حسی مخلوط از رهایی، دلتنگی، گیجی، ترس، دلهره و اضطراب. انگار آدم دیگری شده بود و صدالبته انگار آدمهای اطرافش هم یک باره نقاب از چهره برداشته بودند.
انگار آدم دیگری شده بود، مثل کامپیوتری که ریست شود، دوباره برنامههایش از نو به کار افتاده بودند و البته تنظیم لازم داشتند. همانطور که راسته پیادهرو را به آرامی طی میکرد با خودش زمزمه کرد: جدا شدم، طلاق گرفتم و تمام شد. آن زندگی دیگر تمام شد و بهش فکر نخواهم کرد. من دیگر باز نخواهم گشت.... من به جلو میروم، حرکتی جدید را آغاز خواهم کرد. سخت است اما امکانپذیر است.
«طلاق» به حرف، ساده است. طلاق که میآید مثل سیل و زلزله همه چیز را میکند و زیرور میکند و میبرد.... و البته آنچه بیشتر میبرد، اعتماد و تکیهگاه آدمی است. شاید هیچکس به اندازه یک زن معنی تکیه کردن به یک مرد و سپس حس بد و تلخ «نارو خوردن» و رها شدن و معلق ماندن میان زمین و آسمان را درک نکند... .
و مشکل از همینجا شروع میشود؛ تکیهگاه که فرو میریزد، زنی که رها شده حالا همه را به چشم تکیهگاهی کاغذی میبیند. انگار همه با مشتی حرف پوچ و ظاهری آهنگونه آمدهاند که دو روزی از سر هوس بمانند و باز او را رها کنند و بروند که البته واقعیت گاهی جز این نیست... .
حالا پرسش اصلی مطرح میشود: آیا میتوان دوباره اعتماد کرد؟ میتوان در میان این همه «تکیهگاه نماهای کاغذی هوسباز» تکیهگاهی واقعی یافت؟ عشق را میتوان احیا کرد؟ کسی هست؟ کسی آمده یا خواهد آمد؟... در این سوی دیوار بلند بیاعتمادی، در این حس تلخ هراس از سوءاستفاده، در میان این همه آدم هزار لایه و هزار چهره و نقابدار که شاید زمانی نقاب از چهره بردارند و مانند خیلیها درندهخو شوند، کسی هست که عشق را احیا کند؟...
جواب این سوال اساسی پیچیده است و هر کسی برایش پاسخ و روایتی دارد که از تجربه و انتخابش سرچشمه گرفته است. خیلیها در صندوقچه دلشان را برای همیشه قفل میکنند و کلیدش را به دریا میسپارند. گروهی نیز مرهم خشم فروخورده از بیتکیهگاهی و له شدن غرورشان را خدای ناکرده در بیقیدی و بیاعتنایی به همه چارچوبها و متاسفانه سرانجام در هوسبازی میجویند و به مسیری میروند که نباید بروند... .
اما گروه دیگری در این میان هستند که منتظرند و صحیح است که «انتظار اشد من الموت». اما خداوند خود فرموده که: «انا... مع الصابرین...» این گروه نمیخواهند و نمیتوانند آلوده شوند و در عین حال نهال تشنه روحشان آب گوارای عشق میخواهد و لب تشنه مانده است. آنها در تندباد فشارها، آزارها، تهمتها، گستاخیها، نگاههای بد و آزاردهنده و پیشنهادهای بیشرمانه، زخم خورده، اما منتظرند. آنها هستند که مزد پاکیشان را سرانجام خواهند گرفت؛ چه مردش و چه زنش... صبر و انتظار و پاکی برای آنان «تولدی دوباره» به هدیه و سوغات خواهد آورد... .
و البته باز هم ویران کردن دیوار بلند و قطور بیاعتمادی طلاق و سالهای پس از طلاق برای روح آزرده آنان ساده نیست. گاه دیوار از سنگ خاراست؛ سیاه و مقاوم و سرد... ویران کردنش زمان میبرد، اما خبر خوب این است که گرمای عشق و پاکی با معجون صبوری، کار خود را میکند و آرامآرام ترک برداشتن دیواری را رقم میزند که یکباره فرو میریزد... در آن سوی دیوار، عشق به انتظار است... تولدی دیگر اتفاق افتاده، تولدی که شاید دیرهنگام و پس از گذشت آن همه سال باشد، اما شیرینتر از هر تولدی است و واقعا بر صاحبش مبارک باشد که پاداش صبر و پاکی جز این نمیتواند بود که مولانا چه زیبا گفته است:
مکتب تعلیم عشاق، آتش است
من شب و روز اندرون مکتبم
نسترن اسدزاده - روزنامه نگار
ضمیمه چمدان جام جم
دانشیار حقوق بینالملل دانشگاه تهران در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
یک پژوهشگر روابط بینالملل در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد