در روز ارتش جمهوری اسلامی از شاعران و داستان‌نویسان ارتشی یادی کرده‌ایم

ادیبان ستاره بر دوش

معرفی یک رمان خوشخوان درباره کودتای 28 مرداد

له شدن پای یک دختر زیر چرخ های تانک / یا مرگ یا مصدق!

درباره کودتای 28 مرداد تا دل تان بخواهد پژوهش های علمی و آثاری در حوزه تاریخ شفاهی منتشر شده است و کم نبوده اند دانشجویان مقاطع عالی که پایان نامه خود را به این موضوع اختصاص داده اند؛ ‌اما کمتر پیش آمده است داستان نویسی با قلم حرفه ای و کارنامه ای پربار، قصه پر غصه اش را به دهه بیست و سی ببرد و مستقیم با کودتا پیوندش دهد.
کد خبر: ۱۱۵۹۹۷۰
له شدن پای یک دختر زیر چرخ های تانک / یا مرگ یا مصدق!

به گزارش جام جم آنلاین، پرویز مسجدی، نویسنده 80 ساله و خونگرم جنوبی، سال گذشته این کار را کرد؛ قصه ای را که سال ها در ذهنش پخته و ورز داده بود را سرمایه اش کرد و کتاب «پاتوق» شکل گرفت، داستانی عاشقانه در دهه پر از التهاب که با قلم روان و جزئی نگر مسجدی می تواند ابعاد فرهنگی و اجتماعی زمان کودتا را بخوبی ترسیم و تصویر کند.

ماجرای رمان در سال‌های 1332 و حوالی کودتای 28 مرداد رخ می‌دهد. داستان زندگی نوجوانی است که پس از مدت ها تحمل بیکاری، ناچار در مغازه‌ای مشغول کار می‌شود که خانواده‌اش از این شغل ناراحت هستند و درگیر ماجراهایی عاطفی و گرفتاری های خاص خودش می شود.

در بخشی از این رمان می‌خوانیم:‌ «... قفل را به در می‌زنم و می دوم. فکر می کنم اگر با دوچرخه بروم مثل آن روز دستگیرم می‌کنند. شتابان به خیابان می‌آیم. انگار جایی قرار است بروم و دیرم شده است. در حال دویدن تا میدان ژاله می‌آیم. زیاد شلوغ نیست. ناخود آگاه به‌سوی غوغای شهر کشیده می‌شوم. میدان بهارستان جمعیت زیادی به هر سو می‌روند و فریاد یا مرگ یا مصدق طنین‌انداز است. چند سومکایی با بازوبند‌هایی که شبیه اس اس های حزب نازی است، باتوم به دست طرف توپخانه می‌دوند. تانک ها هر چند دقیقه یکبار به سوی تظاهر کنندگان یورش می‌برند و آن ها به سمت دیگر فرار می‌کنند. جنگ و گریز ادامه دارد. تانک ها بیشتر سعی می‌کنند مردم را بترسانند. ناگهان دختری فریاد زنان می‌پرد وسط و جلو یک تانک می‌خوابد که آن را از رفتن به‌سوی تظاهر کنندگان باز دارد. به نظرم برای نمایش و برای این که ترس مردم از تانک‌ها بریزد این کار را می‌کند. تانک می‌خواهد از کنارش بگذرد که دختر را زیر نکند، ولی نمی‌تواند شاید راننده تانک هراسان شده چون موفق نمی‌شود فرمانش را خوب بپیچاند. هنگامی که می‌خواهد از کنار دختر بگذرد، یک پای دختر را له می‌کند. مردم غافلگیر می‌شوند.

عده‌ای فریاد زنان به‌سوی دختر می‌دوند. رانندۀ تانک در را باز می‌کند. سرش را از سوراخی اتاقش بیرون می‌آورد. هراسان اطراف را نگاه می کند و ناگهان از تانک می‌پرد بیرون و می‌خواهد در جمعیت گم شود. چند نفر به طرف او می‌دوند. مرد میان‌سالی که هیکل درشتی دارد. به او می رسد سرباز را مانند جوجه‌ای در چنگ می گیرد...».

رمان پاتوق، نوشته پرویز مسجدی در 152 صفحه از سوی نشر خاموش منتشر شده است.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها