ساعت 6 بعدازظهر یک روز بهاری بود. آسمان ابری و باران تازه شروع به بارش کرده و طروات بهاری را به ارمغان آورده بود. در این عصر زیبای بارانی خبر مرگ دردناک دخترجوانی دریکی از مناطق غربی پایتخت همه زیبایی آن روز را در محله 22 غم‌انگیز کرد.
کد خبر: ۱۱۴۱۷۱۹

سروان رضوانی در حالی که محل کارش را ترک میکرد از مرکز فرماندهی پلیس در جریان سقوط مرگبار دختر جوان 22 سالهای در محله 22 در منطقه غرب تهران قرار گرفت و به سرعت به طرف محل حادثه حرکت کرد.

هر لحظه بر شدت باران افزوده میشد و بهدنبال آن ترافیک خیابانها بیشترو بیشتر میشد.

یک ساعتی طول کشید تا سروان به محله سقوط مرگبار دختر جوان در یک ساختمان
شش طبقه در محله 22 رسید. با وجود بارش باران جلوی ساختمان 56 شلوغ بود. خودرو کلانتری، آمبولانس و تعدادی ازهمسایگان و رهگذران در مقابل ساختمان دیده میشدند. جسد دختر جوان درحالی که ملحفه سفیدی روی آن کشیده شده بود، کنار پیادهرو دیده میشد.

با راهنمایی افسرتجسس کلانتری، سروان رضوانی نگاهی به جسد دختر بیچاره انداخت. صورت وی براثر برخورد با کف سرد خیابان متلاشی شده بود. او یک مانتو قهوهای؛ کاپشن بهاره کرم رنگ، کفش کتانی سفید و شلوار جین به تن داشت که خون آلودوگل آلودشده بودند.

سروان رضوانی پس از بررسی دقیق جسد دخترجوان همراه افسرتجسس کلانتری به طبقه چهارم ساختمان ؛مکانی که دخترجوان از بالکن کوچک آن سقوط کرده بود، رفت و تحقیقات خود را از آنجا دنبال کرد.

واحد 8 در طبقه چهارم یک آپارتمان تقریبا 120 متری دوخوابه بود که داخل سالن آن و روی میز پذیرایی سبد میوه، فنجانهای خالی چای و قهوه؛ شیرینی وآجیل و......دیده میشد. وضعیت خانه تقریبا مرتب بود. یک دختر و دو پسر جوان آشفته و وحشت زده درگوشه اتاق کز کرده و زانوی غم در بغل گرفته بودند. در اتاق خواب ضلع شمالی بالکن کوچکی قرار داشت که در ورودی به آن کاملا باز بود و محلی بود که دخترجوان ازآنجا سقوط کرده بود.

سروان رضوانی نگاهی به بالکن انداخت و از آنجا نظری به پایین کرد.دیواره بالکن حدود
یک متر بود که به غیر از یک صندلی تاشو و رختآویز فلزی که هر دو تا شده و به دیوار تکیه داده شده بودند و یک دمپایی پلاستیکی چیز دیگری دیده نمیشد.

سروان رضوانی پس ازبررسی دقیق فضای آپارتمان پای صحبتهای لیلا، دخترجوانی که دوستش رابه خانه شان دعوت کرده بود و شاهد سقوط او بود،نشست.

وی با صدای لرزانی گفت: الهام دوست و همدانشگاهی من بود. امروز در غیاب پدر و مادرم که به مسافرت رفتهاند بعد از تعطیلی دانشگاه حدود ساعت یک از بیرون ناهار گرفتیم و به اینجا آمدیم تا ساعتی خوش باشیم. با هم فیلم نگاه کردیم و آهنگ گوش دادیم تا این که ساعت حدود چهارونیم برادرم رامین و دوستش ساسان به خانه آمدند.الهام از قبل برادرم را میشناخت برای اینکه خوش باشیم مقداری مواد مصرف کردیم. متاسفانه الهام بدون توجه به هشدارهای ما در مصرف مواد زیادهروی کرد به نحوی که دچار توهم شد. او فقط میخندید و احساس میکرد درحال پرواز است. در لحظه سقوطش پسرها در اتاق رامین بودند و الهام هم دراتاق دیگر در دنیای خودش بود، او آرام و قرار نداشت با خودم فکرکردم برایش یه شربت آبلیمو درست کنم. در آشپزخانه بودم که شنیدم الهام گفت من رفتم پرواز کنم. سراسیمه خودم را به اتاق رساندم و او را دیدم که به بالکن رفته روی صندلی دستهایش را باز کرده بود. وحشتزده رامین را صدا زدم. اما کاری از دست ما ساخته نبود. قبل از اینکه بتوانیم جلوی او را بگیریم با توهم پرواز خودش را به پایین پرتاب کرد و جان باخت....

لیلا در حالی که اشک میریخت، ادامه داد: واقعا نمیدانم چطور پاسخگوی خانواده خودم و خانواده الهام باشم. متاسفانه الهام گاهی موادمصرف میکرد ولی امروز زیادهروی کرد. ضمن اینکه چندینبار هم به خانه ما آمده بود.

سروان پس از بازجویی از لیلا ساعتی هم از ساسان و رامین تحقیق کرد و آنگاه سراغ همسایهها رفت و سوالاتی هم از آنها کرد. همسایهها آن روز بجز صدای موسیقی صدای دیگری نشنیده بودند.

سروان رضوانی پس از پایان تحقیقات و بازجوییها رو به افسرتجسس کلانتری گفت؛ الهام بیچاره به پایین پرتاب شده است و بهدنبال آن دستور دستگیری لیلا، برادرش و سامان را بجرم قتل صادرکرد.

شما خواننده صمیمی برای ما بنویسید سروان رضوانی از کجا متوجه شد سقوط الهام توسط دوستانش انجام شده است. اگر داستان را بدقت بخوانید، حتما متوجه خواهید شد.پاسخ خود را همراه نام و نام خانوادگی به شماره 300011224 پیامک کنید.

حمید موفق

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها