جام جهانی؛ خاورشهر و تعبیر رویای یک کودک توسط جهانبخش

بازگشت به زمین‌های خاکی

در خلال بازی‌های جام جهانی، آنجا که هیاهو بود و اضطراب، شادی بود و هیجان و فکر همه به توپ گرد بود و زمین صاف. فکر همه به ستاره‌هایی بود که البته خیلی‌هایشان ندرخشیدند و ستاره علیرضای ما بود. جهانبخشی که از روسیه فکرش به متین بود. همه چیز از همان روزی که عکس‌های پسر بچه خاورشهری در اینترنت پخش شد شروع شد. پسربچه‌ای مثل مرتضی کودک افغان که با یک کیسه نایلونی دل مسی را برد و پیراهن تیم ملی آرژانتین را برای خودش کرد. پسر بچه‌ای مثل خیلی‌ها که حتی برق ندارند چه برسد به تلویزیون که در خانه داشته باشند. با این حال متین همان چند باری که در خانه دیگران فوتبال دیده بود هوادار تیم ملی و البته علیرضا شده بود. به همین دلیل هم بود که وقتی در دل گرما توپ پلاستیکی را توی خاک و خل غلت می‌داد با خودش نام جهانبخش را زمزمه می‌کرد. نه فقط او، که سایر بچه‌های خاورشهر هم به سایر بازیکنان علاقه‌مند شده بودند. اما یک جای کار می‌لنگید. توپ بود، زمین خاکی بود، زیرپوش‌هایی که از ان به اسم لباس ورزشی استفاده می‌کردند هم بود، اما این‌که پشتش شماره داشته باشد و اسم بازیکن محبوبت را نوشته باشند نه؛ باید فوتبالی باشی و توی زمین‌های فوتبال عرق ریخته باشی تا این حس را درک کنی. باید خاک زمین‌های خاکی را خورده باشی تا آنقدر عاشق شوی که اگر امکانات نبود با یک تکه کاغذ و یک خودکار نام بازیکن محبوب را بنویسی و بزنی پشت پیراهنت.
کد خبر: ۱۱۵۲۴۴۲

متین این کار را کرد و دوستانش هم همین طور. تکههای کاغذ را با سنجاق قفلی پشت لباسهایشان زدند و تیری انداختند در تاریکی. شاید آن روز که دوربینی داشت تصاویر آنها را شکار میکردند هرگز امید نداشتند که چند روز بعد علیرضا جهانبخش بازیکن تیم ملی ایران آنجا کنارشان باشد، برایشان پیراهن آورده باشد و با آنها فوتبال بازی کند. فاصله رویا تا حقیقت آنقدرها هم که میگویند زیاد نیست. گاهی به فاصله چند روز است و گاهی... اما شدنی است.

لحظهای که متین خودش را توی بغل علیرضا انداخت دیدنی بود، البته نمیشود وصف کرد. او چسبیده بود و بیخیال علیرضا نمیشد تا اینکه جهانبخش گفت: «کجا بودی، دنبالت میگشتم.» رد و بدل شدن این دیالوگ ساده باعث شد یخها بشکند. باعث شد بچههای دیگر هم باورشان شود که جهانبخش آمده و این خود خودش است! علیرضا وقت گذاشت، با بچهها به اتاقهایشان رفت. متین، یونس، پوریا، دانیال، جابر، علی، بنیامین، همه بودند.

گاهی علیرضا حرف میزد و گاهی آنها. حال بچهها خوب بود و شاید هیچ چیز در دنیا نمیتوانست آنها را به این اندازه خوشحال کند. آنها از تیم ملی میگفتند و البته از مسی و رونالدو. همین که صحبت از این دو ستاره شد جهانبخش پرسید: «کدامیک را بیشتر دوست دارید؟»

طرفداران مسی بیشتر بودند. یکدفعه متین فریاد زد: «حالا پرسپولیسیها دستهای خودشان را ببرند بالا ببرند. دست خیلیها بالا رفت.» زمان را نباید از دست میدادند. حالا نوبت هدیهها بود و البته بازی فوتبال. پیراهنهای تیم ملی برایشان هم پیراهن بود و هم شلوار، از بس که بزرگ بود و جثه این بچهها کوچک. جهانبخش همراه بچهها به محوطه بیرونی رفت و با حوصله زیاد توپها را بین متین و دوستانش تقسیم کرد. اما یک هدیه ویژه خیلی به چشم آمد. پیراهن شماره ۱۸، هدیه به متین با متن زیبایی که جهانبخش روی آن نوشته: تقدیم به متین عزیزم، با آرزوی آیندهای روشن.

مرتضی رضایی

ورزش

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها