دوستداران کتاب برای رمان «ر ه ش» رضا امیرخانی صف بستند

شگفتی‌های این تصویر آخرالزمانی!

لابد شما هم بارها تصاویر منتشرشده از آن خیابان معروف در توکیو یا عکس‌های راسته معروف کتابفروشی‌های لندن را دیده‌اید؛ همین اسفندماه گذشته مردمان چشم‌بادامی آن خیابان را احتمالا رصد کرده‌اید که صف بسته بودند تا تازه‌ترین رمان نویسنده محبوب کشورشان یعنی هاروکی موراکامی را بخرند. این، تصویری است که بارها در لندن نیز برای خرید تازه‌ترین نسخه‌ از مجموعه‌ رمان‌های هری پاتر مشاهده شده است؛ جایی که جی‌کی‌رولینگ، داخل یکی از آن کتابفروشی‌ها و تحت تدابیر امنیتی، چند ساعتی را می‌ایستد پشت پیشخوان تا هری‌‌پاتر جدید را امضا کند و بدهد دست دوستدارانش.
کد خبر: ۱۱۲۱۰۳۴
شگفتی‌های این تصویر آخرالزمانی!

پنجشنبهای که گذشت، در گوشه دیگری از جهان، چنین تصویری ترسیم شد؛ نه از چشمبادامیهای توکیو خبری بود نه از رولینگبازهای آن خیابان معروف لندن. صدها مرد و زن ایرانی در خیابان انقلاب تهران به صف ایستاده بودند تا تازهترین رمان رضا امیرخانی را از کتابفروشی انتشارات افق بخرند. باورکردنی نبود؛ مگر اینجا ایران نیست؟! همانجا که میگویند مردم کتاب نمیخوانند و تشکیل صف برای خرید یک کتاب در مرکزیترین خیابان کتابفروشیهایش، بیشتر به تصویری آخرالزمانی و دور از ذهن میماند تا واقعیتی که رسانهها از آن بگویند و عکاسهای خیره به رویدادی فوق تصور، مدام لنز عوض کنند تا بتوانند نماهای بازتری از انتهای صف که پیدا نیست بگیرند.

آنقدر این تصاویر عجیب است که حتی یک بار ماشین نیروی انتظامی بهتردید میایستد تا وارسی کند چه اتفاقی در ظهر پنجشنبه افتاده که مردم چنین شلوغش کردهاند. اما پنجشنبه در آن عصر غبارآلود خیابان پیر تهران چه خبر بود؟

بهتمان میبرد از این تصویر آخرالزمانی

مواجهه شما با این رویداد دو سه نوع میتوانست باشد؛ یا یکی از دوستداران رمان تازه رضا امیرخانی بودید و داخل صف انتظار میکشیدید یا رهگذری بودید در خیابان انقلاب و خیره مانده بودید که چه خبر است یا اینکه در خانه نشسته بودید و فیلمهای زندهای را که دوستان اهل کتابتان در صفحات شخصیشان منتشر میکردند، تماشا میکردید؛ اگر از دسته سوم بودید، حتما دقایقی طول میکشیده تا باور کنید ویدئوهایی که میبینید، وطنی است. لابد اول فکر کردهاید دوستانتان به سفر خارج از کشور رفتهاند و در صف کنسرتی مهیج ایستادهاند و شاید هم گمان میبردید اتفاقا موراکامی رمانی تازه منتشر کرده و یا فیلمها از کتابفروشی خیابان لندن به دستتان میرسد و کسانی هم که در صف با روسری و چادر ایستادهاند و فارسی حرف میزنند، هموطنان مومنتان هستند که جلای وطن کردهاند. اما دقایقی طول نکشیده که باور کردهاید تصاویر مربوط به خیابان انقلاب است و صف هم برای خرید رمانی از نویسندهای وطنی تشکیل شده است. به هر حال این اتفاق رخ داده است و میشود تا چند روز شیرینیاش را زیر دندان بازار کتاب ایران مزهمزه کرد و البته که میتوان چراهای رویدادنش را به بررسی نشست و عوامل را تقویت کرد تا برای باقی کتابفروشیها و کتابها هم اتفاقات مشابهی بیفتد.

امیرخانی: من هم کتابخوان نبودم!

عصر پنجشنبه 19 بهمن است. با اینکه روز گذشته باد و باران مختصری در آسمان تهران رخ داده و ساعاتی آن لحاف کدر بدکردار را از تن پایتخت پس زده، هوا باز هم آلوده است. همه اینها اما باعث نشده مخاطبان یک رمان جدید، بتوانند در مقابل وسوسه خرید آن در همان روزی که منتشر شده است، مقاومت کنند.

«ر ه ش» را امیرخانی سال گذشته نوشته و حالا منتشر کرده است. خودش داخل کتابفروشی ایستاده تا در جشن امضای رمان جدید، همراه مخاطبانش باشد. جملات کوتاهی هم به زبان میآورد تا مراسم خیلی هم خشک و خالی سپری نشود. میگوید: افرادی که برنامه امروز را میبینند، فکر میکنند که این کتاب، فقط نتیجه کار یک نویسنده است ولی خیلی از افراد تلاش کردند تا رمان «ر ه ش» به چاپ رسید و من از ناشر کار تشکر میکنم.

ناگهان هم انگار از ناسازهای که بیرون در تشکیل شده و تحلیل متناقضنما به دست داده از آنچه کتابنخوانی مردم خوانده میشود، شوکه شده باشد میگوید: «من هم اولش کتابخوان نبودم». بعد هم بخشهایی از «ر ه ش» را برای عدهای که توانستهاند خودشان را به داخل کتابفروشی برسانند، میخواند.

گردش اقتصادی امیرخانی و قهوه!

ته صف، حالا سینما سپیده را هم رد کرده است. شاید رهگذران باز هم گمان کنند صف، برای تماشای فیلم است، اما اگر کمی بایستند میبینند که ادامه صف وقتی جلوی در سینما میرسد، با گیشه و در ورودی کاری ندارد و چشم به جلوها دارد که کی نوبتش میشود تا برود داخل کتابفروشی. روال بر این است هر کسی وارد میشود، کتابش را بخرد، امیرخانی برایش امضا کند و بیرون برود تا جا برای نفر بعدی باز شود. قرار بوده جشن امضای کتاب از ساعت 4 شروع شود، اما از چند ساعت قبل، صف عریض و طویل شده و کار را برای اهالی افق سخت کرده است.

کسانی که انتهای صف ایستادهاند، دست کم یک ساعت و شاید هم بیشتر طول میکشد تا برسند جلوی در کتابفروشی. همین انتظار طولانی باعث شده یکی از کافههای سیار، که اخیرا حضورشان در همه جای تهران دیده میشود و بازارشان هم سکه شده است، سر و کله‌‌اش پیدا شود، ماشین را نزدیک کتابفروشی پارک کند و اهالی صف زنبیل بگذارند بروند و با لیوانهای قهوه و بشقابهای کیک برگردند. عدهای هم به شوخی میگویند رضا امیرخانی با همین جشن امضای کتابش ببین چه رونقی به خیابان انقلاب در این روز تعطیل و آلوده داده و چه اقتصادی راه انداخته بیرون کتابفروشی!

از توسعه شهر تا استقبال انفجاری

رضا امیرخانی چه دارد که این طور برایش صف بستهاند؟ مگر او در رمان جدیدش چه کرده؟ اینها پرسشهایی است که پس از خواندن کتاب باید برایشان دنبال پاسخهایی دقیق بگردیم. بزودی در همین صفحه از روزنامه جامجم، پروندهای برای «ر ه ش» باز میکنیم. اما تا همین جای کار میدانیم که آثار امیرخانی مورد استقبال بوده و حالا این استقبال شکل انفجاری هم به خود گرفته است؛ قصهنویسی که از مضامین ارزشی مینویسد اما از هر طیفی برای خودش مخاطب جمع میکند، این بار در رمانش به تبعات زندگی شهری پرداخته است. مفهوم توسعه شهر را واکاوی کرده و تاثیرات آن را بر عرصههای زندگی انسان معاصر در قالب داستان زوجی معمار در تهران امروز به تصویر کشیده است. شخصیت اصلی رمان «لیا»ست؛ امیرخانی این بار از زبان یک زن داستانش را روایت خواهد کرد.

این کتاب با شمارگان 3000 تایی منتشر شده آن هم در روزهایی که شمارگان کتابها به 300 نسخه هم تنزل پیدا کرده است. ساعت 5/6 غروب است؛ خیابان کمکم خلوت میشود اما داخل کتابفروشی هنوز شلوغ است. آقای نویسنده آماده رفتن است. او به چه میاندیشد؟ این غروب پنجشنبه کار او را بسیار سخت کرده است. امیرخانی در رمان دیگرش باید بمب تازهای بترکاند تا مخاطبانش باز هم این طور پشتش بایستند.

صابر محمدی

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها