نه که فقط شعار دهد، واقعا این کار را کرد. حاضر نشد حتی وقتی تکفیریها به جنازه هادی اهانت کردند راضی به معامله شود.
تمام 8 سال دفاع مقدس را زینبوار صبوری کرد و استقامت و حالا در برابر دستنشاندههای آمریکا و رژیم صهیونیستی همچون اموهب، آنچه تقدیم راه الهی کرده بود را به خدا سپرد.
معتقد بود، اگر همسرش مدافع حرم حضرت زینب(س) است او هم باید در عمل به همسرش اقتدا کند.
اینها شاید خلاصه همه آن چیزی است که میتوان از شاهزاده احمدی گفت؛ همسر شهید هادی کجباف.
خاطر هادی را خیلی میخواست، میدانست پسرعمهاش چشم پاک است و مودب. میدید با اینکه مجروحیتش شدید است و نشست و برخاست برایش سخت، اما حتی یک بار هم نمازش را نشسته نمیخواند.
کتاب خواندن و اهل مطالعه بودنش را دوست داشت و میفهمید شرایط زمان و مکان را خوب درک میکند.
اینها را وقتی فهمیده بود که هادی پس از مرخصی از بیمارستان به منزل آنها آمده بود. پدر شاهزاده آنها را از اهواز به تهران آورده بود تا از جنگ در امان بمانند و حالا این همنشینی چند ماهه شاهزاده را عاشق هادی کرده بود.
پسرعمه هم عاشق دخترداییاش شده بود و پایش به اهواز نرسیده مادر را راهی کرد تا شاهزاده را برایش خواستگاری کند.
زندگیشان ساده و بیتکلف شروع شد. شاهزاده از تهران به شوشتر رفت تا زندگی مشترک با هادی را در ولایت پدریشان آغاز کند.
هادی خوشعهد بود و خوشقول. عهد کرده بود مهریه همسرش یک سفر حج باشد و با اینکه وضع مالی خیلی خوبی نداشت، شاهزاده را به حج فرستاد.
ثمره زندگیشان شد یک دختر و دو پسر؛ فاطمه، سجاد و محمد. هادی اهل جهاد بود و جبهه. احساس دین میکرد، دین و مسئولیت نسبت به حفظ جان و مال و ناموس کشورش. پا به رکاب امام بود و عاشق، آنقدر که مهر بچهها و همسر هم مانعش نمیشد.
بعد از جنگ هم عضو تیم تفحص شد تا کمک کند خانوادههای بیشتری از چشمانتظاری رها شوند.
نمیگفت جنگ تمام شده و من هم بازنشسته شدهام. خبر تهدیدهای داعش و بیحرمتیهایشان نسبت به حرم آلالله را تاب نمیآورد. تصاویر حملات تکفیریها و جنایتهایشان را که میدید بیاختیار اشک میریخت.
شاهزاده میدید که از فکر اتفاقات سوریه شبها خواب به چشم هادی نمیآید.
فروردین 93، هادی تصمیمش را گرفت، نیروهایش را جمع و شروع کرد به آموزششان و یک روز بعد از عیدفطر رفت سوریه.
شاهزاده که همیشه با وفا به عهد خود با هادی استوار بود و با او همعقیده و همنظر، میخواست خودش هم با هادی راهی شود، تا او خادم شود و هادی پاسدار حرم. حیف که آنجا جای زن نبود.
زنگ میزد و خبر سلامتیاش را به همسرش میداد؛ میگفت که دلتنگ و نگران نباشد، اما چیزی از اوضاع نمیگفت. فقط شاهزاده از دوستانش میشنید که میگفتند شما باید به هادی افتخار کنید.
طی یک سالی که سوریه بود بارها مجروح شد، اما هر وقت اطرافیان و آشنایان میخواستند بروند تهران و او را ببینند راضی به زحمتشان نمیشد و حتی با اصرار از پزشک بیمارستان اجازه میگرفت و خودش میرفت اهواز.
همانجا هم بود که زمزمههای راه بیبازگشتش را شاهزاده شنید، وقتی هادی در جمع مردم سخنرانی کرد و گفت: «اگر من کشته شوم پیکرم را نمیآورند.» و شاهزاده فهمید که راه حسینی هادی، زینبی دوباره میخواهد.
کسی خبر شهادت هادی را نیاورد. تکفیریها خبر را روی خروجی رسانههایشان گذاشتند. شاهزاده طاقت نیاورد؛ خبر را که شنید بدحال شد و بدنش لرزید. حتی تصور زندگی بیهادی برایش میسر نبود.
داعش یک و نیم میلیارد خواسته بود تا پیکر هادی را تحویل دهد، اما شاهزاده راضی نبود. قرار بود این پول صرف خرید تجهیزات و مهمات برای تکفیریها شود و او نمیتوانست راضی شود مرد دیگری از جمع خانوادهای برود.
گفت روح هادی در پیشگاه خدا در عزت و عافیت است؛ چه نیاز به جسم خاکی. از پیکر هادی میگذرم و او را به خدا میسپارم.
سمیه عظیمی
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
عضو دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
امیدعلی مسعودی معقتد است در سنت شیعی، گریه یکی از ابزارهای مهم انتقال معنا و حفظ هویت دینی بوده است
در گفتوگو با رئیس مرکز مدیریت بیماریهای واگیر وزارت بهداشت بررسی شد
«جامجم آنلاین» در گفتوگو با دکتر مینو محرز، متخصص بیماریهای عفونی و گرمسیری بررسی کرد
مدیر شبکه آموزش در گفتوگویی تفصیلی با «جامجم»، از چشماندازهای تازه این شبکه میگوید