نماز خواندن آنقدر برکت دارد که اگر بدانیم، در عوض وقت گذاشتن برای دیدن فلان نماینده و فلان مدیر و فلان وزیر که مثلاً وام برایمان جور کند و پرونده‌مان را درست کند و ... یکراست می‌‌رویم سراغ نماز و قامت می‌‌بندیم.
کد خبر: ۱۱۳۳۸۷۳

اگرچه حکایت نماز خواندن هم مثل همان حکایت بمیر و بدم است که دایی عباس میگفت اما واقعا در این یک فقره نمیشود مرد و دمید. دایی میگفت : تو در هر حال و با هر شرایطی باید نمازت را بخوانی. در حالت بیماری، خواب آلودگی، با کمردرد و پادرد و خلاصه با هر شرایطی که داری. بعد هم حکایت بمیرو بدم را تعریف میکردکه ماجرای شاگرد یک آهنگر است و هربار از روی تنبلی، وقت دمیدن به آتش میگفت: اوستا میشه بشینم و بدمم...اوستا میشه دراز بکشم و بدمم توی آتش..اوستا میشه آواز بخونم و بدمم....آنقدر ادا درآورد که استادش کلافه شد و گفت: هرطور میخواهی بدم...اصلا بمیر و بدم...تو فقط بدم.

بعد هم حکایت راز و نیاز چوپان با خدا که تو کجایی تا شوم من چاکرت و عصبانیت حضرت موسی(ع) و زنهار خدا به موسی(ع). که تو چه حقی داشتی اجازه ندادی بنده ما به راز و نیازش ادامه بدهد و او با زبان خودش داشت عبادت و راز و نیاز میکرد و ...

همه اینها که میگفت درست بود. اینکه با هر شرایطی باید با رغبت نماز را خواند و فرصت صحبت با خالق را ز دست نداد حکایت درستی است اما گاهی نه بیماری هست و نه شرایط غیر طبیعی و بعضیها با شرایط طبیعی که دارند نمازشان را به سختی میخوانند. یعنی بعضیها را می‌‌بینیم که نگاهشان به نماز عین مشق مدرسه است و فقط به فکر این هستند که این تکلیفشان تمام شود و بروند سراغ مشق بعدی. تازه باز هم خدا اموات اینها را بیامرزد. بالاخره با هر زحمتی و با هر شکل و شمایلی هست نمازشان را میخوانند. متاسفانه دسته دومی هستند که به واسطه تنبلی از نماز غافل میشوند و بعد مدام دنبال توجیه تنبلیشان هستند برای نماز نخواندن؛ آدمهایی مثل مشهدی ابراهیم و آقاسعید و بدری خانم و ...که برایتان میگویم:

مشهدی ابراهیم همیشه جانمازش را جلوی تلویزیون میانداخت، جای تلویزیون را هم وقت چیدن دکوراسیون خانه طوری تعیین میکرد که درست روبهروی قبله باشد. با این چینش و این شکل جانمایی تلویزیون! هر روز در جای تعیین شده اش سجاده پهن میکرد. قبل از اینکه قامت ببندد با کنترل، صدای تلویزیون را چند درجه زیاد می‌‌کرد. اللها... را که می‌‌گفت چشمش می‌‌رفت سمت تلویزیون ... وسط نماز هم اگر برنامه خوب بود با تمرکز ادامه می‌‌داد. اگر هم بد بود شروع می‌‌کرد به خاراندن سر و گردن و شکم و ... .

یا آقا سعید بقال محل که مسجد هم می‌‌رفت اما وقت نماز خواندن حواسش به همه جا بود جز کسی که با او حرف میزد. هرکسی تازه میآمد سلام میگفت. هرکسی میرفت دست تکان میداد که یعنی خداحافظ، چیزی از او میپرسیدند هم با ابرو آره یا نه میگفت و خلاصه ارتباطش با اطراف برقرار برقرار بود. انگار که فقط داشت چیزهایی را ازحفظ میخواند.

یا هوشنگ که همیشه نمازش قضا میشد و این برای من همیشه یک علامت سوال بزرگ بود. حتی امتحان کرده بودم و یک روز چند بار به او یادآوری کرده بودم که نمازش قضا نشود اما انگار خودش منتظر بود زمان نماز خواندن تمام شود و بعد بکوبد به پیشانیاش که: ای دل غافل... دیدی باز قضا بود ... .

این آقا هوشنگ اصلاً انگار منتظر قضا شدن نماز بود تا غصه بخورد و خودش را سرزنش کند. بعد هم بنشیند و درباره خسران خودش و زیانکار بودنش بگوید و به خودش لعنت بفرستد که من یک عمر است توفیق خواندن نماز اول وقت نداشتهام. یکبار هم که اصلا نزدیک بود با هم دعوایمان بشود و به او گفتم: به جای غذا خوردن و خود را به خواب زدن بعد از اذان برود نمازش را بخواند.

اخم کرد و یک ماه با من حرف نمیزد. تازه برایم حرف درآورده بود که این پسر حاجی بابا خیلی بیچشم و رو است.

حالا تازه همه اینها باز بهتر از کسانی دیگر هستند که مثل بدری خانم آسمان به ریسمان میبافند برای نماز نخواندن. بدری خانم که حالا اسمش را به پانتهآ تغییر داده و هر روز کلی به خودش میرسد و دنبال مدل جدید لباس است و هرسال یکبار پول شوهرش را بابت خرید مبلهای مدل جدید هدر میدهد میگوید: نماز خواندن همین جوری به چه دردی میخورد. اصلاً مگر خدا به نماز خواندن ما نیاز دارد؟ من هر وقت «حال» خوبی داشته باشم سجاده پهن میکنم و نماز میخوانم.

تامی هم که گویا اسمش تهمینه است و دوست صمیمی بدری خانم و او هرکاری میکند پاجای پایش میگذارد، او را تأیید میکند و پشتش در می‌‌آید که: بله. واقعا هم همین طور است. بیخودی خم و راست شویم که چه بشود؟ باید انسان بود. وگرنه خدا هم خم و راست شدن ما را دوست ندارد. اصلا باید به جای این کار برویم به فقیرها کمک کنیم، مراقب حیوانات و این گربهها و سگهای زبانبسته باشیم و ... خارجیها را ببین ... آنها انسانند و میروند بهشت، نه ما که صبح تا شب خم و راست میشویم.

این یکی را آبجی زهرا بدجوری حالگیری کرده بود. گفته بود: چه حرفی میزنی خواهر ... خارجیها هم به دین خودشان عبادت میکنند. اصلا حکایت این دوتا جداست. بعد هم شما که منشی مطب دکتر رجبی هستی روزی صدبار سلام آقا و جناب دکتر میگویی و خم و راست میشوی. بعد جلو خدا روشنفکریت گل میکند و میگویی خم و راست بشوم که چه بشود؟

از این نمونهها زیاد است. تا دلتان بخواهد؛ آدمهایی که اگر بدانند حرف زدن با خدا چه درهایی به رویشان باز میکند تا وقت گیر بیاورند سجاده پهن میکنند و قامت میگیرند.

محمدرضا پارسا

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها