در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
مینا به حفظ حریم خانواده اصرار دارد و اینکه نباید به خاطر هر مشکلی پای بزرگترهای فامیل را وسط کشید، اما سامان اینطور نیست و بعد از مشاجره با همسرش، به خانه مادرش میرود و سیر تا پیاز ماجرا را برای او تعریف میکند. حالا همین موضوع باعث شده تا مینا به دادگاه خانواده بیاید و از مشاوران کمک بخواهد. او قصه زندگیاش را اینطور شروع میکند.
«دوران بچگیام زیاد خوب نبود و همیشه فکر میکردم ازدواج کنم خوشبخت میشوم. خانواده من طوری رفتار میکردند که انگار از دختر بودن و دنیا آمدن من راضی نیستند. رفتارشان با من سرد و بیروح بود. مادرم را دوست داشتم، اما هیچ وقت محبت پدرم را حس نکردم. طوری رفتار میکرد که انگار دوستم ندارد. همیشه وقتی میدیدم دوستانم چطور در مورد پدرانشان صحبت میکنند و آنها را با پدر خودم مقایسه میکردم، دلم میسوخت. همیشه به دو برادرم محبت میکرد و محض رضای خدا نشد بهعنوان پدر مرا در آغوش خود بگیرد. به جایش من همیشه به پدرم محبت میکردم. همیشه امیدوار بودم با مردی ازدواج کنم که کمبود محبتم را جبران کند. سامان که آمد فکر میکردم همان مرد است. رفتارش که حداقل اینطور نشان میداد. دوران نامزدی و عقد خیلی خوب بود. اما بعد از ازدواج چهره واقعیاش را نشانم داد. سه سال از ازدواجمان میگذرد و خیلی تحمل کردم تا کارم به دادگاه خانواده نکشد. اما سامان واقعا چاره دیگری برایم نگذاشته است. از دست رفتارهای شوهرم خسته شدهام. سه سال است که این رفتار زشت سامان را تحمل میکنم.»
به گفته مینا اگر او و شوهرش با هم دعوا کنند، اولین کسانی که باخبر میشوند، خواهرشوهر و مادرشوهرش هستند. خبر کوچکترین بحث در مورد هر چیزی کف دست خانواده سامان است. آنها هم بدون اینکه از زیرو بم و علت دعوای مینا و سامان خبر داشته باشند، همه تقصیرها را گردن مینا میاندازند و میگویند شوهرداری بلد نیستی. مادرش زنگ میزند و با لحن زشت و طلبکارانهای به مینا میگوید که شوهر داری بلد نیستی.
«رفتارهای شوهرم باعث شده تا خانوادهاش براحتی در همه مسائل زندگیام دخالت کنند و نظر دهند. تا حدی که مثلا اگر بیمار شوم، مادر شوهرم آنقدر از من بدگویی میکند تا شوهرم مرا به درمانگاه نبرد. حالا شوهرم اشتباه میکند و بعد از دعوایمان همه چیز را به خانوادهاش میگوید، من از این تعجب میکنم که چرا پدرشوهر و مادرشوهرم که سن وسالی از آنها گذشته، نمیخواهند قبول کنند که پسرشان زندگی مستقلی دارد و اگر او اشتباه میکند و به خاطر هر مساله کوچکی از آنها راهنمایی میخواهد، به او یاد نمیدهند که این زندگی شخصی توست و خودت باید مشکلت را حل کنی؟ شوهرم متاسفانه تحت تاثیرحرفهای خانوادهاش برای زندگیمان تصمیم میگیرد. شوهرم اصلا قدرت تصمیمگیری ندارد و همین مساله باعث شده تا زندگی برایمان سخت شود و مدام با هم جنجال داشته باشیم.»
مینا خیلی سعی کرده تا محیط خانه را آرام نگه دارد و با آرامش و مهربانی به شوهرش بگوید که بعد از هر جرو بحث و دعوایی نباید مشکل را به خانوادهاش بگوید. اما سامان میگوید مادرش زن عاقلی است و کمک میکند تا مشکل حل شود.
همین حرف رابطه زن جوان و شوهرش را تیره کرده است. مینا ادامه میدهد:« اما تنها اتفاقی که نمیافتد حل شدن مشکل من و شوهرم است و بدتر خانوادههایمان درگیر میشوند. من حرفم این است که زن و شوهر مگر نباید رازدار هم باشند؟ مگر هر بحث کوچکی بین آنها اتفاق میافتد، باید به خانواده بگویند؟ تا به الان که با شما حرف میزنم، با شوهرم بارها صحبت کردهام و گفتهام که درست نیست زیر و بم زندگی ما را خانوادهات بدانند، همانطور که من هر مشکلی که در زندگی مشترکمان پیش میآید یا با هم دعوا میکنیم، یک کلمه هم به مادرم نمیگویم. با این رفتارهای شوهرم انگار مسیر زندگی را گم کردهام. از ازدواجم پشیمان هستم.»
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
رییس مرکز جوانی جمعیت وزارت بهداشت در گفتگو با جام جم آنلاین:
گفتوگوی «جامجم» با سیده عذرا موسوی، نویسنده کتاب «فصل توتهای سفید»
یک نماینده مجلس:
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»: