در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
کورهپزخانههای قاسمآباد و خاورشهر، این روزها مستجاب شدن آرزوهای طفلان خود را به دلدادگی تمامش مینگرد. اینروزها که ستاره نجیب تیم ملی برای پسرک رویاپرور کورهپزخانههای جنوب تهران، پیراهن ملی و توپ فوتبال میبرد و آخرتش را به ثمنبخسی میخرد. علیرضا جهانبخش باید آدم حسابی باشد که به جای سلبریتیبازیهای مرسوم، آرزوهای کودکان کورهپزخانهها را جامه واقعیت بپوشاند. نمیدانم مصادف با کدام بازی ایران در جامجهانی روسیه بود که در اینستاگرام تصویر تشنهلب متین را دیده بود. دیده بود که روی زیرپیراهن رکابی پارهپورهاش با مقوا اسم جهانبخش را با خطوطی کودکانه چسبانده است. نمیدانم وقتی این تصویر را دید حال و احوالش چه شکلی شد اما میدانم که اگر دلش خون نمیشد از همانجا به بچههای روزنامهنگار پیغومپسغوم نمیداد که وقتی جام تمام شد برمیگردد ایران و برای دیدن متین درنگ نمیکند. کاش همین دیروز پریروز که جهانبخش رفت سمت خاورشهر و قاسمآباد،سمت کورههای آجرپزی و آنجا متین و مبینا و ملیکا و امیرعباس قربونصدقه پاقدماش رفتند مرا هم میبرد. میخواستم میخ نگاه سگهای ولگرد کورهپزخانهها بشوم که چه شکلی با حیرت نگاهش میکردند. میخ نگاه سگهای چلاقی که بارها و بارها متین از فرط بیکس و کاری و روزگار بیهمبازی، توپهایش را به سمت آنها شوتیده بود و پهلوشان درد گرفته بود.
دنیا خیلی کوچیک شده است برادر. متین ششساله را تنها فوتبال است که به رویاهایش میرساند. وگرنه اقتصاد و سیاست، پناهگاه متینهای جهان نیست. متینهایی که همهجا ریختهاند و هرکدام کپک زدن رویاشان را با مادرانشان قسمت میکنند. متینهایی خفته در بیچارگی نگاه جامعهشناسان که میگویند «35درصد مردم ایران حاشیهنشین و بدمسکناند.» متینهایی که در آلونکهای بیحمام. بیمستراح. بیرویا. بیروفگاردن. بیاستخل میلولند. در آلونکهای بیتلویزیون که حتی تماشاکردن بازی جهانبخش در جامجهانی را هم از آنها دریغ میکند و گاه ساعتها چشم میدوزند به برفکهای بیمروت روی صفحههای سیاه و سفید که تصویر ابَرقهرمانشان روی چمنهای اساطیری را نشانشان دهد و اینقدر زل نزند که تصویر دفرمه شود و لذت جام را کوفتشان کند. آلونکهایی لبریز از غمپروری شرقی که شاید لوازم زندگیاش را نیز از زبالهدانیهای محلات تریلیاردنشین جمع کردهاند؛ تفنگهای پلاستیکی شکسته. کتابهای نیمسوز. عروسکهای بیچشم. موبایلهای بیباتری. دوچرخههای بی زنگوله. آنجاها که با ضایعات زندگی میکنند و زندگی را ضایع میکنند. نمیدانم وقتی متین فهمیده که جهانبخش دارد دنبالش میگردد چقدر دلش غنج رفته. یا چقدر آه کشیده. یا چقدر التماس کرده که یکی از همسایهها او را ببرد حمامخانهشان و آنقدر کیسه بکشد که پوستش گل بیندازد تا وقتی شاهزاده فوتبالفارسی به سراغش میآید طعم آن زبالهها را ندهد که کل قاسمآباد را با بوی تعفناش پر کرده است. بوی تعفنی که در زندگی تودههای بینشان حاشیه شهرها نشست کرده است.حمامی که آباش بوی قزلآلای مرده میدهد. و شاید وقتی که جهانبخش به دیدن متین رفته، و چشمهایش را بوسیده، پسرک فهمیده که دنیا چقدر کوچک است. آنقدر کوچک که گاه لازم است آدمی برای رسیدن به رویای خود، فقط روی زیر پیراهن رکابیاش با نستعلیق کودکانهای بنویسد: «علیرضاجهانبخش.» ای خدای قزلآلا! مادرم همیشه میگوید تو نونریزههایت را به دریا بیانداز، اگر ماهی هم نخورد، خالق ماهی که میبیند. ای خالق ماهیها! لطفا به دادقزلآلاهای کورهپزخانهها برس.
کورهپزخانههایی که در همیشه تاریخ، لبریز از رویاهای فوتبالی بوده است. بگذارید شما را یاد «هژبر» عزیزم بیاندازم. تدارکاتچی دلگنده تیم ملی در دهه 50 که دیدارش از کورهپزخانهها یکی از دردانهترین قصههای زندگی من است. مردی عزب با آن موهای پریشون و شکمِ گنده و لبهای شتری، که شبها زیر سکوهای چوبی امجدیه میخوابید و در تمرینهای تیمملی توپها را باد میکرد. اگر بیژنخان رئیس هیات فوتبال تهران در دهه 50 را ببینید حتما بگویید برایتان تعریف کند داستان هژبر را. میگوید هژبر دوسه بار آمد پولدستی خواست چون خیلی آدم زحمتکش و زلالی بود ما فراغبال در اختیارش گذاشتیم. وقتی داستان پول خواستناش زیاد تکرار شد پول را دادم اما به یکی از بچهها گفتم برو ببین این طفلی به دامن قمار و اعتیاد نیفتاده است که دم به دم میآید مساعده میگیرد؟ بچهها رفتند اما فردایش گریان برگشتند که «ما سایه به سایه هژبر رفتیم. ته شوش دیدیم که پیچید به یک نانوایی و سی چهل تا نون سنگگ انداخت رو دوشش و پیاده راه افتاد سمت زاغهنشینها و کورهپزخونهها. خیلی که جلوتر رفتیم دیدیم یکدانه پیت بزرگ پنیر هم از مغازهای خرید. سنگگها روی دوشش بود و دبّه پنیر تو دستش. هی اون رفت، هی ما رفتیم. آخرش دیدیم بعد از زاغهنشینها جلوی کورهپزخانهای ایستاد و پیرزن و پیرمرد و بچه بود که عین مور و ملخ ریختند سرش. هژبر عرق کرده بود و آنها سنگگها و پنیرها را از دستش میقاپیدند و میرفتند. یکی دوتا توپ چهل تیکه هم توی تور انداخته بود رو دوشش که آنجا داد به بچهیتیمها.» خدایا بهحق قزلآلاهای تشنه، روح هژبر را فانوسباران کن.
ابراهیم افشار
روزنامهنگار
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس مسائل سیاسی در گفتگو با جام جم آنلاین:
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»:
گفتوگوی «جامجم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر
یک کارشناس مسائل سیاسی در گفتگو با جام جم آنلاین:
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد