در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد؛
گاه هم که سروکارمان به برخی نقاط خاص تهران و دیگر کلانشهرها میافتد و سبک زندگی شامل ویترین فروشگاهها، مراکزخرید، برندها، تیپ و بیخیالی آدمها و رنگ و لعابها را میبینیم و دهها مقایسه شروع میشود، بازهمان احساس حسرت و آرزو سراغمان میآید. خیلی از ماها در رویای خودمان فرو میرویم و ایکاشها و اگه میشدها و بعد هم دعاها شروع میشود و سرانجام نیز شاید آن حسرت همیشه و همواره در ته روح و جانمان نشست کرده باشد و باقی ماجراهایی که میآفریند و تلخیشان گاه آزاردهنده میشود.
شاید خیلی از ماها حق داشته باشیم. چراکه در جامعهای که به هزار و یک دلیل، اختلاف طبقاتی سر به فلک میزند و بعضیها از دهها و صدها راه نادرست و مشکوک و شک و شبههدار یکشبه به میلیونها و میلیاردها تومان میرسند و در مقابل عدهای روزبهروز فقیرتر شده یا در بهترین حالت، برای حفظ وضع موجود میجنگند و صورت را با سیلی سرخ نگه میدارند، پریدن زودهنگام و فوری و به هر قیمت به پلههای بالای نردبان پول، آرزوی خیلیها باشد.
و بدتر از آن، نمایش افسارگسیخته این ثروتهای بادآورده در جلوی چشم کسانی است که هر روز دهها روایت راست و دروغ از اختلاسهای میلیاردی مختلف میشنوند که معمولا آخرش و عاقبت دردناکی هم برای مرتکبانش وجود نداشته است. این نمایش، به نوعی تحریک میکند که چرا من نه؟! و اینجاست که فرمول همیشگی تلاش و توکل به خدا و فکر صحیح و سرسختی، جای خودش را به دهها فکر و عمل ناصحیح برای یکشبه پولدار شدن میدهد و پرده روی خیلی از واقعیات میکشد.
شک نیست که معادلات منطقی پولدار شدن در کشور ما برهم خورده و خیلیها از دهها راه نادرست یکشبه پولدار شدهاند؛ پولی که اگرچه حلال و مشروع نیست، اما زمان شعاردادن هم گذشته و شکم گرسنه دین و ایمان نمیشناسد و چشم حسرت زده هم بیتاب وصال است. بنابراین در کنار اینکه باید به جای خود بحث کرد و پرسید که این بساط اختلاس و رذایلی چون این کی از بدهبستانهای سیاسی و توافقهای پشت پرده، رهایی یافته و لباس برخورد و رسیدگی میپوشد و چه موقع زیرساخت پولدارشدن شرافتمندانه و برابر برای همه فراهم میشود، گوشه دیگری از پرده را هم کنار باید زد و آن گوشه پرده، موضوع این نوشتار
است.
مروری بر زندگی سه پولدار سرشناس ایرانی که اکنون در قید حیاتند و همچنان مشغول کار و فعالیت، نشان میدهد که اگر توکل و تلاش و سرسختی و فکر صحیح باشد، پولدار شدن و تحقق رویا بشدت امکانپذیر است، اما مشکل اینجاست که ما معمولا نیمه پر لیوان را میبینیم و به سختیهایی که در پس این پولدار شدن وجود داشته و راهی که طی شده و مشتقاتی که کشیده شده، نگاهی نمیاندازیم و شاید نمیخواهیم بیندازیم. اما شاید خواندن سرگذشت این سه نفر، آن شعرغبار گرفته سعدی بزرگ را
به یاد بیاورد که:
نابرده رنج گنج میسر نمیشود
مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد
محمدصدر هاشمینژاد
موقعیت: بانکدار، صاحب 60 شرکت، یکی از بزرگترین پیمانکاران راهساز و سدساز کشور.
تولد: 1329- روستای هنزا؛ یکی از روستاهای کرمان
من در روستای هنزا در استان کرمان متولد شدم. هنزا جایی است در دامنه کوهستان هزار بین جیرفت و بافت. تا دیپلم را در کرمان خواندم و بعد در رشته مهندسی دانشکده فنی تبریز مشغول تحصیل شدم. من در اتاق پلیکپی دانشکده فنی تبریز کار میکردم و ماهی 90 تومان (نه 90 هزار تومان) حقوق میگرفتم. حدود ماهی 50 تومان هم از طرف خانواده میآمد و خلاصه در مجموع با ماهی 140 تا 150 تومان در ماه درس میخواندم.
وقتی از دانشکده بیرون آمدم، همان کت و شلواری را تن داشتم که روز اول ورود به دانشگاه پوشیده بودم. کفشهایم هم کهنه و پاره بودند. تنها داراییام که در تمام زندگیام کمکم کرد و میکند سه چیز بود: یک پشتکار، دو پشتکار و سه پشتکار.
خیلی زود کارفرمای خودم شدم. پس از یکسال و اندی که در شرکتها کار کردم، یکی از دوستانم که در زنجان پروژه پلسازی در راهی را بهعنوان پیمانکار دست دوم برداشته بود و در کارش مانده بود، به من زنگ زد و گفت چه میکنی؟ گفتم: در شرکتی کار میکردم و از آنجا بیرون آمدم و الان سرگردان هستم. گفت بیا زنجان ببینیم با هم چه میتوانیم بکنیم. به زنجان رفتم و آن پروژه پلسازی را با دوستم شریک شدم و از آنجا کار پیمانکاری را شروع کردم. الان در بین شرکتهایم که حدود 60 شرکت هستند، اولینشان با همان کت و شلوار کهنه و کفشهای پاره تاسیس شده است و تا الان بهعنوان یک شرکت معتبر بینالمللی که اولین صادرکننده خدمات فنی و مهندسی کشور است، کار میکند و پروژههای عظیمی را در این کشور احداث کرده است. در این شرکت کمی پیشرفت کردیم تا سال 1360 رسید که سال گرفتاری و بدبختی برای ما بود. در کار پیمانکاریمان ورشکست شدیم و سال 1364 دوباره از زیر صفر استارت زدیم. در آن سالها واقعا هیچ چیز نداشتم، هیچ چیز. در تبریز پروژهای اجرا کرده بودیم که ما را خلع ید کرده بودند و حالا دنبال گرفتن طلبم بودم. یادم نمیرود.
باید به تبریز رفت و آمد میکردم برای پیگیری امور مالی و طلبهای آن پروژه. پول هواپیما که نداشتم با اتوبوس به تبریز میرفتم و آن اتوبوسها شبرو بود و حدود 5 صبح به تبریز میرسیدم، اما تا زمانی که ادارات دولتی باز میشد 3، 4 ساعتی زمان بود. من هم که پول مسافرخانه نداشتم با همان روزنامهای که در اتوبوس خریده بودم، به حمامهای عمومی تبریز میرفتم و آنجا میماندم و بعد هم با همان روزنامه خودم را خشک میکردم و میرفتم دنبال کارم. این اوضاع ادامه داشت تا این که قرار شد یک هیاتی برای تهیه صورتهای مالی آن پروژه به محل پروژه بیاید. خب! آن هیات شام و ناهار و بلیت و سایر مخارج لازم داشت و حالا دیگر من خودم نبودم و باید این مخارج را تامین میکردم و به پول سال 63 ـ 64 حدود 7 تا 10 هزار تومان میشد. به خانه آمدم و مثل ماتمزدهها فکر میکردم. خدا مادرخانمم را خیر بدهد. از من پرسید چی شده؟ چند بار پرسید تا ماجرا را گفتم. ایشان آن پول را برای من تامین کرد و هیچوقت هم حاضر نشد آن را پس بگیرد. با آن وضع اسفناک مالی در سال 64 استارت زدم و کمکم پیمانکار خوبی شدم، با توسل به همان سه دارایی که گفتم. سپس پیمانکار اتوبانساز شدیم.
در مرحله بعد، گفتم حالا که پیمانکاری را یاد گرفتیم، دست به کارهای دیگری هم بزنیم؛ لذا کار تاسیس یک هلدینگ متشکل از حدود 60 شرکت را آغاز کردیم و از این مسیر به بحث بانکداری هدایت شدم. با خودم گفتم درحوزه بنگاهداری یکی از وظایف مهم این است که یک بانک را تاسیس کنیم و در آن بانک روشها و عملکردهای نوین را بیاوریم و به این ترتیب اولین بانک خصوصی کشور را تاسیس کردیم.
من حدود 60 شرکت را زیر پوشش و مدیریت مستقیم و غیرمستقیم خودم دارم و 10 هزار نفر برایم کار میکنند، یعنی هر نفر سه عضو خانواده داشته باشد، یعنی 30 هزار نفر از این محل نان میخورند و کار میکنند.
من 3 فرمولم را سخت حفظ کردهام: یک پشتکار، 2 پشتکار و 3 پشتکار. توجه کنید تمام انسانهای موفق اشتباهات فراوانی کردهاند و در تدریج و ستیز زمان آموزش دیدهاند. لذا توصیهام این است که آن فرمول جادویی من را همیشه به کار ببریم و بدانید معجزه میکند، در زندگی من که معجزه کرد...
احد عظیمزاده
موقعیت: بزرگترین تولیدکننده و صادرکننده فرش دستباف کشور
متولد: 1336، روستای اسفنجان ـ اسکو
هفت ساله بودم که پدرم را از دست دادم و یتیم شدم. امکانات مالیمان اجازه نمیداد به مدرسه بروم و پس از رفتن به کلاس اول مجبور شدم پشت دار قالی بنشینم و قالیبافی کنم. تا 13 سالگی روزها قالی میبافتم و شبها درس میخواندم. چارهای نبود، وسع مالی ما جز این اجازه نمیداد. خاک خوردم و زحمت بسیار کشیدم. در سال دو بار بیشتر نمیتوانستیم برنج بخوریم. یک بار روز 21 ماه رمضان و بار دوم شب چهارشنبهسوری. کارم را با به دوش کشیدن پشتی و قالیهای کوچک و بردن آن از اسفنجان یا اسکو برای فروش آغاز کردم. در آغاز کار از هرکدام از آنها یک یا دو تومان (9000 یا 2000 تومان) سود میکردم. پنج سال اینچنین سخت کار کردم. بسیار دشوار بود. در 18 سالگی توانستم 20 هزار تومان پسانداز کنم، اما فشارها همچنان ادامه داشت تا اینکه مجبور به ترک تحصیل شدم.
میخواستم یک کارگاه فرشبافی راه بیندازم. سراغ پسرعموی پدرم رفتم و از او 20 هزار تومان قرض کردم و 60 هزار تومان هم از بانک وام گرفتم. سرمایهام شد 100 هزار تومان یعنی به اندازه یک تراول صد تومانی امروزی. فکر کردم و فکر کردم تا به این نتیجه رسیدم که با صادرات کارم را شروع کنم، اما هیچ اطلاعاتی نداشتم. شنیده بودم آلمان مرکز تجارت فرش است. ویزا گرفتم و به هامبورگ رفتم و در یک مسافرخانه مستقر شدم. به سالنها و انبارهای فرش آنجا سرزدم و با سلیقهها آشنا شدم. آنجا به من گفتند ثروتمندان برای خرید فرش به سوئیس میروند. ویزای 15 روزه سوئیس گرفتم و به ژنو رفتم. زبان هم نمیدانستم. در یک هتل با تاجری آشنا شدم و او ایده اصلی را به من داد: فرش گرد بباف.
در آن دوران در ایران فرش گرد بافته نمیشد و کیفیت تولید فرش و رنگبندیها هم مناسب نبود. چای و قهوهام را خوردم و همان روز به ایران برگشتم. به ده خودمان آمدم و ساختمانی اجاره کردم. دستگاه خریدم، با 10 درصد نقد و بقیه اقساط. ابریشم هم قسطی خریدم. انسان باید ریسکپذیر باشد و من هم ریسک کردم. با دست خالی و از هیچ. شروع به بافتن فرش گرد کردم و چند نمونه که بیرون آمد سر و کله تاجران آلمانی پیدا شد و آنان به اسفنجان آمدند. باور میکنید یا نه؟ در اولین معامله شش میلیون و 500 تومان نقد پرداختند و شش میلیون تومان هم چک دادند! آن شب از شدت هیجان نخوابیدم. احساس آن شب را خوب به خاطر دارم. سرمایه 100 هزار تومانی من که 80 هزار تومانش قرض بود در کارخانه اجارهای اینچنین سودی نصیب من کرده بود، در اولین قدم... کسب و کارم رونق گرفت و صادراتم را به آلمان، ایتالیا، سوئیس، انگلیس، بلژیک و دیگر کشورها آغاز کردم. بسیار سفر کردم و ایدههای جدید دادم.
من از زیر صفر شروع کردم. توصیه من به جوانان این است که منطقی فکر کنند. این گونه نبوده که شب بخوابم، صبح پولدار شوم. خاک خوردم و رنج کشیدم و آثار این رنج هنوز در من هست. امیدشان به خدا و فکر و بازوی خودشان باشد. درستکار باشند و تلاش و تلاش و تلاش کنند. این فرمول من است...
اسدالله عسکراولادی
موقعیت: بزرگترین صادرکننده خشکبار کشور
متولد: 1312 ـ تهران
شغل پدرم پیشهوری بود و مغازه عطاری داشت. ما سه برادر بودیم که هر سه از سن دوازده سیزده سالگی کار در بازار تهران را شروع کردیم. روزها کار و شبها درس. کارم را از صفر شروع کردم. اولین حقوقی که در دوره شاگردی گرفتم روزی 2 ریال بود که میشد ماهی شش تومان. اولین تجارتم را با خرید یک کیسه کنجد به قیمت 53 تومان از بازار تهران شروع کردم و آن کیسه کنجد را به نانوایی سر محل به قیمت 70 تومان فروختم و این اولین سود من در تجارت بود. سال 1334 تصمیم گرفتم تاجر شوم.
دو سال بعد با قسط و تخفیف حجرهای به مبلغ 4000 تومان خریدم و رشته خشکبار را انتخاب کردم و هنوز بعد از 54 سال در همین رشته هستم. زیره سبز را بسیار دوست داشتم. چون هم سرمایه کمی میخواست و هم قیمتش ارزان بود. کار را در سال 1336 و از صفر با صادرات زیره شروع کردم و قسطی پنج تن زیره خریدم. اولین مشتریام در صادرات سنگاپور بود. اولین معاملاتم با نیویورک شروع شد. نیویورک از دیرباز تاکنون بورس زیره بوده و هست. کوشش کردم و سفرهایم شروع شد و روزی رسید که دیکتهکننده قیمت زیره در جهان و ایران شدم. دوشنبهای نبود که بازار ادویه نیویورک که زیره هم زیرمجموعه آن است باز شود و نرخ شرکت من ـ حساس ـ روی میز نرود و معاملات شروع بشود. هر سال که سودی میبردم انبار، دفتر، خانه و ملک میخریدم. در سرای امید که آن حجره قسطی را خریده بودم تمام دفاتر همسایه را خریدم. آقای خبرنگار! من تاجرم و اصولی دارم؛ یکی از اصولم این است که هیچوقت بیش از یک هفتم تنخواهم را به کسی نسیه نمیدهم تا اگر پولم را خورد باقی پولم محفوظ بماند. اصل بعدیام هم این است که از بانکها وام نگیرم. یادم نمیرود در اولین سفرم به نیویورک پای ساختمان معروف امپایراستیت که مجسمه راکفلر قرار دارد، سه جمله نوشته بود: موفقیت من به این سه جمله است: زودتر از دیگران مطلع شدم، زودتر از دیگران تصمیم گرفتم و وقتی تصمیم گرفتم چشمم را بستم و عمل کردم. این سه جمله اثر زیادی روی من گذاشت. سعی کردم در تجارتم به این سه جمله متعهد باشم. اینها در تجارت خیلی مهم است. چون تجارت بیرحم است.
20 درصد اموالم مال خدا، 20 درصد مال انفاق، 20 درصد خرج خانواده و با بقیهاش چیزی میخرم. من از کم به زیاد رسیدم. مثالش خانههایم است. اولین خانهام را 5600 تومان، دومی را 33 هزار تومان، سومی را از درخشش وزیر فرهنگ شاه معدوم 140 هزار تومان، چهارمی را 500 هزار تومان و پنجمی را 140 میلیون تومان خریدم که الان در آن ساکن هستند. اکثر این خانهها را هنوز دارم آنها را اجاره دادهام و هیچ یک را نفروختهام. الان که به عقب نگاه میکنم میبینم تلاش، توکل به خدا، درستکاری و مطالعه به من کمک کرد موفقیت امروز را داشته باشم...
سیدعلی دوستیموسوی روزنامهنگار
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد؛
جام جم آنلاین گزارش میدهد
جام جم آنلاین گزارش میدهد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد؛
یک فعال سیاسی:
یک نماینده مجلس:
در گفتوگوی «جامجم» با استاد حوزه و مبلغ بینالملل بررسی شد
گفتوگو با موسی اکبری،درخصوص تشکیل کمپین«سرزمین من»وساخت و مرمت۵۰خانه در منطقه زنده جان