گفت‌وگوی جام‌جم با حجت‌الاسلام فاطمی نسب، امام جمعه سرپل ذهاب درباره بیم و امیدهای این شهر زلزله‌زده

باید مثـل مـردم باشم

پیش از آن‌که ردای امام جمعه‌ای را بر تن کند، می‌شد رد پایش را در مناطق محروم کشور و بیشتر استان کرمانشاه دید؛ آنجا که با دوستان‌ طلبه خود در حوزه علمیه قم و در قالب گروه‌های جهادی - تبلیغی خودشان را به سراسر کشور می‌رساندند تا از نیروی بازوی خود برای رفع مشکلات زندگی مردم محروم مدد جویند و از نیروی دانش و علم دینی خود برای آگاهی بخشی آنها و پرنورتر‌کردن چراغ دلشان. حکایت؛ حکایت زندگی و دغدغه‌های یک امام جمعه است در شهری که تا همین چند ماه پیش خبری از نام آن و نام مردمانش در رسانه‌ها نبود، اما یک رخداد تلخ طبیعی؛ یک زلزله مهیب و ویرانگر نامش را برای همیشه سر زبان‌ها انداخت؛ سرپل ذهاب. زلزله 7 ریشتری 21 آبان سرپل ذهاب امروز از این شهر جنگ زده دیروز، شهری خراب ساخته؛ شهر چادرها و کانکس‌ها؛ شهر دغدغه‌ها و نگرانی‌ها و تلخ کامی‌های تمام نشدنی. همه اینها اما قابل تحمل است وقتی امام جمعه شهر، از همان لحظه و ساعت و روز اول کنار مردم شهر باشد و در خدمت امدادرسانی به آنها؛ امام جمعه‌ای که باوجود تخریب کامل منزلش تا ماه‌ها حاضر به دریافت کانکس نبوده و همرنگ و همدرد با جماعت شهر خانواده‌اش را زیر چادر اسکان داده بود. با حجت السلام جواد فاطمی‌نسب، امام جمعه سرپل ذهاب به گفت‌وگو نشسته‌ایم؛ آن هم زمانی که در رکاب راهنمایان گردشگری سراسر کشور و در یازدهمین همایش سالانه این گروه به دیدن این شهر بی‌سامان رفتیم تا شاید با رونق گردشگری و اقتصادی این دیار، نصیبی هم به مردمان زلزله‌زده‌اش برسد.
کد خبر: ۱۱۲۷۷۳۶

از خودتان بگویید، اینکه اهل کجا هستید و از چه وقت امام جمعه سرپل ذهاب شدید.

زادگاه من شهرستان بیستون کرمانشاه است، اما چندین سال بهخاطر تحصیلات حوزوی در قم ساکن بودم و پس از پایان تحصیلات و از حدود یکسال و پنج ماه پیش هم در سرپل ذهاب در سنگر مقدس امام جمعه این شهر خدمت میکنم، البته به دعوت برخی بزرگان حوزه علمیه قم، امام جمعه و نماینده ولی فقیه در کرمانشاه.

آنطور که شنیدهایم پیش از امامجمعه شدن بخش زیادی از وقت شما به فعالیتهای جهادی میگذشت و ظاهرا در سرپل ذهاب نیز این رویه را ادامه دادید.

بله، همینطور است. اما وقتی به سرپل ذهاب آمدم و در جایگاه امام جمعه این شهر قرار گرفتم، در کنار فعالیتهای حمایتی و جهادی و خدمت به مردم، توجه و تمرکز خود را بر ایجاد فضای صمیمی، همدلی و اتحاد در شهرستان و بین اقوام و مذاهب مختلف آن قرار دادم. سرپلذهاب، شهرستانی است که در آن مردم با مذاهب شیعه، سنی و اهل حق در کنار یکدیگر زندگی میکنند و شکلگیری فضایی یکدست توام با صمیمیت و همدلی ضروری به نظر میرسید. از سویی جایگاه امام جمعه هم جایگاهی است که باید نگاه و رفتار یکسانی نسبت به مردم داشته باشد. خوشبختانه با گامهای خوبی که در این مدت برداشته شد( تلاش ما و خواست و همت خود مردم)، اتحاد خوبی که از قبل بود، مستحکم تر شد، طوری که کسانی امروز به نماز جمعه میآیند که به قول خودشان تاکنون اهل نماز جمعه یا حتی نماز نبودند. حتی انسجام خوبی بین شیعیان چه اصلاح طلبان و چه اصولگرایان شکل گرفت. درمجموع زیرساختهای توسعه فرهنگی و اقتصادی را آماده کرده بودیم که زلزله آمد و ....

زلزله آمد و ...

زلزله ویرانگر 21 آبان که آمد، بین ما و آن برنامهها و فعالیت ها، فاصلههای زیادی ایجاد شد. زیرساختها از بین رفت و برخی از برنامهها مختل شد. گرچه به فضل خدا در آینده نزدیک برنامهها و اهدافمان را دوباره از سر خواهیم گرفت و امروز بیشتر باید به وضع زندگی مردم زلزلهزده رسیدگی کنیم.

اولین کاری که پس از وقوع زلزله کردید، چه بود؟

بعد از آنکه خانوادهام را از خانه نیمه تخریبمان، بهسلامت بیرون آوردم و در گوشهای امن مستقر کردم، بلافاصله به سراغ مردم رفتم. حوزه علمیه سرپلذهاب نزدیک و مقابل منزل ماست. اولین صحنهها از پیامد زلزله (البته پس از تخریب منزل خودم) را آنجا دیدم؛ طلبهای که هنگام بیرون آمدن از حوزه هنگام زلزله، پایش زیر آوار سردر بنای دو طبقه حوزه جا مانده بود.

شهر چه حال و هوایی داشت و شما چه کردید؟

رفتم میان مردم و آنها را به سمت قبرستان هدایت کردم. شهر حال و هوای غریب و دهشتناکی داشت. تمام آسمان خاک آلود بود، خانهها فروریخته و کل برق شهر و خانهها قطع شده بود، شبکه گاز شهر در برخی نقاط و خانهها شکسته شده و بوی گازهای در حال انتشار از همهجا استشمام میشد. مردها نعره میکشیدند و زنها شیون سر داده بودند. دم به دقیقه پس لرزه میآمد و مردم درحال فرار مدام زمین میخوردند. یک حس مشترک در بین همه مان بود؛ اینکه هر لحظه ممکن است زمین دهان باز کند یا نه تیربرقها فرو افتد و شهر تخریب شده در آتش بسوزد.

چرا مردم را به قبرستان کشاندید؟

قبرستان تنها جایی بود که دیوار نداشت و فضا کاملا باز بود. هیچ جای دیگری در شهر بهجز قبرستان امنیت نداشت، حتی در خیابانها هم احتمال افتادن تیربرقها وجود داشت. در چنین شرایطی قبرستان بهترین گزینه برای اسکان مردم، دست کم در آن شب وحشتناک بود.

بعد آن چه کردید؟

همه مردم که در قبرستان جمع شدند، سریع برگشتم منزل خودم و هرچه پتو در منزل و دفتر کارم داشتم، برداشتم و آوردم برای کودکانی که از سرما میلرزیدند. (اصلا همه مردم بویژه زنان و کودکان از سرما و ترس میلرزیدند) پس از سامان دادن مردم در قبرستان به کمک دوستان و قانع کردن ایشان برای اینکه پراکنده نشوند، به همراه چند نفر از دوستان، رفتیم برای آواربرداری و نجات مردم زیرآوار مانده.

حتما با مراجعه دوباره به شهر و رفتن میان خانهها و بناهای تخریب شده، صحنههای غریبی مشاهده کردهاید؟

متاسفانه کاملا همینطور است. پایگاه سپاه در کوچه خودمان و روبه روی مصلا بود. ساختمان این پایگاه کلا فروریخته بود. به لطف خدا یک نفر را زنده از زیر آوار بیرون آوردیم. اما بقیه فوت شده بودند و تصاویری دلخراش از پیکرهای آنها در زیر آوار برجای مانده بود.

به راهمان ادامه دادیم. من دشداشه به تن داشتم (که دست و پا گیر است) و پا برهنه بودم، برای همین در یک خانه آسیب ندیده را زدم و از صاحب آن یک دست لباس محلی گرفتم و پوشیدم. در طول مسیر به بیمارستان شهر رسیدیم و آن صحنهای را که نباید میدیدیم، مشاهده کردیم. بیمارستان کاملا فروریخته بود. هیچ شرایط خدمات دهی نبود. تمام بیمارستان پر از جنازه و زخمی و آدمهایی بود که فرق سرشان شکافته یا دست و پایشان قطع شده بود و بدون هیچ امداد و خدمات رسانی گوشهای افتاده بودند.

نهادی یا ارگانی در آن شب به دادتان رسید؟

آن شب؛ سختترین شب سرپلذهاب و مردمانش بود و تقریبا به مردم رسیدگی نشد. البته ارتش (بهعنوان اولین گروه امدادی) توانست همان شب خودش را به سرپل ذهاب برساند و تعدادی از مجروحان را به پادگان ابوذر منتقل کند و به مداوای برخی هم در همان بیمارستان مبادرت کند. یکی از دلایلی که باعث شد حتی ارتش هم نتواند به طور کامل در منطقه حضور یابد، این بود که جاده اصلی به دلیل ریزش کوه بسته شده بود و به خاطر خاموشی و تاریکی کامل شهر، بالگرد هم نمیتوانست در سرپل ذهاب بر زمین بنشیند.

در مجموع نکته مثبت زلزله این بود که سرشب آمد و بیشتر مردم بیدار بودند و تلفات کمی داشتیم و نکته منفیاش این که هرکاری میکردیم، صبح نمیشد؛ آن هم در شرایطی که نه برق و روشنایی داشتیم و نه آب و نه سرپناه. کارمان هم شده بود اینکه با دوستان در شهر میگشتیم و تا صبح جنازه از زیر آوار بیرون میکشیدیم.

و سرانجام سپیده از راه رسید.

بله، خوشبختانه صبح که شد و رهبری پیام دادند، همه ارگانها بتدریج خود را رساندند، بویژه ارتش و سپاه و بعد هم گروههایی از هلال احمر و ... امدادرسانی درواقع از صبح روز پس از زلزله شروع شد. با سرزدن سپیده و طلوع آفتاب، مردم بتدریج از قبرستان خارج و پخش و پلا شدند. نیروهای ارگانهای مختلف از راه میرسیدند، اما همچنان در 24 ساعت اولیه نه آب شرب تمیز و سالم داشتیم و نه غذای درست و حسابی. مردم داشتند از تشنگی هلاک میشدند. اولین کمکهای مردمی از عصر همان روز و از شهرهای نزدیک سرپلذهاب رسید. روز دوم هم مسئولان نهادهای مختلف و کمکهای بسیار مردمی و دولتی از سراسر کشور به سرپل ذهاب رسیدند.

از نیروهایی که در گذشته با آنها فعالیتهای جهادی در سراسر کشور انجام میدادید هم کسی برای کمک آمد؟

بله، از آنجا که خودم مسئول گروههای جهادی استان بودم و با گروههای جهادی کشور هم ارتباط داشتم و همه ما را میشناختند، پیغام که دادیم همه آمدند و خودمان یک جبهه تشکیل دادیم و کار ما دیگر از کار دولت جدا شد و هر کدام در یک جبهه به کار امدادرسانی مشغول شدیم. درست همان روز بعد از زلزله 300 تا 400 طلبه و بسیجی (که البته بیشترشان طلبه بودند) از حوزه علمیه قم و سایر نقاط کشور به کمک ما آمدند.

ظاهرا شما چندان در جلسات ستاد بحران هم حاضر نمیشدید، درست است؟

بله درست است. از روز بعد زلزله و همزمان با امدادرسانی ها، برگزاری جلسات بحران هم در شهر کرمانشاه و سرپل ذهاب آغاز شد. من ابتدا در جلسات آنها حاضر میشدم، اما دیگر صلاح ندانستم، زیرا دوسه روز مسئولان استان و شهرستان ما کلا درگیر کار تشریفات اداری مسئولان کشوری بودند؛ مثلا یک رئیس جمهور میآمد و همه مسئولان برای چند روز درگیر تشریفات رفت و آمد ایشان میشدند، هر مسئولی که میآمد به همین منوال بود. من فکر کردم خب اگر بخواهم در هر جلسه دو ساعت بنشینم، همان دو ساعت را میروم میان مردم و به آنها کمک میکنم و اینطور مفیدتر خواهم بود. حتی به مسئولان شهر گفتم من امام جمعه به عنوان یک فرد عادی هر کاری غیر از حضور در جلسه بخواهید برایتان انجام میدهم، آنها هم که این را شنیدند، دیگر کاری با من نداشتند.

خب شما ترجیح دادید بروید میان مردم و به آنها کمک کنید، نیروی طلبه و بسیجی هم که داشتید. چه کردید؟

اولین کاری که در این مقطع و پس از رسیدن نیروهای جهادی انجام دادیم، این بود که دستی به سر و روی حوزه علمیه کشیدیم و طبقه اول آن را به انبار آذوقه و کالا تبدیل کردیم. در بازه زمانی ده روز پس از زلزله نزدیک 500 کامیون مواد غذایی برای ما رسید (از کمکهای مردمی و خیرین سراسر کشور). بخشی از آنها را در انبار و برای روزهای بعد ذخیره و بخشی را هم بین مردم تقسیم کردیم، به این ترتیب که شهر را ده تا 12 قسمت کردیم، نیروهایمان را هم تقسیم کرده و هر گروه را با ماشین به یکی از آن قسمتها فرستادیم تا اقلام خوراکی و غیرخوراکی (چادر، پتو، وسایل گرمایشی و...) را میان مردم توزیع کنند. اقلام 500 کامیون از روز اول تا دو هفته بعد بتدریج میان مردم توزیع شد، این درحالی بود که همزمان امدادرسانی نیروهای دولتی و سایر ارگانها و توزیع کمکهای آنها و کمکهای مردمی هم در جریان بود.

البته در کنار کار توزیع آذوقه و...، در کار آواربرداری و بیرون کشیدن جنازهها هم کمک میکردیم و خودم کارهای غسل و کفن و خاکسپاری را انجام داده و برایشان نماز میخواندم که صحنههای دردناکی بود بویژه تصاویر کودکان زیرآوار مانده و فوت شده از همه سوزناک تر بود.

در شهری که همه جایش تقریبا تخریب شده بود و کمبود چادر و کانکس هم بشدت محسوس بود، 400-300 نفر نیروهای جهادی شما شبها را چگونه و کجا به سر میبردند؟

آنها تقریبا جایی برای خوابیدن نداشتند و روی زمین سرد میخوابیدند. یکی از دوستان یک چادر شش متری از خارج از استان که مربوط به زلزله یک دهه پیش خرمآباد بود، برای ما آورده بود، ده نفر توی آن میخوابیدیم. بقیه نیروها هم پخش میشدند؛ برخی داخل ماشین‌‌هاشان، بعضی روی زمین فرش انداخته بودند و... خلاصه شب را هر جور شده صبح میکردند. وقت چندانی هم برای خواب نداشتند؛ چون درست از بعد نماز صبح تا نیمههای شب یکسره کار میکردند، البته وسعت خرابی شهر به حدی زیاد بود که تا کار امدادرسانی صورت میگرفت و شهر اشباع میشد و به سیری میرسید، 300 نفر نیروی ما که سهل است، 3000 نفر باید تلاش میکردند، با اینکه نیروهای ارتش، سپاه و هلال احمر و مردمی شبانه روز در شهر حضور داشتند.

از حال و هوای حضور رهبر معظم انقلاب در کرمانشاه و سرپل ذهاب هم برایمان تعریف کنید.

پس از ورود ایشان به سرپل ذهاب، حال و هوای شهر به کلی عوض شد؛ روحیهها تغییر کرد و امیدها زنده شد. (این را چون امام جمعه هستم نمیگویم، واقعیتی بود که همگی شاهدش بودیم). ایشان به مناطق مختلفی از جمله کوییکها که سنی هستند، سرزدند و به چادرهای آنها رفتند. از منطقه فولادی سرپل ذهاب هم که بیشترین تخریب را داشت، بازدید کردند. با حضور ایشان نه تنها مردم و مسئولان روحیه گرفتند که خستگی از تن من و سایر نیروهای طلبه و جهادی هم به کلی رفع شد؛ بویژه اینکه همه مسئولان و نهادها را ملزم کردند به تلاش و خدماترسانی بیشتر.

و روزها گذشت...

بله، روزها گذشت و در طول این مدت، اولویت ما رساندن آب شرب و معدنی به مردم بود، بعد غذا، سپس چادر و وسایل گرمایشی و بهداشتی و کانکس و سرویسهای بهداشتی و حمام و... همه اینها در چهار ماه گذشته انجام شد. از یکی دو هفته بعد که هوای سرپل ذهاب رو به گرما میرود، باید برویم سراغ تامین کولر گازی و... برای مردم. این رویه درست نیست، ما باید تلاش کنیم مشکل را ریشهای حل کنیم. مشکل با کانکس و کولر گازی و یخچال حل نمیشود، اگر میخواهیم مردم از این مشکلات رهاشوند، راه برون رفت از آن این است که توجهمان را از سمت رساندن امکانات موقتی گرمایشی و سرمایشی و کانکس به مردم، ببریم سمت بازگرداندن آنها به خانه، به اسکان دائم. مشکل با برگشتن مردم به خانههایشان رفع خواهد شد.

خب چطور میشود به این سمت رفت؟ مگر اکنون کمکاری صورت میگیرد؟

باید روند بازسازی سرعت گیرد. واقعیت این است تسهیلاتی که اکنون در اختیار مردم است، کافی نیست. قرار است برای بازسازی هر واحد مسکونی کامل تخریب شده 40 تا 45 میلیون تومان تسهیلات به مردم بدهند. با 45 میلیون تومان مگر میشود خانه ساخت؟!

من با مسئولان دولتی و حتی آقای جهانگیری، معاون رئیس جمهور هم صحبت کرده و گفتهام با این پول مشکلات مردم حل نمیشود. خانه برای آنها نمیشود. در دسته بندی پرداخت تسهیلات، تعمیری نوع اول تا سوم و تخریبی نوع اول تا سوم داریم. به تخریبیها 40 تا 45 میلیون تومان میدهند و به تعمیریهای نوع اول دهمیلیون، نوع دوم هشت میلیون و نوع سوم شش میلیون تومان، اما مگر با این پولها میشود خانه ساخت و تعمیر کرد. فوقش بشود چند کالا مثل یخچال و تلویزیون را خرید و تهیه کرد.

این مردم یک بار همه چیز خود را در جنگ از دست دادند، بعد از جنگ و طی 20سال به زور و زحمت از لقمه زن و بچه خود گرفتند و یک خانه 70 تا 80 متری ساختند، هنوز مقروض اقساط همان خانه هستند که زلزله آمد و همان خانه اقساطی دوباره خراب شد. این مردم دیگر امید و افقی پیشرو ندارند. اگر دولت کمک و مساعدت نکند، امید و توانی نیست که 20 سال دیگر تحمل کنند تا یک سرپناه دیگر برای خانواده خود بنا کنند. دولت در جریان امدادرسانی به زلزلهزدگان سرپل ذهاب هم ضعف و مشکلات داشت. اگر کمکها و امدادهای مردمی نبود دولت در آن میماند و نمیتوانست بحران را مدیریت کند. اکنون هم دولت اگر میخواهد به مردم کمک کند، باید در این تسهیلات بازنگری اساسی کند و بعد هم با سرعت بخشی به پرداخت تسهیلات، مردم را برای خانه دار شدن زود و بهنگام یاری رساند.

مسئولان استان کرمانشاه معتقدند کار پرداخت تسهیلات و بازسازی بخوبی پیش میرود.

اگر همه چیز خوب و مرتب است، پس چرا تا به حال حتی یک ساختمان در سرپلذهاب ساخته نشده است.

تازه تقریبا حدود چند هفته پیش کلنگ اولین ساختمان در سرپل ذهاب زده شد. آقای استاندار هم بگوید به همه تسهیلات دادهایم و میدهیم و مشکلی نیست، پس گره کار کجاست که مردم نمیتوانند کلنگ ساخت خانه خود را بر زمین بزنند؟

واقعا گره کار کجاست؟

اولین گره این است که مجوزها دیر صادر میشود؛ از مجوز بانکها گرفته تا جواب آزمایش خاک که اصلا و با توجه به دشت زلزله میشود در این شهر دوباره خانهسازی کرد یا نه. دومین گره هماهنگ نبودن دستگاههای مختلف با یکدیگر برای پیگیری کار مردم است. تسهیلات هم که بسیار کم است؛ با این شرایط تاکنون به تعداد انگشتان دست خانهسازی در شهر شروع شده است. اگر مشکل این شهر ریشهای حل نشود و روند بازسازی طولانی شود، فردا که هوا رو به گرمی برود، سرپل ذهاب (بیتعارف) جهنم میشود و مصیبت بزرگ آغاز خواهد شد. زمستان، عید مردم این دیار است و امروز روز خوش مردم سرپل ذهاب است؛ هوا سرد است و وسایل گرمایشی وجود دارد؛ با مشکلات بارش و آبگرفتگی هم تا حدودی میشود کنار آمد. اما تابستان سرپل ذهاب از جنوب کشور هم گرمتر است و هیچ کسی با شرایط کنونی نمیتواند در این شهر دوام بیاورد. کانکسها از شدت گرما جمع و مچاله میشود. اگر در سرمای زمستان دو کودک را از دست دادیم، ممکن است در گرما 200بچه تلف شوند. هم اکنون فاضلابهای این شهر در خیابانها سرگردان است، وسایل و امکانات بهداشتی مان صفر است و تجهیزات مناسبی برای مقابله با گرمای تابستان نداریم. از همه اینها گذشته زندگی در تابستان در چادر و کانکس (که احتمالا به خاطر گرما باید درهای آنها باز شود) مسبب ایجاد مشکلات و برخی معضلات اجتماعی و شکلگیری آسیبهای بسیاری خواهد شد؛ این زنگ هشداری است به مسئولان که به خود بیایند و تا دیر نشده مشکل مردم این سرزمین را از ریشه رفع کنند.

شما باوجود آنکه منزلتان تخریب شده بود، در چندماه اول مثل سایر مردم در چادر زندگی کردید، درست است؟

بله، میخواستم مثل مردم و همدرد با آنها باشم. به هرحال من امام جمعه این شهر هستم و زندگیام هم باید مثل مردم باشد. من از همان ابتدا خانواده ام را در یک چادر کوچک اسکان دادم. مسئولان بسیار اصرار کردند که آنها را در کانکس مستقر کنم، اما نه من و نه خانوادهام راضی به این کار نبودیم. البته اخیرا با اجبار بسیار مسئولان امنیتی در کانکس کوچکی مستقر شدهایم، کنار دفتر کارم، که آن هم یک کانکس کوچک و ساده است.

عمرمان به دنیا بود!

شاید دانستن این نکته که هنگام وقوع زلزله سرپل ذهاب مسئولان شهری و دینی این شهر کجا و در چه موقعیتی بودند و چه تجربهای از آن لحظه تلخ و دهشتناک داشتند، برای خیلیها جالب توجه باشد. حجتالاسلام جواد فاطمینسب، امام جمعه سرپل ذهاب یکی از این مسئولان است که از او در این باره پرسیدهایم.

زلزله ساعت 9 و 45 دقیقه شب آمد و آن زمان من به همراه خانواده (همسر و یک فرزندم) در منزل بودم، البته منزل و دفتر کار من و مصلی همه در یک محوطه قرار داشت. قبل از زلزله 3/7 ریشتری، زلزلهای 4 ریشتری در ازگله نزدیکی سرپل ذهاب امده بود که خیلی از مردم با آگاهی از آن از منازل خود بیرون امدند و همین باعث نجاتشان شد. البته من متوجه آن زلزله نشدم و بهخاطر خستگی زیاد میخواستم استراحت کنم. فقط لحظهای گوشی را باز کردم و نگاهی به تلگرام انداختم که خبر امدن زلزله در ازگله را دیدم و بلافاصله بعد از 3 تا 4 دقیقه زلزله سرپل هم رسید. خسارت زیادی به منزل ما وارد شد. البته ابتدا صدای وحشتناکی آمد که دویدم به سمت حیاط تا ببینم چه خبر شده. حین اینکه بیرون میامدم راه پلهای که سمت خرپشته وجود دارد، افتاد. زلزله 20 ثانیه به طول انجامید. خانواده ام داخل خانه بودند و خواستم برگردم تا آنها را نجات دهم، اما در ورودی بخاطر تکانهای شدید زلزله و جابه جا شدن دیوارها و چارچوبها قفل شده بود. در این حین برق تمام شهر هم قطع شده بود.

همه جا تاریک بود و تکانهای شدید زلزله همچنان ادامه داشت. در آن 20 ثانیهای که در باز شد و زن و بچه ام را دیدم به اندازه هزار سال به من سخت گذشت، چون واقعا نمیدانستم با این ساختمان که در حال جابهجایی است و زمین و زمان در ظلمات محض و در حال لرزیدن، آیا آنها سالم هستند یا نه. در تمام آن مدت، همه فکر و ذکرم این بود که ایا زنده اند یا نه، که بالاخره در تکان خورد و جابه جا و باز شد. در که باز شد سریع رفتم داخل و آنها را سلامت یافتم و بیرون آوردم، گرچه دیوارها ترک برداشته و سقف ریخته بود، اما عمر آنها به دنیا بود.

متن کامل این گفتوگو را در سایت جام جم آنلاین بخوانید

فاطمه مرادزاده

ایران

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها