در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
میگویند هنوز 20 هزار کانکس دیگر برای اسکان موقت لازم است و البته مقداری هم وسایل گرمایشی، اما حالا که سرشان خلوتتر از روزهای نخستین بروز فاجعه است، رفع تنهایی هم به نیازی حیاتی برایشان تبدیل شده. به نظر میرسد تب بازدید از مناطق زلزلهزده تا حدودی فروکش کرده و با همه نقدی که در این مدت به حضور خودجوش مردم در سرپلذهاب و قصرشیرین وارد میشد، حالا انگار گرد رخوت بر اینجا پاشیدهاند. بچهها اما در این میان، فارغ از چشمهای نگران به آینده، اینسو و آنسو میدوند و برای شکستدادن غم، حریف میطلبند.
غبارزدایی فرهنگ از فراموشی
چند روزی است این موضوع در رسانهها مطرح میشود که نیازهای فرهنگی مردمان زلزلهزده، حیاتیترین نیازهایشان است. اگر در این دو هفته به اینجا سری زده باشید پی میبرید که این سخن، زیادی شعاری است و بهره چندانی از حقیقت نبرده است. تعارف که نداریم؛ وقتی خانوادهای همه داروندار و زندگیاش را زیر آوار جاگذاشته و با یک زیرانداز و چند پتو و یک بخاری برقی در یک چادر که از گزند باران و برف هم در امان نیست، چشم به آینده دارد، نیاز فرهنگیاش را طبعا در اولویتهای بعدی میبیند. شاید تعجب کنید که ما این حرف را در صفحه فرهنگ روزنامه جامجم میزنیم، اما نمیتوان به هر حال چشم بر واقعیتها بست و شعار داد.
با این حال به نظر میرسد حالا و با رسیدن امکانات اسکان موقت و برگشتن زندگی به روال تقریبا عادی، باید به دیگر نیازهای زلزلهزدگان توجه کرد. این، امری است که این روزها در روستاهای سرپل ذهاب میبینیم؛ گروههای مختلف تئاتری، پردهخوانی، طراحان بازیهای گروهی و خودروهایی که با خودشان اسباببازی و کتاب برای بچهها و بزرگسالان میآورند. بخصوص از این به بعد که غبار فراموشی محتمل قرار است بر آوارهای خانههای ویران این مردم بنشیند، این تنها گریزگاههای فرهنگیاند که میتوانند از بار آن غبار بکاهند و امید به آینده را تقویت کنند.
پرده رستم و سهراب بر دیوار آوار
«دگر باره اسپان ببستند سخت/ به سر بر همی گشت بدخواه بخت/ به کشتی گرفتن نهادند سر/ گرفتند هر دو دوال کمر/ هرآنگه که خشم آورد بخت شوم/ کند سنگ خارا به کردار موم/ سرافراز سهراب با زور دست/ تو گفتی سپهر بلندش ببست/ غمی بود رستم ببازید چنگ/ گرفت آن بر و یال جنگی پلنگ/ خم آورد پشت دلیر جوان/ زمانه بیامد نبودش توان...»
به پرده چشم دوختهاند و به دهان نقال. پلک نمیزنند تا بدانند ماجرا چه میشود. رستم که همیشه برای آنها نامی بوده و سهراب که برایشان تنها پهلوانی در کتابهای درسی برادران و خواهران بزرگترشان، حالا جلوی رویشان روی پرده نشسته و از زبان نقال روایت میشود. منتظر میشویم تا کار این نزاع تاریخی برای این بچهها تمام شود و سراغ آقای نقال برویم و از کاری که این روزها در روستاهای سرپل ذهاب میکند، بپرسیم.
میگوید نقالی را از نوجوانی آغاز کرده وقتی که در مشهد از مرشد پیری آن را آموخته است. اصرار دارد اسمی از او نیاوریم تا کاری که در پیش گرفته حتی ذرهای به ریا آمیخته نشود. میگوید از طرف کانون پرورش فکری یا دیگر نهادهای فرهنگی به این منطقه اعزام نشده بلکه خودش خودجوش اینجا آمده تا حالا که بچهها به پرکردن وقتشان نیاز دارند، به کمکشان شتافته باشد. گرههای نخ پرده را باز میکند و با کمک دوستش پرده را از دیوار نیمهفروریخته پایین میآورند، رستم و سهراب را لوله میکنند و داخل ماشین میگذارند تا خودشان را به روستای دیگری برسانند. میگوید تا حالا و در این سه روز در بیست روستا برای بچهها پرده خوانده و آنها هم بسیار استقبال کردهاند. بچهها هم وقتی نزدیک ماشینش میشوند میخواهند دوباره به روستای آنها بیاید. مادرها سر از چادر بیرون میکنند و صدایشان میزنند که برگردند و به درس و مشقشان برسند. مدرسهها چند روزی است باز شده و برای روستاهایی که ساختمان مدرسهشان به کلی خراب شده، مدارس صحرایی راه انداختهاند.
کتابها زیر بغل بچههای روستا
بخاری برقی را پس میدهد و میگوید لازم نداریم. داخل کانکسی هشت متری زندگی میکنند و معتقدند اگر دولت زودتر به فکر بازسازیها باشد، فعلا مشکلی نخواهند داشت. پسر خردسال و دختر نوجوانش اما از همان روزهای اول و حتی وقتی توی چادر بودند و سرما بیش از الان آزارشان میداد، دغدغه اصلیشان آن بود که دوستانشان را از دست دادهاند. حالا اما خودشان را با کتابهایی سرگرم کردهاند که نهاد کتابخانههای عمومی کشور چند روز پیش برایشان فرستاده. میگوید چند وانت کلی کتاب با خودشان آوردهاند و البته اسباببازی هم به همراه داشتهاند. به برادرش اشاره میکند که پیش از این عادت به خواندن کتاب نداشته اما حالا که میبیند در روستایشان بچهها کتابهای اهدایی را زیر بغل زدهاند و این ور و آن ور میروند، به نوعی فضای رقابتی ایجاد شده و همه کتابخوان شدهاند.
***
اگر در این مدت روستاهای اطراف سرپلذهاب و قصر شیرین را چرخیده باشید، حتما آنها را دیدهاید؛ گروههای مختلف نمایش و کسانی که بین مردم کتاب و برای بچهها اسباببازی و لوازمتحریر آوردهاند و توزیع میکنند؛ دختران و پسران جوانی که خودجوش در کنار نیروهای نظامی و هلالاحمر از همان روزهای ابتدایی فاجعه اینجا بودهاند و به یاری مردم پرداختهاند، حالا کارشان را عوض کردهاند و خدمات فرهنگی ارائه میکنند. آنها میدانند روزهای سختی در راه است و جادوی نمایش، بازی یا سحر کلمات است که میتواند سپریکردن این روزها را سادهتر کند.
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد