راپورت‌های میرزا ادریس‌

فالمان را گرفت!

میرزا قاسم خان رفیق صدیق ما در بندرعباس کاغذ فرستاد و بعد از عرض تحیات وافره عارض داشت که قبله عالم چه نشسته اید در تهران که هوا آلوده است و زبانم لال ماندن در تهران هکذا مانند در محاصره ممسنی است و ماندن اگر برگزینید، ناخوش می‌شوید به بندر تشریف‌فرما شوید هوا بهاری است دلی به باد بدهید.
کد خبر: ۱۱۰۴۳۴۲

دیدیم پر بیراه نمی‌گوید. به خشایار فرمودیم بلیط طیاره ابتیاع کرده دوسه روزی در بندر عباس اتراق کنیم. بلیط تهیه شد به طیاره نشستیم و در بندر فرود آمدیم، الحق که فروردین شمیرانات خودمان بود، آسمان به غایت آبی و نرمه نسیمی زلف همایونی‌مان را به بازی گرفته بود.

خشایار عارض شد: تصدقت گردم همه چی فول اچ دی پخش می‌شود که احتمال دادیم فحشی چیزی باشد! عجالتا پس‌گردنی‌اش زدیم تا بعد به کارش رسیدگی کنیم.

میرزا قاسم را مرخص نموده گفتیم با خشایار لب آب قدمی بزنیم، چند قدمی برنداشته بودیم که خشایار درد مبالش گرفت و پی قضای حاجت مرخص شد! لب آب بر کنده کُناری نشستیم تا بیاید.

در همین اثنا زنی از جماعت نسوان بندر و به رسم و لباس ایشان رخصت خواست! فرمودیم: امر؟

گفت؛ فالت بگیرم...! گفتیم: طالع ما الحمدلله سعد است و خوشبختیم .... !

عارض شد: دستت بده، اسمت بوگو، غلط گفتوم پول نده...

فرمودیم چه؟ دست به نامحرم بدهیم تازه پول هم باید اخ کنیم سبحان الله!

گفت: حالا ترش نکن، همیطوری میگمت ...!

گفتیم: بگو... ! در چشم‌هایمان زل زده گفت: ماشالا نمک داری، باغی تو ونک داری...

فرمودیم: باغ و مستغلاتمان را که هزار ذرع بود، جد بزرگمان در ازای خرید یک گرامافون روسی و بیست صفحه به فنا داد...!

گفت: دیدی راست گفتمت؟ فرمودیم ادامه بده.

عرض کرد: دختری خاطر‌خواهته اوووو چه پولدارم هست... هم پول داره هم خوشگله هم آی‌کیوش بالاست اصلا کلا ژنش خوبه.... طهرانم زندگی می‌کنه...

تعجب فرموده پولی به زن فالگیر دادیم و مرخصش کردیم! عارض شد: بیشتر بدی اسم و نشانی منزل رو هم میگم!

فرمودیم: نداریم!

گفت: حالا چون مرد خوبی بودی فقط خیابان منزلش را میگمت که اذیت نشی!

خشایار رسید و فرمودیم فی‌الفور تیکت برگشت ابتیاع کرده به طهران مراجعت نماییم که گردنمان بشکند دل بانویی پیش ما گیر است و ما اینجا خوش بگذرانیم...

خشایار عارض شد: بلیط مراجعت فی‌الحال موجود نیست اندکی استراحت نمایید، برمی‌گردیم علی‌رغم میل باطنی قبول نموده به منزل میرزاقاسم رحل اقامت افکندیم. فی‌الحال چنان عشاق جوان بی‌قرار و دل ناگرانیم.... عشق مجدد درب خانه ما را زده است و بنده و این همه خوشبختی محال است...

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها