را خوانده که حتی مژده اینکه پرواز برگشت با ماهان است و فاصله صندلیهای حضرت ایرباس امکان استراحت را فراهم میآورد هم کسی را به شوق نمیآورد؛ کانه لشکر شکست خورده و متلاشی!
نه! باورش نمیشود! اینکه به کسی بگویی نه در دهه 50 که در همین دهه 90 جایی رفتهای، لابهلای کوههای سخت و خشن و بی آب و علف؛ جایی که کرمان و هرمزگان و سیستان و بلوچستان به هم میرسند و جغرافیا و طبیعت چنان به هر موجود زندهای سخت میگیرد که تا همین سی چهل سال قبل هم پای تمدن به آنجا باز نشده بوده و حالا نهاد کتابخانهها یک عده آدم را با خودش برداشته، که حالی به کتابخانههای روستایی منطقه و اهالی بدهد! قبول دارید کسی باورش نمیشود!
تازه این در برابر آنچه دیدیم چیزی نیست؛ اینکه همین الان در دهه90 جایی در همین مملکت هست که هنوز پای اینترنت به آنجا نرسیده و تلفن همراه هم به زحمت آنتن میدهد. یا مثلا همین الان در دهه پر زرقوبرق و رنگ و لعابدار 90 آخوندی هست که بیست و شش هفت سال است زندگی را برای خودش فاکتور گرفته و رفته صد کیلومتر آن طرفتر و در کوه و بیابانهای سخت و خشن و لابهلای راههای صعب و سهلالعبور مشغول بالا و پایین رفتن است! و هر جور و با هر منطق و عقلی که فکر میکنی، ذهنت قد نمیدهد چرا باید یک نفر دست به چنین کاری بزند!
عبدا... والی
یا مثلا اینکه سی و چند سال قبل یک نفر از همین ناف پایتخت بلند شده رفته هرمزگان و از بندرعباس و میناب هم رنج هفده هجده ساعت راه و بیراه را به جان خودش خریده و از لابهلای کوه و تپههای بیآب و علف خودش را رسانده، جایی که امروز اگر بخواهی بروی باید شش هفت ساعت در راه باشی! اینکه همان آدم در این مدت ده دوازده مرتبه مالاریا گرفته و در نهایت هم به خاطر همین عوارضِ بیست و چند سال زندگی در آن منطقه در نهایت با سکته راهی بهشت زهرا شده ولی هنوز بعد از 13سال از مرگش هر جا که پای میگذاری چنان نامی از او بر جا مانده که وقتی از بچه مدرسهایهای منطقه بپرسی در آینده میخواهند چه کاره شوند، به جای دکتر و خلبان و مهندس جواب میشنوی دوست دارند حاج عبدا... شوند؛ حاج عبدا... والی!
راضیه کریمی
اصلا چرا شما را کشاندهام با باور کردن آدمهایی که تا همین چند سال قبل بودهاند و حالا نیستند. اصلا باورتان میشود وسط آن کوهها و مسیرهای صعبالعبور روستایی باشد با 900نفر جمعیت که 500نفرشان عضو کتابخانه عمومی روستا هستند و ماهی 400جلد امانتی دارد... اصلا کسی باور میکند باعث و بانی و کتابدار چنین جایی یک دختر تازه فارغالتحصیل از دانشگاه است از اهالی همانجا که ترجیح داده به جای رفتن دنبال کار و زندگی بهتر در شهری نزدیک، میناب، جاسک یا حتی همین بندرعباس، در روستا بماند و چراغ کتابخانه را روشن نگاه دارد و پای بچهها را به جایی باز کند که دنیا را برایشان خیلی بزرگتر میکند از بشاگرد. راضیه کریمی، کتابدار دهه هفتادی کتابخانه روستان ملکن بشاگرد که تا مرکز استان 320 کیلومتر فاصله دارد سه چهار روز در هفته را موظفی و یک روز راه هم صلواتی و بدون حقوق چراغ کتابخانه را روشن نگه داشته!
کریمی مثل من و مثل خیلی از ماها در این شرایط چند ماهی هم حقوق طلب دارد اما برخلاف من، دنیایش آنقدر بزرگ است که با همه اینها لابهلای کوههای بیآب و علف و سر به فلک کشیده بشاگرد، پی چیزی را بگیرد که سی و اندی سال قبل عبدا... والی گرفته بود. کسی چه میداند. شاید سی و اندی سال دیگر بچههای بشاگرد در جواب این سوال که میخواهید در آینده چکاره شوید به جای دکتر و مهندس و خلبان بگویند راضیه کریمی!
لِه و متلاشی و شرحهشرحه و بعد از شش هفت ساعت بالا و پایین رفتن در کوهها میرسیم به فرودگاه بندرعباس. خانم اطلاعات پرواز، پشت تریبون مسافران پرواز 22 و 10 دقیقه هواپیمایی ماهان به مقصد تهران را پیج میکند که از گیت سوار هواپیما شوند؛ میرسیم پای ایرباس غولپیکر ماهان. هیبت و بزرگیاش مسافران را گرفته و گوشیها را بیرون کشانده برای عکس و سلفی گرفتن. من اما اسیر دنیای بزرگ آدمهایی شدهام که بدجور کوچکی من را به رخم کشیده و تحقیرم کردهاند. در روزهای آینده از این آدمها بیشتر خواهم گفت.
محمدصادق علیزاده
فرهنگ و هنر
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
رئیس کمیسیون عمران مجلس در گفتوگو با «جامجم» مطرح کرد