محشر بود، رستاخیز یک ملت؛ نشانی را همه می‌دانستند، سر راست بود، میدان امام حسین(ع)، آنجا که گلدسته‌های بلند فلزی اش از دوردست نیز پیداست، آنجا که با سنگفرشی 1300 متری وصل می‌شود به میدان شهدا، به خونین‌ترین میدان تهران و سپس به سمت جنوب امتداد می‌یابد تا میدان خراسان؛ دروازه مشهد.
کد خبر: ۱۰۷۷۸۷۳

خیابان 17 شهریور از جمعه سیاه 39 سال قبل به این سو جمعیتی مثل دیروز به خود ندید. خورشید هر چه درآسمان عمودی تر ایستاد جمعیت نیز بیشتر شد، جوشید، خروشید انگار، راه نبود، گام‌ها نوک پایی بود، مثل تاتی‌تاتی‌های یک کودک.

وعده ساعت 9 صبح بود ولی آنها که نماز صبح را خوانده بودند زودتر به خیابان 17 شهریور زدند، روی نیمکت‌های چوبی و سنگی‌اش نشستند، کنار جوی‌های باریک آبش ایستادند، عده‌ای صبحانه‌ای مختصر خوردند و چشم دوختند به میدان، به پرچم‌های بزرگ در حال اهتزاز، به گلدسته‌های طوسی رنگ بلند و آن بدنه مشبک و طرحدارش که عکاسان به زحمت ازآن بالا می‌رفتند.

در آیینی‌ترین گذرگاه تهران، حرف از اتفاق سحرگاه دیروز بود. مردمی که خبردار شده بودند دهان به دهان می‌گشت که در مسجد امام حسین(ع)، در این بنای قدیمی ایستاده در شمال غرب میدان، رهبر انقلاب فاتحه‌ای نثار شهید حججی کردند و بر تابوتش بوسه زدند. خبر این بوسه و آن فاتحه دیروز بارها از بلندگوهای پرقوت میدان اعلام شد تا عده‌ای حسرت بخورند بر این سربلندی؛ زنی اشک می‌ریخت وتسبیح می‌گرداند و ریز ریز بر سینه می‌کوبید.

دیروز خیلی‌ها آمدند، با سن و سال‌های مختلف و شمایل‌های هزار رنگ؛ نوجوانی با لباس فرم بسیجی، کودکی با سربند زرد یا زینب، دختری با اونیوفرم مدرسه، چادر به سر و پرچم به دست، پسری جوان با ریش بلند حنایی و موهای دم‌اسبی، جوان‌هایی با دستبندهای چرمی و گردنبندهای قطور، عده‌ای با جین‌های پاره، برخی با حجاب‌های نیم بند و ناخن‌های لاک‌زده، اما همه سیاهپوش، یک ملتِ یکرنگ،‌ همدرد، هم غم.

مو سپیدکرده‌ها هم بودند، زنان و مردانی کهنسال با عصاهای چوبی،‌ صندلی‌های تاشوی همراه و ویلچر. یکی‌شان می‌گفت اگر پا ندارد، دل که دارد و زنی که لنگ‌لنگان به سمت میدان امام حسین(ع) می‌آمد، گفت که پایش درد دارد ولی این پا فدای آن سردار. چشم‌های ریز او پشت پرده اشک می‌درخشید وقتی به تمثال شهید چشم می‌دوخت و می‌گفت آرزو دارد پسرهایش مثل حججی آبرو بگیرند. او به ما گفت که نذرکرده تا این شور، آتشی به دل آنها بزند که هروله کنند سمت جبهه‌های مقاومت و فدایی زینب(س) شوند.

یک خیمه و یک میدان پرچم سرخ

هنوز همه نیامده بودند که تابوت پرچم‌پوش روی دوش نظامیان کلاه‌کج به میدان آمد و زیر خیمه سفیدرنگ آرمید. هنوز سیل جمعیت سرازیر نشده بود که علی حججی کوچک با آن لباس فرم بسیجی و کلاه نقابدار در مسجد امام حسین(ع)، گرد تابوت بابا می‌چرخید و بازی می‌کرد. خانواده شهید، تازه به جایگاه آمده بود که علی خردسال روی دست این و آن می‌چرخید و چشم می‌دوخت به پرچم‌های سرخ که در دست مردم پیچ و تاب می‌خورد و به قلب میدان رنگ خون می‌پاشید.

این پرچم‌های سرخ دیروزحالی خوب به خیلی‌ها داد، به زنی که چهارزانو، کنجی از پیاده راه نشسته بود و مویه می‌کرد و دو پرچم سرخ را با حرارت درهوا می‌چرخاند؛ اشک او بند نمی‌آمد. می‌گفت برای شخص شهید آمده، به احترام حججی، برای کمک گرفتن از روح پاکش، به تمنای گوشه چشمی. زن، خواهر شهید بود، داغدار برادر درعملیات فتح‌المبین، عملیات دوم فروردین 61 در شمال خوزستان، عملیاتی در ارتفاعات صعب‌العبور تی‌شکن، دالپری، چاه نفت، تپه سپتون، میشداغ، تپه‌های رملی و چزابه.

کمی دورتر از او، گوشه‌ای از میدان زنی تند و مسلط به انگلیسی بر آمریکا و اسرائیل و داعش مرگ می‌فرستاد و فریاد می‌زد که راه حججی ادامه خواهد داشت. او معلم زبان انگیسی است، زنی 54 ساله، کفن‌پوش، با پرچمی سرخ به دست، عکس ولی‌فقیه به سینه و تصویر شهید حججی در دست چپ. او خوش صحبت بود، از آن زنان فعال پشت جبهه در هشت سال جنگ که می‌گفت کارش در مهران شستن پتوهای رزمنده‌ها بود، پتوهایی پر‌خون، با تکه‌های آویزان گوشت و پوست به آن. سربریده شدن برای او آشناست، سردادن در راه خدا نیز، او می‌گفت خاک پای حججی است.

اما همه آنها که آمدند ربطی به شهدای جنگ نداشتند. زنی جوان با شالی آزاد روی سر که کالسکه دخترش را هل می‌داد، می‌گفت به مراسم تشییع آمده چون دلش سوخته است، چون آتشی به جانش افتاده از آن سر بریدن.

این سرِ بریده دیروز غوغا کرد و اشک‌ها گرفت. جانبازی مو سفید کرده که جوانی ویلچرش را هل می‌داد از این می‌نالید که آن قصاب چطور آن سر را برید. مداحی‌ها هم که شروع شد باز صحبت از همین سر بود؛ حاج صادق آهنگران دم گرفت که «خودش آمد ولی سرش هیهات/ آه، سخت است باورش، هیهات.»

دیروز جمعیت عزادار یکپارچه اشک شد، صورت‌ها اغلب خیس بود و چشم‌ها اغلب سرخ. چه ضجه‌ها که بلند نشد، چه سینه‌ها که نکوبیدند، چه روی‌ها که نخراشید، همه به احترام شیر شرزه نجف‌آباد.

اما او مهمان پایتخت بود، حوالی ظهر این جمعیت شکافت، شکافت به حرمت مسافر نجف‌آباد. ماشین حامل پیکر شهید که آراسته با چند نخل بود میلی‌متری به سمت میدان شهدا پیش رفت، در حالی که مردم گل‌های گلایل و میخک نثارش می‌کردند و مردی با گلاب‌پاشی دسته‌بلند، عطر به مسیر عبورش می‌پاشید.

پیکر شهید حججی اما امروز سرانجام در زادگاه و آرامگاه ابدی‌اش قرار می‌گیرد. وعده 8 صبح امروز در میدان بسیج نجف‌آباد است و مقصد گلزار شهدا.

مریم خباز

جامعه

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها