زنگ آخر خورد. وسایلم را چپاندم توی کیفم و دویدم توی حیاط. توپ را از مخفیگاه درآوردم و داد کشیدم:«بچهها بیاین وسطنا!»بچهها جمع شدند.از هفته اول مدرسه تا آنموقع، یکماه تمام بازی کرده بودیم و این بازی آخر بود.برنده این بازی برنده کل و صاحب توپ میشد.