در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
«قرمز»، داستان زوج جوانی که به بنبست میرسند و به قتل ختم میشود تا شام آخر و جنایت پایانیاش و حتی «آب و آتش» با شکستن تابوهای آن زمان سینمای ایران و داستانهایی که پیرامونش اتفاق میافتد. جیرانی ذائقه مخاطب را خوب میشناسد و البته این نکته ربطی به ارزشگذاری هنری فیلمهایش ندارد. «خفهگی» دقیقا به همین دلیل خوب میفروشد و مخاطب سالنها را پر میکند، اما سوال مهم اینجاست که چگونه فیلمی سیاه و سفید با داستانی در ساختمانهای تاریک و در هوای برفی و سرد با این اقبال مواجه میشود؟
گاهی باید فضا را ساخت!
خفهگی فیلم فضاسازی است یعنی فیلمساز تمام شرایطی را که برای خلق داستانش میخواهد از صفر تا صد میسازد و از هیچ امکان طبیعی استفاده نمیکند. برف بدون مکث، قطعیهای مکرر برق و ساختمانهای تاریک و تیره همگی عناصری هستند که در جهان واقع نمیتواند به این شکل در شهر تهران وجود داشته باشد. این فضاسازی، اما برای همان چند دقیقه پایانی
طراحی شده و فیلم همه شرایط را کنار هم میچیند تا در پایان قهرمانش را خفه کند و در این میان از هیچ اگزجرهای دریغ نمیکند. این فضاسازی و روش پرخطر شجاعت فراوانی میخواهد؛ چرا که امکان شکست مطلق در گیشه وجود دارد، اما ظاهرا اینجا این خطرپذیری جواب داده است. به این دلیل که فروش هر فیلمی با هر شرایط در سینمای ایران باعث خوشحالی است.
جیرانی اینجا در رنگآمیزی فیلمش برخلاف بسیاری از آثارش از رنگ استفاده نمیکند و اتفاقا فضای کلی فیلم هم شیک نیست. این آشناییزدایی از مخاطب باعث میشود او با فیلمی روبهرو باشد که میخواهد همه زیباییهای طبیعی ممکن در اطرافش را بپوشاند و آن را تبدیل به عناصری بیاهمیت در مقابل داستان اصلی کند.
باز هم قصه یک مشرقی دیگر
خفهگی فیلمنامهاش به فضاسازی و کارگردانیش نمیرسد. قصه از همان اول لکنت دارد و خیلی جاها از حل کردن معماهایش فرار میکند و مبنا و منطقش را بر اراده نویسنده میگذارد. این در اصلیترین نقطه داستان خفهگی به وضوح قابل مشاهده است. مسعود از صحرا مشرقی میخواهد در گزارش پزشکی درباره نسیم جنون او را تائید کند تا او را به امین آباد بفرستند.
نکته اول: با گزارش رئیس بخش یک بیمارستان قطعا کسی را برای همیشه مبتلا به بیماری روانی خطرناک تصور نمیکنند و احتیاج به تائید یک کمیسیون پزشکی خواهد بود و فیلمساز از این ایده غلط فقط برای افزایش درام داستانش استفاده میکند.
نکته دوم: آیا با تشخیص جنون یک شخص تمام ارث و میراث از او گرفته میشود؟ قطعا نسیم میتواند نزد هر دکتری راز مسعود و برادرش را افشا کند و از طریق وکیلش اموالش را پس بگیرد و پای پلیس به داستان باز شود.
خفهگی همانطور که گفته شد پیشفرضهایی دارد که غلط است. نسیم بیجهت به صحرا اطمینان میکند و کشته میشود و دلیل این اطمینان هم مشخص نیست یا این که اساسا صحرا چگونه کاراکتری دارد؟ رئیس یک بخش بیمارستان روانی به چه دلیل حاضر میشود با یک پیرمرد فرتوت با سرفههای فراوان صحبت کند و به ازدواج با او فکر کند؟ روابط و انگیزههای آدمها در خفهگی نامشخص و مبهم است و در جاهایی اصلا در نیامده است. مثلا اگر منصور در همان تک سکانس در داستان حضور نداشت چه اتفاقی میافتاد؟ چرا دکتر رئیس بیمارستان با آن که به نظر میرسد با پدر مسعود، دوستی طولانی داشته و حتی میداند آنها دست بزن دارند خودش جنون نسیم را تائید نمیکند؟ اگر مسعود میداند دکتر اهل این داستانها نیست، چرا از اول نسیم را به اینجا آورده و از همان اول به سراغ بیمارستان دیگری نمیرود تا آدم دیگری را تطمیع کند؟
خفهگی به پرسشهای زیادی در فیلمنامهاش پاسخ نمیدهد و سعی میکند با پر رنگ کردن عناصری دیگر از قصه اصلی عبور کند و روی حفرههایش مکث نکند تا آن طور که فیلمساز میخواهد داستان را پیش ببرد.
ستارهها عوض نمیشوند!
این تصور که با گریم، تغییر لحن و بیان یک بازیگر میتوانیم بازی متفاوتی از او بگیریم سخت اشتباه است. الناز شاکردوست اینجا همان بازیگر سینمای گیشه است که کلوزآپهای بیدلیل از صورت پر از لکش نتوانسته چهره متفاوت و آرتیستیک از او بسازد و نوید محمدزاده هم با آن که سعی میکند از آن زیرپیراهن معروف استفاده نکند و دیالوگها را آرام و شمرده و باوقار بگوید، اما به ناگاه و در سکانس رویارویی با منصور باز هم همان تیکهای عصبی و پرخاشگری را بروز میدهد و انگار تمام زحمت فیلمساز برای آشنایی زدایی از او به فنا میرود. در همین سکانس هم پولاد کیمیایی یکی از بدترین بازیهای کارنامه حرفهایش را دارد و شاید تنها نکته خوب خفهگی در بحث بازیگری دیدن دوباره ماهایا پطروسیان و غلامحسین لطفی پس از مدتها بر پرده سینماست.
تئاتر یا سینما؟ مساله این است
خفهگی میزانسنهای دوگانهای دارد. در سکانس مواجهه منصور و مسعود ما کاملا با یک تئاتر روبهرو هستیم. حتی زمانی که صحرا به دیدن زهره میرود هم باز با دوربینی ساکن روبهروییم که هیچ تحرک و نوآوری ندارد، اما در سکانسی که مسعود درباره نسیم با صحرا صحبت میکند و به صورت موازی صحرا با نسیم، میزانسنهای فوقالعادهای وجود دارد که بسیار سینمایی است. این دوگانگی در بسیاری از لحظات فیلم را از نفس انداخته و چند قطعه میکند و باعث میشود فیلم یکدستی یک فیلم سینمایی را به صورت کامل نداشته باشد.
آسانسور برفی!
جیرانی قهرمان داستانش را در انتها به جایی میفرستد که خیلیها فوبیای آن را دارند. مسعود که حالا مشخص شده یک جانی خطرناک است مهرهها را با هوشمندی کنار هم میچیند و صحرا را در آسانسور گیر میاندازد و باقی ماجرا. این داستان به خودی خود قصه جذابی است که با مخلوطی از عشق و جنایت مخاطب را همراه میکند، اما ای کاش این همه تمهید و فکر برای در و دیوار و برف برای داستان و روابط انسانی و انگیزهها صرف میشد تا با فیلمی روبهرو باشیم که میتوانست اثری متفاوت در سینمای ایران باشد که حالا نیست. خفهگی تجربهای است که نشان میدهد ژانر وحشت و ترس هم میتواند مخاطب را به سالن بکشاند و صرفا کمدی نمیتواند گیشه را فتح کند. فیلم با آن که قرار نبوده فیلمی ترسناک باشد، اما به دلیل دست گذاشتن روی فوبیای آدمها مانند ترس از تاریکی در جاهایی به ژانر وحشت هم نزدیک میشود و به نظر میتوانست بسیار بیشتر و بهتر تماشاگرش را بترساند.
یک نظریه عجیب میگوید آدمها علاوه بر شادی و خنده و انواع و اقسام فاکتورهای روحی خوب، به ترس و وحشت هم نیاز دارند.سینمای وحشت انگار به همین نیاز پاسخ میدهد و خفهگی با همه ضعف و قوتهایش اندکی میتواند بترساند و از همه مهمتر مخاطبش را خفه کند.
بهرنگ ملک محمدی
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس مسائل سیاسی در گفتگو با جام جم آنلاین:
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»:
گفتوگوی «جامجم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر
یک کارشناس مسائل سیاسی در گفتگو با جام جم آنلاین:
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد