با سلیمه رنگزن؛ بازیگر ماندگار

من از زندگی قوی‌ترم‌

فیلم «عروس آتش» را یادتان هست؟ همان فیلمی که حمید فرخ‌نژاد برای اولین بار در آن دیده شد و با نقش فرحان گل کرد و حدود 20 سال است به عنوان یکی از بازیگران برجسته سینمای ایران مطرح است. اما در کنار فرحان یک شخصیت دیگر هم بود که در این فیلم درخشید و هنوز هم وقتی نام فیلم عروس آتش به میان می‌آید، ناخود‌آگاه یاد خاله داستان می‌افتیم، همان زن دردکشیده جنوبی که داستان درد و ملال عروس آتش را پایان داد. زنی ناکام از زندگی که همه درد و رنج‌های یک عمر را در سکانس گفت‌وگو با گاو روایت کرد، انگار آدم‌ها سنگ صبور خوبی برای او نبودند و در یک شب تاریک با گاوی که گوساله‌اش را شیر می‌داد همصحبت شد و غصه‌هایش را واگویه کرد.
کد خبر: ۱۱۵۹۰۳۸

سلیمه رنگزن، اهل اهواز و بازیگر نقش خاله در فیلم عروس آتش، بخشی از زندگی خودش را در این فیلم بازی کرد.زندگی که شبیه زندگی بسیاری از زنان جنوب است، اگر فیلم عروس آتش را از آرشیو فیلمهایت بیرون بیاوری و آن را باردیگر تماشا کنی، تنها کسی که وسوسه میشوی با او همکلام شوی، همین سلیمه رنگزن است، الان در گرمای بالای 50درجه اهواز چه میکند؟ وقتی شهرش در بیشتر ماه‌‌های سال آب ندارد، برق ندارد، هوا ندارد، چرا مانده آنجا؟ حالا که بازیگر شناخته شدهای هست چرا مهاجرت نمی‌‌کند؟ سکانس گفتوگوی خاله با گاو را دوباره میبینم و به سلیمه رنگزن تلفن میکنم، صدایش همان صداست همانقدر مهربان، همانقدر صمیمی و بیادعا و خوشآهنگ.

رنگزن برای فیلم عروس آتش دیپلم افتخار گرفته و برای بازی در فیلم عصر روز دهم (مجتبی راعی) نامزد دریافت سیمرغ شده. یکی از بازیگران سریال «87 متر» است که کیانوش عیاری آن را کارگردانی میکند. رنگزن درباره نقشش در این سریال میگوید: «نقش زن جنوبی را بازی میکنم که در زمان جنگ به تهران مهاجرت کرده و ماندگار شده است».

رنگزن اما خودش در زمان جنگ در اهواز بوده و هیچوقت حتی به این فکر نکرده که از این شهر خارج شود؛ مگر میشود شهرت را رها کنی و به جای دیگری بروی؛ جنگ است که باشد؛ در همین روزها باید در شهرت بمانی و پشتش را خالی نکنی؛ روایت سلیمه از روزهای جنگ همراه با آهی عمیق است؛ هنوز هم یاد روزهای جنگ ته دلش را خالی میکند و وحشت به جانش میریزد: «هفتتا بچه بودیم، سه خواهر و چهار برادر؛ پدرم کارگر شرکت نفت بود توی آبادان. فقیر نبودیم اما مرفه هم نبودیم. دستمان به دهانمان میرسید و محتاج کسی نبودیم. دوره راهنمایی را تمام کرده بودم که پدرم منتقل شد اهواز و من و خواهرم با او آمدیم. پدرم خانهای در اهواز خرید و ما ساکن این خانه شدیم. زمان جنگ همه خانواده در اهواز ساکن بودیم. پدرم و خواهر و برادرها رفتند شیراز اما مادرم از اهواز تکان نخورد و من هم ماندم پیش مادر. شهرمان بود، کجا رهایش میکردیم و میرفتیم.ماندیم شهر و در پشت جبهه کمک میکردیم؛ لباس رزمندهها را میشستیم، به مسجد میرفتیم و هر کاری از دستمان برمیآمد انجام میدادیم. چیزها دیدم که یادآوریاش هم تلخ و گزنده است. یک روز اول صبح خانه همسایه را با راکت زدند، زن همسایه باردار بود و یک بچه دیگر هم داشت، رفته بود بچه را از خانه بیاورد بیرون ترکش خورده بود به شکم‌‌اش، پایش قطع شده بود و... یک چیزی میگویم، یک چیزی میشنوید....»

اهواز داغترین شهر ایران است، همین تابستان 97 بود که یک روز تبدیل به گرمترین شهر دنیا شد؛ آب نداشت حتی آب خوردن، هنوز هم برخی روزها میشود، پر از ریزگرد،دود سوختن هورالعظیم در چشم مردم اهواز است و نفس کشیدن را برایشان سخت کرده اما مردم اهواز این شهر را رها نمیکنند؛ کجا بروند ؟ چرا شهرشان را تنها بگذارند؟ رنگزن عاشق اهواز است و میگوید: «یک بار به دعوت دوستانم به آمریکا رفتم، اما بعد از مدتی دلتنگی چنان آزارم داد که تصمیم گرفتم برگردم، گفتند چرا میخواهی بروی؟ گفتم: دلم برای بوی لجن کارون تنگ شده است ....! دلم برای وطنم تنگ شده. اهواز حالش خوب نیست اما قرار نیست شهرمان را رها کنیم آن هم وقتی حالش خوب نیست، آنقدر کنارش میمانیم تا حالش خوب شود.»

عروس آتش را یک بار دیگر تماشا کنید و اینبار همه حواستان را بگذارید روی بازی سلیمه رنگزن؛ حالت خراب میشود از سرنوشت خاله داستان؛ شیرزنی است برای خودش، میپرسم چطور این نقش اینقدر خوب در آمد؟ میگوید: «میدانی دخترم! زندگی خودم کم از زندگی خاله ندارد؛ یکعمر برای رسیدن به خواستههایم جنگیدم، به همه آنها نرسیدم اما تا همینجا هم خدا را شکر؛ کتکها خوردم برای اینکه درس بخوانم، بازیگر شوم و ... فضای خانوادهمان بسته بود و برادرها و پدرم بشدت کتکم میزدند اما من دوست داشتم بازیگر شوم.

میدانی چرا حرفهای خاله در آن شب که با گاو درددل میکند به جانت نشست چون من میدانم زنی که بچهدار نمیشود چه دردی میکشد و ناکام میماند؛ شوهرم اصفهانی بود، اما من بچهدار نمیشدم، همسرم ازدواج کرد از زن دومش بچهدار شد، آنها زندگی خوب و خوشی با هم داشتند و من دیدم اضافهام و گفتم بمانم که چه شود ؟ طلاق گرفتم و برگشتم به خانه پدری در اهواز.هنوز هم به همراه خواهرم در همان خانه زندگی میکنیم و حقوق پدر خدابیامرزم را میگیریم و خرج میکنیم. گاهی در فیلمی بازی میکنم و بههرحال چرخ زندگی میچرخد و ناراضی نیستم؛ هرگز ناراضی نبودم، برای رسیدن به آرزوهایم تلاش کردم که شرمنده خودم نباشم اما بعد فقط راضی بودم و راضی هستم...»

عصر روز دهم، یکی دیگر از بهترین فیلمهای دفاع مقدسات بود که مجتبی راعی بعد از فوت ناگهانی رسول ملاقلی‌‌پور آن را براساس فیلمنامهای نوشته زندهیاد ملاقلیپور ساخت و سلیمهرنگزن نقش زنی عراقی را در ان بازی کرد که مادرخوانده هانیه توسلی بود.برای این نقش نامزد دریافت سیمرغ شد و از این بابت خوشحال است اما خاطره خوبی از بازی در عراق ندارد، میگوید: «رفتارها خوشایند نبود اما ما کارمان را انجام میدادیم. ما که جنگ را دیدهایم، صبرمان زیاد است، طاقت آوردیم و عصر روز دهم به خیر و خوشی تمام شد.»

زندگی سلیمه رنگزن 68 ساله، آنقدر بالا و پایینهای دراماتیک داشته که خودش میتواند سوژه یک فیلم یا داستان شود،زنی که صبورانه با زندگی مدارا کرده و تلاش میکند محکم باشد و کم نیاورد. نقشه راه او برای زندگی این است: محکم باش و منعطف. زندگی هر چقدر هم قوی باشد، من قویترم!

طاهره آشیانی

روزنامهنگار

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها