عربستان چگونه علیه مسلمانان با صهیونیست‌ها هم‌پیمان شد

شریک دزد، رفیق قافله

برای فهم چرایی سازش رژیم‌های مرتجع منطقه با رژیم صهیونیستی، نخست باید به بررسی سابقه چنین رفتاری پرداخت. مدتی پیش، صدمین سالگرد بیانیه بالفور را پشت‌سر گذاشتیم. در طول صد سال گذشته صهیونیست‌ها با تدوین و طراحی توطئه اشغال فلسطین، تمام امکانات خود را در سراسر دنیا به کار گرفتند تا پروژه صهیونیسم یا جنبش ملی یهود را محقق کنند. آنها برای اجرای چنین طرحی به حمایت قدرت‌ها نیاز داشتند. براین اساس، از سوی وزیر امور خارجه وقت بریتانیا به والتر روتشیلد از سران متمول یهودی نامه‌ای نوشته شد تا تضمین‌کننده این حرکت صهیونیستی باشد که به اعلامیه بالفور مشهور شد.
کد خبر: ۱۱۱۰۱۹۸
شریک دزد، رفیق قافله

نقش سران عرب در تشکیل رژیم صهیونیستی

قدرتهای بزرگ ازجمله انگلیس و آمریکا نقش بارزی در تشکیل رژیم صهیونیستی داشتند. در وهله اول بریتانیای کبیر نقش تأسیسی در ایجاد این رژیم ایفا کرد و پس از آن ایالات متحده به عنوان حامی اصلی، نقش تکمیلی را نسبت به تحقق پروژه صهیونیسم بر عهده گرفت، اما برای تحقق این پروژه، حمایت قدرتها کفایت نمیکرد. مردم منطقه و سران و عرب، مانع اصلی اجرای این پروژه به شمار میرفتند. از این رو، قدرتها و صهیونیستها دنبال عناصری در میان اعراب بودند تا بتوانند با ایجاد رابطه و دادن وعده و وعید برای تشکیل کشور و استقلالشان، آنها را با پروژه صهیونیسم همراه کنند، یعنی از همان ابتدا از سوی سران سرزمینهای عربی شاهد خیانت هستیم.

خاندان شریف حسین با سه پسر خود به نامهای علی، فیصل و عبدالله تصمیم گرفتند سرزمینهای عربی منفک از امپراتوری عثمانی را در حجاز، ماورای اردن، عراق و سوریه میان خود تقسیم کنند. خود شریف حسین به همراه پسرش علی بر حجاز، فیصل بر عراق و عبدالله بر سوریه و اردن حاکم شدند در حالیکه با اقوام و قبایل دیگر در حال رقابت بودند. خوشخدمتی سعودیها به انگلستان و همراهی آنها با توماس ادوارد لورنس که به لورنس عربستان شهرت یافت، سر شریف حسین در حجاز را بیکلاه گذاشت، اما دو پسر دیگر او، عبدالله و فیصل موفق به تثبیت قدرت خود در اردن و عراق شدند. براساس قرارداد سایکس ـ پیکو، سوریه و لبنان تحتالحمایه فرانسه قرار گرفت و حکومت عبدالله در اردن، فیصل در عراق و سعودیها در عربستان تحتالحمایه انگلستان و ضامن حکومت آنها همکاری هر چه تمامترشان با قدرتها و صهیونیستها بود.

در واقع، این وقایع در اثنای جنگ جهانی اول و فروپاشی امپراتوری عثمانی به وقوع پیوست و به ظهور قیمومیت انگلیس بر فلسطین و صدور اعلامیه بالفور منجر شد. همان زمان فیصل با حییم وایزمن، رئیس وقت سازمان جهانی صهیونیسم مذاکراتی داشت و در یکی از توافقات پذیرفت در عوض حمایت صهیونیستها و انگلیس از حکومتهای عراق و اردن، آنها از مهاجرت یهودیها به فلسطین حمایت کنند. عبدالله نیز در مذاکراتش با صهیونیستها خواستار اضافه شدن بخشی از فلسطین به اردن بود تا قلمروی او بیشتر شود. این مذاکرات و خیانتها به اندازهای بود که ملک عبدالله توسط یکی از فلسطینیها در پلههای مسجدالقصی
کشته شد.

از همان ابتدا این سران سازشکار و خائن عرب بودند که با رفتار خود در تسهیل تحقق پروژه صهیونیسم نقش ایفا کردند. در کنار سرمایه وتلاش صهیونیستها و حمایت قدرتهای بزرگ، اگر این سومین عامل مهم نبود، پروژه صهیونیسم به موفقیت نمیرسید. در طول دوران قیمومیت انگلیس بر فلسطین شاهد چنین خیانتی هستیم و سران عرب از فعالیت صهیونیستها و فضایی که انگلیس برای مهاجرت و تأسیس آبادیها و ایجاد گروههای تروریستی یهودی چشمپوشی کردند. در واقع، این فضا را انگلیس فراهم کرد و کشورهای عربی با سکوت خود و بعضا همراهی، پروژه صهیونیسم را تا تشکیل رژیم صهیونیستی پیش بردند.

یومالنکسة و اهمالکاری سران عرب

پس از اعلام موجودیت رژیم صهیونیستی، در سال 1948 قرار بود همه کشورهای عربی با حمله به این رژیم، آن را نابود کنند. در حالی که آن زمان جمعیت یهودیها به یک میلیون نفر نمیرسید، اعراب از تمام جبههها به سرزمینهای اشغالی حمله کردند و به قول خودشان میخواستند دولت یهودی را در نطفه خفه کنند، اما آن زمان نیز با اهمال و جدی نگرفتن و حتی خیانت خود ثابت کردند نمیخواهند این رژیم از میان برداشته شود.

جنگ 1956 تا اندازهای برای طرفین دستاوردهایی به همراه داشت؛ ولی جنگ 1967 برای اعراب تماما شکست بود و پس از آن یومالنکسة به عنوان حقیر شدن کشورهای عربی وارد واژگان منطقه شد.

جنگ چهارم که سال 1973 اتفاق افتاد نشان داد درگیریها و جنگهای اعراب و اسرائیل به تثبیت رژیم صهیونیستی منجر شده است و این نکته را به ملتهای عربی فهماند که دولتهای عرب نتوانستند در برابر این رژیم، کاری از پیش ببرند. از آن پس، فرآیند مشروعیت بخشیدن به پروژه صهیونیسم آغاز شد و در این مقطع باز هم خیانت و سازش عربی هویدا شد و مصر به عنوان رهبر جهان عرب با قرارداد کمپدیوید به عنوان صفشکن و خطشکن صلح با اسرائیل این خیانت را مرتکب شد و از آن پس، مشروعیت بخشیدن به تثبیت رژیم صهیونیستی آغاز شد و دیگر کشورهای عربی نیز باید به این جرگه میپیوستند، اما از آنجا که فضای ملتهای عربی همچنان با صهیونیستها و یهودیان مخالف بود، این سازشکاری برخی مواقع علنی و بسیاری مواقع مخفی بود. تنها کشوری که پس از مصر و بعد از برگزاری کنفرانس مادرید با رژیم صهیونیستی آشکارا قرارداد صلح امضا کرد، کشور اردن بود. پیش از آن، هیچ یک از دولتهای عربی جرأت مصالحه نداشتند. برای مثال، مغرب از دهه 50 با صهیونیستها در خفا ارتباط داشت که همچنان این ارتباط پنهانی
ادامه دارد.

چه زمانی ورق برگشت؟

ورود یک بازیگر مهم در عرصه مبارزات ضدصهیونیستی، یعنی جمهوری اسلامی ایران سبب شد روند مشروعیت بخشیدن به رژیم صهیونیستی به صورت علنی پیگیری شود و سران عرب آشکارا آن را مطرح کنند. با وقوع انقلاب اسلامی و بروز انتفاضه و تشکیل گروههای جهادی اسلامی ازجمله حماس و جهاد اسلامی، فضای منطقه تغییر کرد. اگر پیش از آن، چپها و ملیگراها تعیینکننده مبارزات با رژیم صهیونیستی بودند و توفیقی نداشتند، با ورود اسلامگراها کمکم سیر صعودی تکامل صهیونیسم دچار مشکل شد. صهیونیستها که در برابر انتفاضه توان مقاومت نداشتند، حتی حاضر به دادن برخی امتیازات شدند تا با کسب وجهه بینالمللی بتواند به توافقاتی دست یابند. به قول خودشان در کنفرانس مادرید کوتاه آمدند؛ اسحاق رابین در مذاکرات اسلو کوتاه آمد و پس از انتفاضه الاقصی، آریل شارون از نوار غزه عقبنشینی کرد. در واقع، روند شکلگیری مقاومت اسلامی که حالا طرفداران زیادی پیدا کرده بود به عنوان مشکلی اساسی برای رژیم صهیونیستی، آمریکا و کشورهای عرب همراه با آنها مطرح شد.

دست دوستی علیه مقاومت

در جریان بیداری اسلامی، صهیونیستها با ایجاد جنگ مذهبی کل ارتشهای قوی منطقه را از بین بردند که زمانی میتوانستند برای اسرائیل تهدید باشد. لیبی، مصر، یمن، سوریه و عراق ازجمله این کشورها بودند. این وقایع، به دولتهای مرتجع عربی ثابت کرد راه دیگری ندارند و ادامه حاکمیت تضعیفشده آنها مشروط به تضمین صهیونیستهاست. اقدام اخیر برخی دولتهای عربی از جمله عربستان سعودی، آخرین اقدام آنها در ادای دین به رژیم صهیونیستی است که نمیتوانستند دیگر آن را به صورت پنهانی پی بگیرند. اکنون کل کشورهایی که سنگ صهیونیسم را به سینه میزنند برای بقای خود ناگزیرند از لاک مخفیشان بیرون بیایند و برای حفظ موجودیت خود با صهیونیستها فقط و فقط علیه جبهه مقاومت دست دوستی
بدهند.

با تضعیف تقریبا تمام کشورهای عربی، عربستان تنها کشور سرپای عربی به شمار میرود که با درآمد نفتی هنگفتش میتواند از سوی صهیونیستها نیابتا جنگ و تهدیداتی نسبت به برخی جریانات و بازیگرهای منطقه راهاندازی کند و مجری برنامههایی باشد که صهیونیستها خود نمیتوانند به صورت آشکار واردش شوند. رژیم صهیونیستی هر چه سر حزبالله و سوریه هزینه داد، نمیتوانست با عمق استراتژیک ایران که اکنون درکرانههای مدیترانه واقع شده مقابله کند. در نتیجه لازم است با فشاری که از سوی قدرتها به عربستان سعودی وارد میشود، این کشور درگیر عناصری از جبهه مقاومت در لبنان، سوریه، عراق و ایران شود.

در واقع، سعودیها راهی ندارد جز این که این مسیر را طی کنند. اگر آنها میتوانستند همچنان در خفا پیرو برنامههای رژیم صهیونیستی باشند، حتما این کار را میکردند، اما اکنون حتی اگر بخواهند این رابطه را پنهان کنند باید ضدیت با ایران و مقاومت را به نمایش بگذارند و صهیونیستها نیز دقیقا دنبال این هستند تا به واسطه سعودیها منطقهای ناامن، سوخته و تضعیفشده ایجاد کنند.

با این همه، در آینده آگهی مردم و ملتها و بیداری واقعی آنها نشان خواهد داد که صهیونیستها هیچ کاری از پیش نخواهند برد و ریشهدار نبودن دولتهای مرتجع عربی به عمر کوتاه حکومتشان منجر خواهد شد و به امید خدا پروژه صهیونیسم که 70 سال است برای آن هزینه کردهاند نیز به نتیجه نخواهد رسید.

آناپلیس؛ تجدیدمیثاق حامیان صهیونیسم

کنفرانس آناپلیس در سال 2007 در آمریکا برای تجدیدمیثاق بازیگران حامی صهیونیسم علیه جبهه مقاومت تشکیل شد؛ جبههای که ظرف 30 سال گذشته در منطقه شکل گرفته و متشکل از ایران، سوریه، حزبالله و حماس بود. در جنگ 2006، حزبالله با شکستی که به صهیونیستها وارد کرد، به غرب و اعراب فهماند امکان شکست اسرائیل وجود دارد و این در سایه مقاومت اسلامی ممکن است. غربیها و صهیونیستها نیز به این نتیجه رسیدند تنها مانع برقراری صلح و سازش جبهه مقاومت است. بر این اساس، در کنفرانس آناپلیس، صهیونیستها اعراب سازشکار را وادار کردند موضعشان را بهطور رسمی اعلام کنند. به باور آمریکاییها و صهیونیستها، اکنون مرزبندی مشخص است: یا طرفدار رژیم صهیونیستی و صلح با آن، یا مخالف آن بود. پس از آن، جبهه مقاومت یک طرف قرار گرفت و تمام غرب، اعراب و صهیونیسم هم یک طرف و هر اقدامی که علیه یکی از عناصر جبهه مقاومت صورت میگرفت اعراب آشکارا از موضع آمریکا و صهیونیستها حمایت میکردند. در موضوع لبنان، عربستان کاملا علیه حزبالله جبهه گرفته است. همچنین در بحث سوریه، عربستان، امارات، قطر و دیگر کشورهای عربی وارد شدند و علیه مقاومت جبهه گرفتند. در بحث پرونده هستهای، پول عربستان و کشورهای دیگر عربی و لابی آنها برای فشار آوردن به ایران، نشان میداد که میخواهند علیه جبهه مقاومت اقدام کنند و در بحث عراق نیز به دنبال از بین بردن نفوذ ایران و حزبالله هستند. در واقع، دولتهای مرتجع عربی در این موضوعات علیه جبهه مقاومت و عناصر آن اقدام کردند. در جنگهای سهگانهای که در غزه روی داد، عربستان و مصر بر تمام جنایتهایی که صهیونیستها در غزه انجام میداد چشم پوشیدند و با بستن گذرگاهها و قطع کمکهای مالی برای نابودی حماس تلاش کردند.

علیرضا سلطانشاهی

تحلیلگر مسائل فلسطین

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها