کلیه خبرگزاری ها به سراسر جهان مخابره کردند:

شاه مرد

«بعضی شب‌ها به رود نیل خیره می‌شدم و به فکر فرو می‌رفتم... پادشاهان، فرمانروایان و فرماندهان بسیاری هر یک به نوبه خود این منظره و روشنایی خیره‌کننده این رودخانه را دیده‌اند، زندگی کرده‌اند، خوشبخت بوده‌اند، مدح‌شان را گفته‌اند و به آنها خیانت کرده‌اند. ما نیز اکنون به نوبه خود در اینجا هستیم و مانند آنها روزی جهان را ترک خواهیم گفت اما رودخانه نیل هزاران سال دیگر همچنان به راه خود ادامه خواهد داد...»
کد خبر: ۱۱۵۵۶۴۰

اینها عباراتی است که فرح در یادداشتهای خود از آخرین روزهای زنده بودن محمدرضا پهلوی روایت میکند. محمدرضا پس از خروج از کشور و در نهایت تغییر حاکمیت سیاسی در ایران جایی برای اقامت نداشت. حتی دولت کارتر که یکی دو سال قبل، او را لنگر ثبات در منطقه معرفی کرده بود حاضر به پذیرش او نبود. دیپلماتهای آمریکایی در لانه جاسوسی در تهران به دام افتاده بودند. کارتر ترجیح میداد بین دیپلماتهایش و متحد سابق خود در ایران، اولی را انتخاب کند. او حتی تا معامله با اتباع گرفتار شدهاش در لانه جاسوسی هم پیش رفته بود. دوست روزهای سابق شاه پهلوی حالا حتی از پذیرش آنها در خاک خودش هم خودداری میکرد آن هم در حالی که شاه سابق با بیماری دست و پنجه نرم میکرد. انگاری که عالم سیاست و رفاقتهایش آنقدر ریشه نداشت که محمدرضا پهلوی روی آن با طرف آمریکایی حساب باز کرده بود. اشتباهی که پدرش هم انجام داده بود و زمانی متوجه اشتباهش شد که دیگر خیلی دیر بود.

شاید گفتوگوی تلفنی فرح و جهان سادات، همسر انور سادات بهتر بتواند وضعیت آن روزها و درماندگی شاه سابق ایران و همسرش را تشریح کند زمانی که جهان سادات گفته بود شاید بشود از جراحان آمریکایی برای عمل شاه کمک گرفت:

فرح: دولت پاناما اجازه نمیدهد!

جهان سادات: اما دولت آمریکا که میتواند در پشتیبانی از شما دخالت کند!

فرح: دولت آمریکا؟! دیدیم چه کمکهایی کردند. تا آخر عمر برایمان کافی است!

همین هم باعث شد که دلسوزی زنانه همسر رئیسجمهور مصر -او هم بعدها قربانی سیاستهایش شد و قربانی خشم انقلابی مردم مصر - فرح و همسر بیمارش را به مصر دعوت کند. شاه و همسرش خودشان را جمع و جور کردند که راهی قاهره شوند. جالب آنکه کارتر بعد از اطلاع از این واقعه با انور سادات تماس گرفته بود که او را از این تصمیم منصرف کند هرچند انور سادات مخالفت کرده بود. حافظ منافع سابق ایالات متحده در خاورمیانه و غرب آسیا جایی روی کره خاکی نداشت. در پرواز به مصر هم دوباره آمریکاییها دست به کار شده بودند تا حتی در آخرین لحظات هم شده محمدرضا را در قبال دیپلماتها و اتباعشان در لانه جاسوسی معامله کنند و حتی هواپیمای حامل او را هم چند ساعتی در بین راه معطل کنند که ظاهرا برنامهشان نگرفته بود. با همه اینها اما عمر محمدرضا به دنیا نبود. بیماریایی که در چند سال آخر سلطنتش شناسایی شده و عملیات درمانش، کاملا مخفیانه و سری شروع شده بود امان به پادشاه سابق ایران نداد. همین هم شد که نهایتا پنجم مرداد 1359 تسلیم بیماری شد و به مرگ در قاهره رضایتداد.

فوتبال در خدمت تاریخ

حمیدرضا صدر که او را با فوتبال و بحثهای ذوقی و فوتبالیاش میشناسیم همین دوگانگی حیات و مرگ یک پادشاه را دستمایه خلق یک رمان کرده. صدر رمانش را از مرگ شروع کرده و به مرگ هم خاتمه بخشیده. صدرِ فوتبالدان، داستان یک سال زندگی محمدرضا شاه پهلوی را در سال 1344 روایت کرده است. انگاری که کانال زده به درون ذهن و فکر شاه سابق و حالا دارد گویههای ذهنی او را برای مخاطب بازگو میکند. گویههای ذهنی که نشان میدهد محمدرضا چه بیم و امیدهایی دارد. صدر در این میان مدام به گذشته و آینده فلاشبک و فلاش فوروارد میزند و با این کار، مخاطب را به قبل و بعد از سال 44 میبرد و شخصیت متزلزل و لرزان او را به تصویر میکشد.

هرچند آقای کارشناس و مفسر فوتبال ادعا کرده است این کتاب یک رمان است اما ذکر این نکته هم خالی از لطف نیست که کتاب آنقدر اطلاعات و مستندات جزئی زیادی دارد که مخاطب را بمباران تاریخی میکند. آقای کارشناس فوتبال سعی کرده جزئیترین گوشههای زندگی محمدرضا در سال 44 و قبل و بعد از آن را دقیق و مستند روایت کند. همین هم شده که مواد و استنادات تاریخی رمان که در لعاب قصه پیچیده شدهاند بسیار بالاست و از این نظر شاید مخاطبی را که خیلی با تاریخ معاصر ایران آشنایی نداشته باشد، کمی گیج کند.

سالمرگ رضا ماکسیم

شاید جالب باشد که بدانید نه فقط محمدرضا که رضاخان هم در همین روزهای گرم مردادماه جان سپرده است. مرگ محمدرضا پنجم مرداد 1359 است و مرگ رضاشاه چهارم مرداد 1323. آقای مفسر و کارشناس فوتبال در بخشهایی از کتاب که ناظر به سالروز مرگ رضا ماکسیمِ پهلوی نوشته شده آورده است:

4 مرداد 1344

بیست و یک سال از درگذشت او میگذرد. پدرت 21سال قبل در چنین روزی جان داد. دور از سرزمینش، دور از کشورش، دور از وطنش، دور از کاخهایش و دور از خانههایش. 24 سال پیش بود که با تبعید پدرت از ولایتعهدی به شاهی رسیدی. خوابش را هم نمیدیدی که اینقدر زود شاه شوی. ولی پدرت جایگاه شاهیاش را از کف داد. عنوان شاهیاش را از او گرفتند...پدرت پا به جزیره موریس گذاشت. به جزیرهای 2040 کیلومتر مربعی در جنوبغربی اقیانوس هند. به جزیرهای با فصلهای برعکس آنچه در کشورهای نیمکره شمالی مثل ایران است. نامههای ملتمسانه پدرت به فرماندار جزیره موریس را خواندی. پدرت او را جناب فرماندار و عالیجناب خطاب کرده بود. لابهلای جملاتش توضیح داده بود که سوءغرضی به بریتانیا نداشته. نوشته بود دولتهایش همیشه آمادگیشان را برای بستن عقد پیمان به اطلاع ماموران انگلیس رسانده بودند و پاسخی نگرفته بودند.

هیچکس قبولمان نمی کرد

فرح دیبا سومین همسر قانونی و رسمی محمدرضا پهلوی بود. او متولد 1317 تهران است. او خاطرات خود را تا مرگ همسرش به زبان فرانسه منتشر کرده است. هرچند عمده خاطرات او بیشتر شبیه گزارش کار دوره 37 ساله سلطنت پهلوی است اما هر قدر به اواخر خاطرات و مرداد 59 نزدیک میشویم، حرفهای زنی که امروز 80 سالگی خود را تجربه میکند، تا حدی رنگ واقعیت به خود میگیرد. لابهلای سطرهایی که به احتمال زیاد تلاش زیادی برای تخفیف آنها صورت گرفته میتوان تا حدی درماندگی و آوارگی شاه را حس کرد. احتمالا نوشتن این عبارات توسط کسی که روزهای شوکت سلطنت پهلوی را شاهد بوده و در نهایت هم فروپاشی آن شوکت را به چشم دیده و حالا هیچکس ولو از متحدان سابق پذیرای او و همسرش نیستند چندان آسان نبوده: «دولت فرانسه ما را نپذیرفت... دولت سوئیس هم همین رویه را در پیش گرفت... کشور موناکو نخست با رفتن ما موافقت کرد اما بعدا تحت تاثیر فشار دولت فرانسه تصمیم خود را تغییر داد. دولت آمریکا نیز در مقابل درخواست ما گفته بود شاید در آینده! پیامی که از انگلستان داشتیم مبنی بر آن بود که مارگارت تاچر در صورت پیروزی در انتخابات با رفتن ما به آن کشور موافقت خواهد کرد اما همینکه به نخستوزیری رسید به عهد خود وفا نکرد... ما با بسیاری از کشورهای دنیا روابط نزدیک و با بعضی از آنها روابط دوستانه داشتیم ولی در آن روزها همه از ما روی برمیگرداندند. ملکحسن پادشاه اردن هواپیمای شخصی خود را در اختیار ما گذاشته بود. حرکت این هواپیما بستگی به تاریخ و مقصدی داشت که انتخاب میکردیم. در آن زمان مطلع شدیم کشور باهاماس حاضر است فقط به مدت سه ماه ما را بپذیرد!»

محمدصادق علیزاده

دبیر فرهنگو هنر

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها