سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
ادبیات در دورههای مختلف کارکردهای مختلف داشته؛ رسانه بوده، ابزار تعلیم بوده، ابزار اعتراض بوده ... با توجه به گستردگی ارتباطات و رسانهها کارکرد ادبیات در دوره کنونی چیست؟
شعر ابزار نیست. هدف است. ادوارِ مختلف شعر فارسی را که مرور کنیم، میبینیم آنهایی قله شدهاند و انسان ساز که به ذات شعر وفادار بودهاند. مثلا مولانا. در دورههای معاصر نیز همینطور؛ فرق است بین سیاوش کسرایی و احمدرضا احمدی. از معاصرین کسانی که شاعر بودن از یادشان رفت و از شعر تکهتکه بریدند و ابزارش قرار دادند، همگی با آثارشان از یاد رفتند. متشاعرانی که عمله و اکره احزاب سیاسی بودند و سراسر نشریات و رسانههای خصوصی را در اختیار داشتند یا قماشی که نوکر حکومت و جیرهخوار قدرت بودند، حتی افرادی که به ظاهر وابستگی به گروه یا فردی نداشتند اما شعرشان ابزار شهرتطلبی و ثروتاندوزی و شهوترانی بود، همگی از یاد رفتهاند یا اگر از آنها یادی میشود، این یاد به نیکی نیست. شعر ابزار تعلیم و تعلم نیست. ابزار سیاسیبازی نیست. ابزار القای ایدئولوژیها نیست. شعر شعر است. بیانِ هنرمندانه زیستِ شاعر. حالا هرچه جان و اندیشه شاعر صیقل خوردهتر شود، شعرش عمق و ارتفاع بیشتری میگیرد.شاعر حکیم نیست، پیشوا نیست، رهبر نیست، نوکر هم نیست. شاعر کسیاست که آنچه میبیند، همان چیزی است که دیگران میبینند، با این تفاوت که او مشاهدات خود را با زبانی روایت میکند که فراتر از زبان عام است و به برکت بیان شاعرانه و منفرد، ابعاد و زوایای پنهانِ آنچه را که دیده است، بر دیگران و حتی بر خود افشا میکند تا دیگران به واسطه خواندن شعر، جهان را فاشتر و رنج زیستن را عیانتر حس کنند. حالا با توجه به گستردگی رسانهها و ظهور شاخههای مختلف علم و دانش بدیهی است که شعر مجال و عرصه بیانتهای خود را برای پرداختن به ذات خود کاملا به دست آورده. در شرایطی که برای هر چیزی رسانهای ایجاد شده، شعر میتواند با خیالی آسودهتر و بیش از پیش، رسانه خود باشد. رسول و رساله خود باشد. خلق شود، بارور شود و بارور کند.
کدام قالب شعری، دغدغه و نماینده توست؟
کسی که دغدغه قالب دارد اصلا شاعر نیست. قالبباز است. قالبکننده است. مقلوب است. البته هر ظرفی مظروفی میخواهد، اما اصل، مظروف است. مظروف میگردد و گلِ را پیدا میکند و کوزهگروار گلِ را ورز میدهد و میچرخاند و میگرداند و ظرفش میکند.ظریف بودن اصل است. ظرفیت پیدا کردن مهم است. ظروفچی به ظرف فکر میکند و شاعر به شعر.
زبـــان ابـــزار اندیشیدن است و از قضا، ابزار نوشتن و رسیدن به زبانی که سالم باشد و باعث القای حداکثری باشد و در عین حال زودیاب و گرهگشا باشد؛ چه مقدمات و لوازم و ابزاری نیازمند است؟
بله. زبان وسیله اندیشیدن است. البته شما با سایر مسائلی که در ادامه این پرسش مطرح کردید آب پاکی را ریختید روی دست من. الان دستم خیس است. البته پاک نیست. فقط درباره زودیاب بودن باید عرض کنم که شعر اگر خودش باشد و مخاطب اگر زودرنج و دیرفهم نباشد، انشاءالله زودیابی هم رخ میدهد.
صفا یک مولف است، یعنی در هرقالبی که بنویسد امضا دارد. رسیدن به این امضا چه مقدماتی داشته؟
در وهله نخست، کمی پررویی لازم است. پررو بودن در برابر قواعد رایج، پرروبودن در برابر سلایق خارج. پررو بودن در برابر خیلی چیزها.در قدمهای بعدی، خودِ شخصِ مورد نظر بودن خیلی مهم است. پی بردن به این که شخصِ مورد نظر بداند چون انسان است و مهمتر از آن چون شاعر است، باید خودش باشد. البته فکر نمیکنم هیچ هنرمندِ مولفی به طور دقیق بتواند مراحلی را که برای پیدا کردن امضای لعنتیاش طی کرده، تشریح یا طبقهبندی کند، اما این را به قطع یقین عرض میکنم که آدم از یک جایی درمییابد که باید خودش باشد و چون میخواهد خودش باشد، خودبهخود خودش را مینویسد و یک جایی میبیند که ای دل غافل، معلوم نیست خودش شبیه شعرِ خودش است یا شعرِ خودش شبیه خودش است.
شعر (سپیدغزل و ترانه) صفا در نقطهای ا ست که هم جامعه مخاطب حرفهای را دیده است و هم جامعه مخاطب رقیق تر ادبیات را. این نگهداری دوگانه را چگونه مدیریت کرده است؟
راستش من از چیزی نگهداری نکردهام. والله شعر نگهدار من بوده. همیشه معتقدم تنها مخاطب شعرم خودم هستم. واقعا تدبیری برای ایجاد موقعیت نکردهام. اصلا از این کارها بلد نیستم. فقط چون پذیرفتهام که باید شاعر باشم، شعر هم با تمام کجخلقیهایش مرا پذیرفته است و معتقدم اگر آدم تلاش کند برای انجام کارِ درست، کارِ درست هم تلاش میکند برای انجام آدم. حالا این کار، هر کاری میخواهد باشد.
به نظرت حرفهای مهم جهان زده شده یا هنوز میشود ابرمفهومهای جدید خلق کرد؟
من مهم حرف زدن را به حرفِ مهمزدن ترجیح میدهم.حرفی که مهم زده شود، خودبهخود مهم میشود.
غالب حوزههای مطالعاتی حسین صفا چیست؟
ادبیات داستانی و تاریخ معاصر معمولا در اولویت است. البته برتر از شعر سراغ ندارم. اگر هوای شعر خواندن کنم، به سراغ اشعار بزرگان نسلهای پیش از خودم میروم. همه را خواندهام و خوردهام. از میانشان، شاعرانی که نمیرانندم، چندنفر بیشتر نیستند که هر کدام برای خود ارتشی عظیماند. شعر همنسلانم را گاهی میخوانم اما معمولا مجذوب نمیشوم، معمولا مجذوب که نمیشوم هیچ، از خواندن کلافه و عصبی هم میشوم. دودوزهبازیها و غفلتهایی را که رسمِ مرسوم دوره ماست، در خیلیهاشان میبینم و غمگین میشوم. گاهی کمی هم فلسفه میخوانم و خیلی حوصلهام سر میرود. سینما را کم و موسیقی را کمتر دوست دارم. کاتبم و کتابباز.
در نشانهگذاری رفتاری، حسین صفا در ادبیات من را یاد علی کریمی در فوتبال میاندازد. یک متخصص که هر وقت میلش بوده و دل داده، جادوگری کرده و غالبا شخصیتی معترض دارد.
فوتبال را دوست ندارم، اما علی کریمی را دوست دارم. اشخاصِ شاخص را ستایش میکنم. من پابهتوپ نیستم. همیشه پابهماهم. شاعر زاینده است. مادر است. جادوکار و جادوگر نیست. اعتراضی هم اگر دارم با نوع نوشتنم ابرازش میکنم. مثلا اگر نسبت به چیز معترضم (منظورم از چیز، غزل واپسگرا و وارفته مقلد و بیدستوپایی است که چند سال است رایج شده و این روزها دارد به اوج ابتذال خود نزدیک میشود و ابتذال را به اوج خود میرساند)؛ داشتم عرض میکردم که اگر به این چیز معترضم، نمیآیم داد و هوار کنم و فحش بدهم و فرار کنم. مینشینم و آنچه را که به درستیِ آن باور دارم، انجام میدهم و اگر عُرضه داشته باشم، عَرضهاش میکنم.
بازیهای فرمی در کارهایت دیده میشود. این فرم است که مضمون در آن تعالی پیدا میکند یا همزمان مضمون که متولد میشود، فرم را انتخاب میکند؟
جواب این پرسش شما را در جوابهای قبلی دادهام. فقط عارضم به حضورتان که من بازی فرمی نمیکنم.اصلا اهل بازی نیستم.کاش به جای بازی میفرمودید رفتار و قاعدتا هر کسی به فراخور شرایطی که در آن قرار میگیرد، رفتاری از خودش بروز میدهد. البته چون غزل اصلا فرم ندارد، بنده در آثار موزونم رفتار فرمی نداشتهام. در شعرهای بیوزنم شاید؛ چرا که خاصیت شعرِ بیوزن این است که آدم را متوجه فرم میکند. در شعرهای موزون، تمرکزم بر راستنویسی و بداههسرایی بوده و اگر رفتاری داشتهام، در زبان و نوع برخوردم با بایدهای غزل بوده.
تو ترانه مینویسی، خوب و متفاوت هم مینویسی که اتفاقا شعر هم در آنها اتفاق میافتد. از عنوان ترانهسرا خوشت نمیآید. دلیل این ابا و تحفظ چیست؟ دلیل، ترانههای سطحی و دم دستی امروز است یا مشکلی ساختاری و ماهوی با این قالب داری؟
معماری شغل والایی است، همان طور که بنّایی شغلی شریف است. یک معمار، ممکن است کار بنّایی هم انجام بدهد. شک ندارم معماری که گاهی بنایی میکند، بنّا نیست. معماری است که ممکن است گاهی بنّایی هم بکند. بنّا اما معمار نیست.
کتاب و اثری در دست انتشار داری؟
شعرهای تازهام به حد نصابِ کتابشدن نرسیده است و فعلا از انزوای خود لذت میبرند، اما گزیدهای از شعرهای استاد هرمز علیپور به انتخاب من توسط نشر نیماژ آماده چاپ است.کمی هم سرگرم
ترجمه کردنم که نمیدانم چاپشان کنم یا نه.
حرف آخر؟
عرضی نیست جز تشکر از شما.
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد