گفت‌وگو با سام قریبیان، بازیگر نقش سهراب سریال «ایراندخت»

دارم تاریخ را زندگی می‌کنم

فرزند فرامرز قریبیان بودن برای سام قریبیان این حسن را داشت که خیلی زود از همان دوران کودکی، حضور در مقابل دوربین را تجربه کند، اما او کارگردانی را به بازیگری ترجیح می‌دهد مگر این‌که فرصتی مانند ایراندخت فراهم شود و نقشی مانند سهراب.
کد خبر: ۱۱۴۲۲۵۷
دارم تاریخ را زندگی می‌کنم

سام قریبیان بعد از سالها که به ایران بازگشت در کنار فیلمسازی و بازیگری در سینما، دو سریال تلویزیونی هم بازی کرد. هم در سریال رهایی و هم در سریال تنهایی لیلا نقش منفی به این بازیگر جوان سپرده شد. او این روزها مشغول بازی در سریال «ایراندخت» به کارگردانی محمدرضا ورزی است. قریبیان در نقش سهراب در کنار جواهر (اندیشه فولادوند) شخصیت محوری سریال ورزی محسوب میشود. درباره این نقش و اولین حضورش در یک نقش مثبت و تاریخی، گفتوگویی با او داشتهایم که در ادامه میخوانید:

آقای قریبیان بعد از دو سریال و دو نقش منفی، چطور شد به سهراب رسیدید؟

در شش سال گذشته سه سریال بازی کردهام و البته پیشنهادهایی هم دارم، ولی معمولا قبول نمیکنم چون آدمی هستم که با احساسم تصمیم میگیرم و البته کامل بودن فیلمنامه برایم خیلی مهم است. سریالهایی که به من پیشنهاد شده بود، فیلمنامه کاملی نداشتند. وقتی نقش سهراب پیشنهاد شد کمی توجهم جلب شد؛ قبل از این اصلا کار تاریخی انجام نداده و دربارهاش بسیار کنجکاو بودم. از طرف دیگر کارگردانی از من خواسته بود نقش اصلی سریالش را بازی کنم که در ساخت آثار تاریخی شهیر است. من زمانی که آمریکا بودم بعضی از کارهای ایشان از جمله تبریز در مه و سالهای مشروطه را دیده بودم. نکته بعدی اینکه سریال ایراندخت سیناپس (خلاصه فیلمنامه) کاملی داشت و بیشتر از ده قسمت از فیلمنامه هم نوشته شده بود.

به نظر میرسد کاملا حساب شده پیشنهاد آقای ورزی را قبول کردید و چندان هم حسی برخورد نمیکنید!

همه اینها که گفتم هیچ کدام دلیل اصلی من برای پذیرفتن نقش نبود. چیزی که مرا جذب کرد، اتفاقی بود که در جلسه اول گفتوگوی من و آقای ورزی درباره این سریال رخ داد. مثل همه جلسات، به دفتر آقای ورزی رفتم که نیم یا یک ساعتی با هم صحبت کنیم. آقای ورزی ساعت 4 بعد از ظهر تعریف کردن قصه را آغاز و چنان دقیق و با جزئیات تمام آن را برای من تعریف کرد که به خودم آمدم و دیدم ساعت 9 شب است! محمدرضا ورزی خیلی خوب قصه تعریف میکند و من همانجا گفتم این قصه را هستم!

تمام این پنج ساعت به تعریف کردن قصه گذشت؟

بله و من مدام میپرسیدم خب... خب... بعدش چه شد! وقتی قصهای اینقدر شما را جذب میکند که بخواهید بدانید در پایانش چه اتفاقی برای قهرمانها رخ میدهد، یعنی گیراست. در شرایطی که قصه، معضل اصلی فیلمنامههای ماست. اگر یک سریال داستان گیرایی داشته باشد، یعنی بخش مهمی از کار انجام شده است.

داشتیم عادت میکردیم که شما را در نقشهای منفی ببینیم. خودتان از این تغییر ایجاد شده و حضور در نقش مثبت راضی هستید؟

من مدتی بازی کردم و بعد بازیگری را کنار گذاشتم، از ایران رفتم و وقتی برگشتم، به یکباره نقشهای منفی به من پیشنهاد شد حتی در تئاتر. آقای ورزی اولین کسی است که یک نقش مثبت به من پیشنهاد کرد. البته با هر نقش مثبتی کنار نمیآیم چون کنشگری و فاعل بودن نقش را دوست دارم. معمولا درام قصهها را شخصیتهای منفی رقم میزنند و معمولا نقشهای مثبت در فیلمها و سریالهای ما خنثی هستند. قهرمان به معنای یک شخصیت کنشمند نداریم یا لااقل از نظر من این طوری است، اما سهراب کنش دارد نه فقط واکنش.

مشکل من با نقشهای مثبت این است که معمولا منتظر میمانند تا بلایی به سرشان بیاید بعد دست به کاری بزنند، اما سهراب اقدام میکند و منفعل نــیست. البته قهرمان منفعل هم برای خودش گونهای است اما ترجیح میدهم نقش قهرمان موثر را بازی کنم؛ کسی که اعتقادی دارد و پای آن میایستد و مبارزه میکند. کسی که عاشق است و برای عشقش میجنگد. مثلا سهراب اهل جنگ و درگیری نیست، اما مقابل ظلم و ستم آرام نمیگیرد. البته او در تمام سریال حتی یک بار هم اسلحه به دست نمیگیرد، در حالی که تا وسط میدان جنگ هم میرود.

فکر میکنید سهراب گرفتار بیرحمی و نامهربانی روزگار شده است؟

سهراب و جواهر به همدیگر علاقه دارند اما شرایط باعث دلگیری و دلشکستگی این دو شده است. اگر از دید جواهر به اتفاقات نگاه کنید، حتما به او حق خواهید داد. به نظرم جواهر به یک خانم هاویشام در رمان آرزوهای بزرگ بدل شده است. نکته جذاب در قصه ایراندخت این است که شخصیتها، زنجیروار به هم متصل هستند و هر اتفاق بازتاب و انعکاسهای زیادی دارد.

به نظرم قصه آدمها و روابط بین آنها همیشه جذابترین قصهها بوده و در این سریال این روابط و قصهها به زیبایی در هم تنیده شده است. امیدوارم مخاطبی که «ستارخان» را دیده، فکر نکند ایراندخت فقط چند قسمت از آن بیشتر است. در سریال ایراندخت ارتباط افراد را میبینیم و یک داستان بسیار پرکشش اصل ماجراست.

نگران هستید پخش ستارخان بر میزان مخاطبان سریال ایراندخت تاثیر داشته باشد؟

معمولا وقتی سریالی پخش میشود از دل آن یک تلهفیلم استخراج میکنند یا یک مینی سریال. مثلا از دل سریال هزاردستان، فیلم «کمیته مجازات» تدون شد یا سریال میرزاکوچکخان پخش شد و بعد فیلمی به نام «تفنگهای سحرگاه» را از دل آن بیرون آوردند، اما اینجا برعکسش اتفاق افتاده و حتی برای این که سریال ستارخان مستقل شود، صحنههایی فیلمبرداری شد که در فیلمنامه اولیه نبود.

صحنههای پیری سهراب از آن جمله است؟

بله. در سریال ایراندخت سهراب را فقط در یک برهه پنجساله میبینیم.

سهراب همسن شماست؟

بله.

پس برای ایفای این نقش با چالشهای زیادی روبهرو نبودید؟

مهمترین چالش من گریمی بود که تقریبا نود دقیقه طول میکشید. گریم دوره پیری حتی از این هم بیشتر زمان میگرفت. موهای سرم را کاملا تراشیدم تا بشود بسرعت موهای سفید دوران پیری یا دوران جوانی را برای هر سکانس عوض کرد.

با این حال لازم است به سه چیز مهم که مرا در ایفای این نقش یاری کردهاند اشاره کنم؛ اول آقای ورزی که خطر کرد و نقش اصلی سریالش را به کسی داد که نقش تاریخی بازی نکرده بود و بعد دوستانم در بخش لباس و گریم، چون من بازیگر حرفهای نیستم که تکنیکی بازی کنم و مثلا همزمان چند پروژه را با هم پیش ببرم. من حسی باز میکنم و لباس و گریم به من کمک میکنند که به نقش برسم.

من بازیگری غریزی هستم. البته حساب شده عمل میکنم اما کاملا به حسم مبتنی هستم. بنابراین وقتی از جلوی میز گریم بلند میشدم و لباسهای سهراب را میپوشیدم، حتی شکل راه رفتنم ناخودآگاه عوض میشد. پالتو، ساعت جیبی، عینک گرد، موها و خطوط روی چهرهام باعث میشدند احساس کنم واقعا سهراب هستم.

زندگی در دل تاریخ چه احساسی دارد؟

خیلی جذاب است. تماشای سریالهای تاریخی را همیشه دوست داشتم، اما هیچ وقت دوست نداشتم بازیگر سریالهای تاریخی باشم چون بعضی از آنها بیشتر از پنج سال طول میکشند و این زمان از حوصله من واقعا خارج است. خوشبختانه این پروژه از آنهایی نیست که زمان سالانه داشته باشد و تجربه جذابی است. دوره مشروطه هم از زمان خودمان خیلی دور نیست و تصاویر و اطلاعاتی درباره آن دوران موجود است. اساسا به قرن 19 میلادی در ایران و جهان علاقه خاصی دارم. مدل لباس پوشیدن، رفتار و حرکات آدمها، معماری، مناسبات و ارتباطات و جریانهای فکری و خیلی چیزهای دیگر در این قرن برای من جذابیت دارد. کت و شلوار، عصا، کراوات و حتی خودروها طوری بود که فرقی نمیکرد شما در پاریس هستید یا نیویورک یا تهران.

قصد ندارید سریال بسازید؟

چرا اتفاقا خیلی دوست دارم. در «عالیجناب» به این نتیجه رسیدم که ساخت سریال کاری جذابتر است. امروزه اگر ساخت یک فیلم سینمایی بیشتر از 25 روز یا یک ماه طول بکشد دیگر به صرفه نیست بنابراین هنوز کار شروع نشده، تمام میشود اما در سریال فرصت بیشتری برای کار کردن هست و لذت بیشتری دارد. قرار بود یک سریال پلیسی معمایی و یک سریال پلیسی جاسوسی بسازم که نشد و فصل دوم سریال عالیجناب هم به خاطر غیرحرفهای بودن تهیهکننده به نتیجه نرسید. بنابراین امیدوارم سال 97 بتوانم یک سریال بسازم یا لااقل برای فیلمم پروانه نمایش بگیرم.

آذر مهاجر

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها