معمای پلیسی

سناریوی شیطانی

صدای انفجار اهالی را سراسیمه به خیابان کشاند. آنها با خودرویی روبه‌رو شدند که در آتش می‌سوخت. یکی از آنها با آتش‌نشانی تماس گرفت و دقایقی بعد خودروهای آتش‌نشانی آژیرکشان خود را به محل رسانده و عملیات اطفای آتش را آغاز کردند.
کد خبر: ۱۱۷۲۰۹۱

بعد از خاموش شدن آتش، امدادگران به بررسی خودرو پرداختند. آنها بعد از بازکردن صندوق عقب با صحنه هولناکی رو به رو شدند. جسد نیمه سوخته مردی در صندوق قرار داشت. دست و پاهایش با سیم برق بسته شده بود و صحنه نشان میداد او به قتل رسیده است.

عقربههای ساعت، 11 شب را نشان میداد که مامور کلانتری با سروان رضوانی تماس گرفت و خبر از این جنایت داد. کارآگاه آدرس محل قتل را گرفت و راهی آنجا شد. حادثه در یکی از محلههای جنوب تهران رخ داده بود و افراد زیادی با شنیدن خبر قتل خود را به آنجا رسانده بودند و کنجکاو صحنه را نظاره میکردند.

سروان وارد صحنه بررسی جرم شد و افسر کلانتری با مشاهده او به سمتش آمد تا گزارش قتل را بدهد. «ساعت 9 شب اهالی متوجه صدای انفجار و آتش گرفتن خودرو شده و به آتشنشانی خبر دادند که بعد از خاموش شدن آتش، جسد سوخته مردی در صندوق عقب پیدا شد. خودروی پژو 206 از محل دیگری به اینجا منتقل شده و به آتش کشیده شده بود. دستان جسد که به نظر میرسد متعلق به مردی است، با سیم برق بسته شده بود. همه شواهد نشان میدهد که ماجرا جنایتی هولناک است. قاتل یا قاتلان برای اینکه ردی از خود باقی نگذارند، جسد و خودرو را به آتش کشیدهاند.»

افسر کلانتری ادامه داد: خودرو را بررسی کرده و مالک آن را شناسایی کردیم. خودرو متعلق به مردی به نام سهیل است که چند خیابان پایینتر زندگی میکند. دو نفر از همکارانم سراغ او رفتهاند، اما هنوز برنگشتهاند.

کارآگاه به بررسی خودرو پرداخت. سوئیچ داخل ماشین بود. مامور آتشنشانی که در محل مانده بود، گفت: ماشین را با بنزین آتش زدند. حجم بنزین آن قدر زیاد بوده که آتشسوزی با انفجار همراه بود.

پزشک جنایی هم در گزارش خود، فرضیه قتل را قوت بخشید و گفت: ابتدا این مرد را با ضربههای چاقو کشته و بعد به آتش کشیدهاند.

تحقیقات در محل ادامه داشت که افسر کلانتری همراه مرد جوانی به سمت کارآگاه آمد و گفت: همسر سهیل است. میگوید شوهرش ساعت 6 عصر از خانه خارج شده و دیگر برنگشته . گفتم به اینجا بیاید شاید جسد را شناسایی کند.

زن جوان بعد از دیدن جسد سوخته غش کرد که چند دقیقه بعد با کمک امدادگران اورژانس که به درخواست سروان به آنجا آمده بودند به هوش آمد.

نیلوفر که از دیدن جسد سوخته شوکه شده بود به سروان گفت: چرا شوهرم را کشتند. او آزارش به کسی نمیرسید. شوهرم ورزشکار بود و قاتلان غافلگیرش کرده و با چاقو او را کشتهاند. اگر غافلگیر نمیشد، ده نفر را حریف بود.

از کجا او را شناختید؟

از دستبند مسی که دور مچش بود و خودم برایش خریده بودم.

امروز چه زمانی از خانه خارج شد؟

حدود ساعت شش عصر مثل همیشه برای رفتن به باشگاه از خانه خارج شد و دیگر برنگشت. فکر کردم بعد از باشگاه با دوستانش برای شام بیرون رفته است.

بی خبر؟

عادت دارم. او هیچوقت خبر نمیداد کجا میرود و اغلب شبها بیرون شام میخورد.

با هم اختلاف داشتید؟

اختلاف جدی نه. کمی رفیق باز بود و هیچوقت درباره کارهایش با من حرفی نمیزد. سر این اخلاقش چند بار با هم مشکل پیدا کرده بودیم. من به رفتارش عادت کرده بودم و کاری به او نداشتم.

همسرتان چه کاره بود؟

در بازار کار میکرد.

با کسی مشکل نداشت؟

دشمن زیاد داشت. در کارش خیلی موفق بود و از چند نفر چک داشت و آنها را اجرا گذاشته بود. میخواست حکم جلب آنها را بگیرد. بدهکاران چند بار سراغش آمده بودند که مهلت بگیرند، اما او مهلت نداده بود.

سروان بعد از تحقیق از زن جوان به بررسی پرونده پرداخت و بعد با اداره جنایی تماس گرفت. نیلوفر میخواست به خانه برود که کارآگاه مانع او شد و خواست چند دقیقه صبر کند. این انتظار 20 دقیقه طول کشید و تلفن سروان زنگ خورد. او بعد ازصحبت سراغ زن جوان رفت و پرسید؛ بابک کجاست؟

لیلا با شنیدن این سوال شوکه شد و در حالی که بریده بریده صحبت میکرد، گفت: بابک کیه؟ من همچنین کسی را نمیشناسم.

- اشکال نداره من کمکت میکنم که او را به یاد بیاوری. بابک همان فردی است که چند ماه است با او ارتباط داری و به خاطر همین ارتباط از او خواستی شوهرت را بکشد. امروز هم بعد از قتل پیامکی برایت فرستاد که کار تمام شد.

زن جوان که هیچ راهی برای مخفیکاری نداشت، مجبور به اعتراف شد و گفت: سهیل مرد بداخلاقی بود و به من اهمیت نمیداد. برعکس آن بابک خیلی به من توجه میکرد. این توجه باعث شد هر روز بیشتر به او وابسته شوم. بعد از مدتی، تصمیم گرفتیم با کشتن سهیل با هم ازدواج کنیم. من امروز او را بیهوش کردم و بابک به خانه مان آمد و شوهرم را سوار ماشین کرد و با خود برد. بعد هم پیام داد کار تمام شد.من در جریان نحوه آتش زدن جسد نیستم و فقط
می دانم او شوهرم را کشت.

سروان با گرفتن آدرس خانه بابک، راهی آنجا شد و مرد جوان را قبل از فرار دستگیر کرد.بابک هم پس از رو به رو شدن با نیلوفر به همدستی در این جنایت اعتراف کرد تا پرونده این جنایت هم برای کارآگاه بسته شود.

وحید شکری

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها