در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
نامش زمانی سر زبانها افتاد که خبری از او و مدرسهاش در تلویزیون پخش شد. این گزارش پس از یکی دو سال همچنان در شبکههای اجتماعی دست به دست میچرخد. گزارشی از فداکاری یک معلم یزدی که چهار سال دانشآموز معلولش را که ابوالفضل نام دارد از خانه به مدرسه میبرد و پس از آموزش و در کنار آن انجام کارهای این دانشآموز در مدرسه، او را به خانه بازمیگرداند. چند روز پیش زمانی که برای چندمین بار این گزارش را در یکی از گروههای تلگرامی دیدم، به ذهنم رسید دنبال کنم پس از این گزارش چه اتفاقی برای این معلم و دانشآموزش افتاده است. با جستوجو در وب، شماره تماس علیرضا هادینژاد را از طریق وبلاگش گیر آوردم. با او تماس گرفتم. اتفاقا بتازگی یکی از خیران، به مناسبت ماه مبارک رمضان مبلغی برای تهیه بستههای غذایی در اختیار او گذاشته است. با او همراه شدیم تا بستههای غذایی را که به کمک یکی از همکارانش آماده کرده به خانوادههای نیازمند روستایی برساند که شش سال معلمش بوده است.
ماجرای معلم شدن
در مسیر از او میخواهم خاطراتش را برای ما بازگو کند. اصلا بگوید چرا پیشه انبیا را در پیش گرفته است. پس از آن که علیرضا مدرک کاردانیاش را در رشته حسابداری میگیرد، سال 89 در آزمون استخدامی آموزش و پرورش شرکت میکند و پذیرفته میشود: سازماندهی معلمان بر اساس اولویتبندی و امتیازات مختلفی همچون نمره پذیرش، تأهل و... من که نفر یکی مانده به آخر بودم و تنها امکان انتخاب دو مدرسه را داشتم، مدرسه روستای دولاب را انتخاب کردم. پس از گذراندن 300 ساعت دوره بدو خدمت در تابستان که اتفاقا کلاسها متقارن شده بود با ماه رمضان، آماده رفتن به مدرسه شدم.
روز اول اضطراب نداشتی؟
من باید در همه پایههای ابتدایی تدریس میکردم و این کار را سخت میکرد. آن زمان هنوز دوره ابتدایی پنج پایه داشت و من بجز در پایه دوم در دیگر پایهها دانشآموز داشتم. روز اول تا آمدم کلید را از معلم قبلی بگیرم و به روستا برسم، نیم ساعتی دیر شد. بچهها که یک ربعی صبر کرده و دیده بودند خبری نیست، راه خانه را در پیش گرفته بودند. با ماشین که وارد مدرسه شدم یکی از بچهها متوجه شد و رفت و بقیه را صدا کرد. تعداد دانشآموزانم هفت نفر بود. کتاب نداشتیم و برای همین روی تخته نوشتم دو ضرب در 9 مساوی 18 و از دانشآموزان کلاس سوم و چهارم و پنجم خواستم برای این عبارت مسأله بنویسند. یکی از دانشآموزان مسأله جالبی نوشته بود که همچنان در ذهنم مانده است: «18کتاب خریدهایم، دو کتاب نخریدیم، حالا چه کنیم؟»
ابوالفضل هم آمده بود؟
او بعد از این که درس را شروع کردیم، رسید. پدرش او را آورده بود. وقتی پرسید ظهر چه زمانی دنبالش بیایم، چون نمیدانستم درس کی تمام میشود، گفتم کار که تمام شد خودم میآورمش.
قبلش میدانستی شاگرد معلول داری؟
نه.
جا نخوردی؟
خیلی نه!
کلاس چندم بود؟
اول. همان سال دو دانشآموز کلاس اولی داشتم که یکی از آنها سال بعد به همراه خانواده به یزد مهاجرت کرد و ابوالفضل بقیه پایهها را به تنهایی گذراند که کار را سختتر کرد. وقتی در یک پایه دو سه دانشآموز همکلاس باشند به همدیگر کمک میکنند. ابوالفضل به دلیل مشکل معلولیت پاهایش، عادت کرده بود دستش را به صورت خاصی بگیرد. این مسأله باعث میشد نتواند قلم را بدرستی دست بگیرد و همین سبب میشد از همکلاسیاش نیز عقب بیفتد، اما در نهایت موفق شد.
معلولیتش چه بود؟
ابوالفضل شش ماهه به دنیا آمده و از ناحیه پا دچار معلولیت است.
چه شد مسئولیت رفت و آمد ابوالفضل را به عهده گرفتید؟
اوایل صبحها پدرش او را به مدرسه میآورد و من او را ظهر به خانه میرساندم. یک روز صبح دیدم ابوالفضل دیر کرده. آمدم بیرون دیدم مادرش دارد او را با ویلچر میآورد. مسیر روستا به مدرسه سربالایی تندی دارد. پرسیدم پدر ابوالفضل کجاست؟ اهالی این روستا اغلب از برج هشت و نه برای کاشت هندوانه به جنوب کشور سمت جیرفت و... میروند. پدر او هم رفته بود. اصرار کردم من مسئولیت رفت و آمدش را به عهده میگیرم و مادرش در نهایت پذیرفت. تا دی ماه مسیر یزد تا این روستا که 70 کیلومتر بود را هر روز طی میکردم و اول دنبال ابوالفضل میرفتم. بحث یارانهها و بالا رفتن هزینههای سوخت که مطرح شد، در روستا ماندگار شدم و با همکاری که در نزدیکترین روستا به فاصله ده کیلومتر تدریس میکرد شبها در مدرسه میماندیم.
فرش کردن کلاس
علیرضا بهتر میبیند در همه کارهای ابوالفضل دخالت نکند. فکری به ذهنش میرسد که با یک تیر دو نشان بزند. روستا در زمستان بشدت سرد میشد. تصمیم میگیرد کف زمین را فرش کند تا هم کلاس گرمتر شود و هم ابوالفضل بتواند با استفاده از دستانش در کلاس حرکت و بازی کند.
مشکلات معلمها
بحثمان خود به خود عوض میشود، صحبت از مشکلات معلمان به میان میآید. علیرضا و همکارش معتقدند معلمان از نظر معیشتی در مضیقه هستند: باید معلم باشی تا فشار کاری یک معلم را درک کنی. علیرضا که فاصله بین زمان دانشآموزی تا معلم شدنش، چهار سال است، میگوید: به هیچ وجه تصور نمیکردم معلمی تا این اندازه سخت باشد. خیلیها میگویند معلمها میتوانند شغل دوم داشته باشند، اما دغدغه و فشار کاری اجازه چنین چیزی را نمیدهد.
آنها همچنین معتقدند پوشش بیمه تکمیلی معلمها با دیگر دستگاهها قابل مقایسه نیست. آن طور که آنها عنوان میکنند این بیمه شامل خدمات دندانپزشکی نمیشود و امکان خرید سالانه یک عینک تا سقف 50 هزار تومان را تحت پوشش قرار میدهد. جالبتر از آن، خدمات رفاهی برای معلمها نیست. بیشتر سازمانها برای پرسنل خود مجتمعهای رفاهی دارند، اما معلمها مانند عموم مردم میتوانند از مدارس استفاده کنند که تنها امکاناتش یک فرش است.
از علیرضا میپرسم چرا به جای حسابداری سراغ معلمی رفتی؟ به شوخی پاسخ میدهد: اگر بگویم اشتباه کردم باور میکنید؟! گذشته از شوخی، معلمی شغل آخر و عاقبت داری است. میپرسم یعنی از روی علاقه رفتی سراغ آموزگاری یا چون شغل دیگری در دسترس نبود، صادقانه میگوید: کاملا بدون برنامهریزی بود و چون شغل دیگری در دسترس نبود، اما فکر نمیکردم معلمی تا این اندازه سخت باشد. همیشه از دور میدیدیم معلمان تا ظهر سر کلاس هستند و تابستانها و نوروز تعطیلاند و شغلشان هم تضمین شده است. هر چند معتقد است این تعطیلات به دردسرهای آموزشی معلمی نمیارزد، اما در نگاهش میشود خواند که دلش برای معلمی تنگ شده است: باوجود همه این دردسرها، لذت آموزش و یاد دادن به دانشآموزان همه خستگیها را از تن آدم در میکند. معلمی هر روزش با روز قبل فرق میکند اما روزهای کار در اداره کمابیش شبیه هم میگذرد.
با همه این مشکلات چرا حاضر شدی مسئولیت ابوالفضل را به عهده بگیری؟
وقتی معلم شدی، تلافی مادیات و حقوق کم را نباید سر شاگردانت خالی کنی. برای من دانشآموزانم مانند اعضای خانوادهام بودند. فکر میکنم هر معلم دیگری هم جای من بود همین کار را میکرد که این توفیق نصیب من شد.
ماجرای تهیه یک گزارش تلویزیونی
دو سه سال پیش، معاون پشتیبانی منطقه برای بازدید به مدرسه روستای دولاب میرود و تحت تأثیر اقدامات این معلم فداکار قرار میگیرد. او که میخواهد به نحوی از زحمات علیرضا تجلیل شود،در جلسهای با رئیس و معاونان منطقه موضوع مدرسه روستای دولاب را مطرح میکند. قرار میشود در مراسم روز معلم و در جمع معلمان از زحمات این معلم فداکار تجلیل شود و گزارشی تصویری از تلاشهای علیرضا توسط اداره آموزش و پرورش منطقه دراین مراسم برای نمایش ساخته شود. در آن جلسه، مدیرکل آموزش و پرورش استان یزد و دیگر مقامات اداره کل آموزش و پرورش این گزارش را میبینند و از مرکز صدا و سیما استان یزد برای تهیه گزارش دعوت میکنند.
علیرضا که پیش از این از طرفداران گزارشهای تأثیرگذار برنامه «تلنگر» کاظم دهقان، خبرنگار واحد مرکز خبر یزد بود، وقتی در جریان موضوع قرار میگیرد، خیلی از تهیه گزارش استقبال نمیکند. با همکارش مشورت میکند: او به نکته جالبی اشاره کرد و گفت ممکن است با تهیه این گزارش تغییر و تحولی برای ابوالفضل ایجاد شود. پر بیراه نمیگفت. من سه چهار سال دنبال میزی بودم که ابوالفضل بتواند بهراحتی روی آن بنشیند، اما نتوانستم چنین چیزی پیدا کنم. بعد از نمایش گزارش، افراد خیر سه میز مناسب برای ابوالفضل تهیه کردند.
بازتاب این گزارش از سطح استانی فراتر رفت و در شبکههای سراسری پخش شد. سپس شبکههای اجتماعی آن را به اشتراک گذاشتند که آوازه معلم فداکار و دانشآموز معلولش را به خارج از مرزهای ایران رساند: مردم هم بسیار لطف داشتند. از داخل و خارج کشور با خیرین بزرگواری با ما تماس میگرفتند و به دانشآموزان و مدرسه کمک کردند. برای خود ابوالفضل تخت، میز، رایانه، سرویس بهداشتی مناسب و ... تهیه شد. برای مدرسه، بخاری، رایانه، دستگاه فتوکپی، وسایل کمکآموزشی، کیتهای آموزشی و... تهیه شد. برای دانشآموزان مدرسه روستا و مدارس روستاهای همجوار نیز لباس، کیف، لوازمالتحریر و... فراهم شد. این کمکها همچنان هم ادامه دارد و به کمک فرد خیری چند بسته غذایی تهیه کردیم و در ماه مبارک رمضان میان خانوادههای نیازمند توزیع شد.
دیدار با ابوالفضل
به روستای دولاب میرسیم. دیدار کوتاهی با ابوالفضل دهقان داریم که از دیدن معلم سابقش خوشحال است. او مهر سال گذشته وارد کلاس هفتم شد. اما روستایشان مدرسه راهنمایی نداشت و نزدیکترین مدرسه تا روستا در فاصله 30 کیلومتری است. ابوالفضل میگوید: این مدرسه در شهر خضرآباد و شبانهروزی است. صبحهای شنبه سرویس مدرسه به روستاهای اطراف میآید و دانشآموزان را جمع میکند و چهارشنبهها عصر نیز آنها را برمیگرداند. اما ابوالفضل توانایی ماندن در این مدرسه را ندارد. کسی باید کنارش باشد تا در انجام کارهایش به او کمک کند. خانواده او هم بضاعت آمدن به شهر یزد را ندارند. متأسفانه این شد که سال تحصیلی گذشته ابوالفضل نتوانست به مدرسه برود. علیرضا میگوید: میخواستیم برای خانوادهاش خانه سازمانی اجاره کنیم که متأسفانه آموزش و پرورش طبق بخشنامهای به شهرهای بالای 50 هزار نفر خانه سازمانی اجاره نمیدهد. اما علیرضا ناامید نشده است. در تلاش است با کمک خیران، خانهای برای خانواده ابوالفضل رهن کند تا او از ادامه تحصیل بازنماند.
کمیل انتظاری
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد