ماه محرم ماه سوگواری و غمگساری ایرانیان بوده است و اولین بار در ماه محرم سال 336 هـ . ق احمد معزالدوله امیر دیلمی از سلسله امرای آل‌بویه، شهر بغداد را به تصرف درآورد و خلیفه وقت را برکنار و به اتهام توطئه برای قتل امیر دیلمی زندانی و نابینا و شهر بغداد را در محرم سال 337 هـ . ق سیاه‌پوش کرد و مردم به عزاداری پرداختند و مراسم عزاداری سیدالشهدا در آن شهر برگزار شد.
کد خبر: ۹۵۶۴۳۹

تا زمانی که سلطان مسعود غزنوی جایگزین دیلمیان شد و چون او از اهل تسنن بود، این مراسم منسوخ شد و چند قرن حکومت‌ها مانع عزاداری شیعیان می‌شدند. از قرن دهم هـ . ق صفویان که ترویج‌دهنده مذهب شیعه بودند، این مراسم را از نو در ایران برگزار می‌کردند و سیاحان خارجی که به ایران عصر صفوی سفر کرده‌اند، به طور مبسوط درباره چگونگی اجرای عزاداری در عصر شاه طهماسب و شاه عباس اول و شاه صفی و شاه عباس دوم و شاه سلیمان و شاه سلطان حسین داد سخن داده‌اند.

جالب این است که پیش از ماه‌های محرم و صفر که احساسات دینی و مذهبی مردم اوج می‌یافت، برای جنگ با عثمانی‌ها یا ازبکان یا پرتغالی‌ها بسیج سپاهیان آغاز می‌شد و در ماه محرم و صفر جنگ‌ها آغاز می‌شد. همین طور در ماه رمضان و این جنگ‌ها غالبا به پیروزی منتهی می‌گردید.سیاحان اروپایی مانند آدام اولئاریوس و انگلبرت کمپفر آلمانی و فرانسویان چون تاورنیه و شاردن و سانسون و هلندی‌ها چون کرنلیوس دوبردین به این مراسم اشارات فراوان کرده و نقاشان همراه هر هیات نقاشی‌هایی از سینه‌زنی، زنجیرزنی و قمه‌زنی ترسیم کرده‌اند.

مناظر محرم برای آنان دیدنی و هیجان‌انگیز بوده، بسیاری با دقت بسیار نکات تمام صحنه‌ها را ضبط کرده و در کتاب‌هایشان نوشته‌اند.

کشته شدن قاتل طفلان مسلم توسط کاپیتان آمریکایی

تعزیه‌خوانی و سوگواری در سال‌های آخر سلطنت رضاشاه پس از سفر 1313 او به ترکیه ممنوع شد و او می‌خواست از کمال آتاتورک تقلید کند.

مردم محرمانه در خانه‌ها و تکایا عزاداری می‌کردند. پس از شهریور 1320 دولت فروغی تصمیمات گذشته را ملغی اعلام کرد و مردم در عزاداری و سینه‌زنی آزاد شدند.

در سال 1323 یا 1324 کاپیتان جان تایلور آمریکایی از قلب تگزاس به ایران منتقل شد. در آن زمان روس‌ها، انگلیسی‌ها و آمریکایی‌ها ایران را اشغال کرده بودند. پس از یکی دو ماه که تایلور در ایران بود به هوس گشت و گذار در خیابان‌های جنوبی تهران افتاد، ناگهان در یکی از کهنه‌ترین محلات شهر منظره‌ای توجه او را به خود جلب کرد.

تعزیه‌خوانی در حال اجرای تعزیه طفلان مسلم، دو کودک خردسال را روی زمین نشانده و در حال تیز کردن کارد بلند خود برای سر بریدن آن دو کودک بود. عده‌ای از مردم دور معرکه جمع شده پاسبانی هم در آن حول و حوش ایستاده و دستمال به دست گرفته مشغول گریه کردن بود.

شخصی که همراه کاپیتان بود زبان فارسی کم می‌دانست و از اهالی ترکیه بود. کاپیتان جان تایلور جلو رفت و وقتی مترجم پس از سوال از تماشاگران به او توضیح داد که این مرد قرار است سر این دو طفل را ببرد و بیش از این توضیح نداد، تعجب کرد و گفت: ‌چرا این پلیس جلوگیری نمی‌کند؟

نزد پلیس رفت و گفت: چرا تو به وظیفه‌ات عمل نمی‌کنی و جلوی این جنایت را نمی‌گیری؟ پاسبان با لهجه خاصی گفت: این تعزیه است. سرکار سروان جان تایلور از پاسخ مبهم پاسبان چیزی نفهمید و به مترجمش دستور داد جلوی این قتل را بگیرد.

به محض این‌که مترجم جلو رفت مردم گریان و هیجان‌زده او را عقب زدند و گفتند تعزیه است، اما نه سروان آمریکایی و نه مترجم از تعزیه چیزی نفهمیدند. تعزیه‌خوان در لباس قرمز مرتبا رجزخوانی می‌کرد و مردم بیشتر می‌گریستند و پلیس هم بر سر خود می‌زد. کاپیتان گفت: من یک آمریکایی هستم و باید وظایف خودم را انجام دهم. درحالی که سنان ابن انس کارد را مثلا بر روی گردن دو طفل مسلم می‌مالید پیش رفت، کلت 45 خود را از غلاف درآورد و سه گلوله در مغز تعزیه‌خوان بیچاره شلیک کرد و خطاب به مردم گفت: بفرمایید. دیدید شما را از دست قاتل نجات دادم. سپس سوار جیپ خود شد.

ناصرالدین شاه و تکیه دولت

شکوه عزاداری در دوران هیچ یک از پادشاهان قاجار به اندازه دوران ناصرالدین شاه قاجار نبوده و تکیه دولت به امر این پادشاه ساخته شد که تکیه بدون سقف بود و گنبدی برای آن ساخته نشد، بلکه آن را با چادر برزنتی بسیار بزرگی می‌پوشاندند که در تابستان عزاداران و تماشاگران مراسم از تابش خورشید سوزان و در زمستان از برف و باران و سرما در امان باشند.

تکیه دولت دارای غرفه‌هایی بود که اختصاص به حضور و نشستن زنان پرشمار ناصرالدین شاه که عده‌شان در پایان عمر او به 105 زن (چهار عقدی و باقی صیغه) رسیده بود، داشت و گاهی در همان غرفه‌ها از خانم‌های سفرا و وزیران و کاردارهای سفارتخانه‌های روس و انگلیس و فرانسه و آلمان و آمریکا و هلند و عثمانی پذیرایی می‌کردند.

ظرف مسی جای یک بار مصرف

اغلب کسانی که مقام و منزلتی داشتند، در ماه محرم باید بساط روضه‌خوانی، نوحه‌سرایی و سخنرانی و ایراد خطابه و سینه‌زنی برگزار می‌کردند و ناهار و شام دادن رسمی دائمی بود و اغلب آبگوشت و گوشت کوبیده برای ناهار و چلو خورش قیمه یا قیمه پلو برای شام طبخ می‌شد و دیگ‌های چندمنی روسی اجاق سنگی در حیاط منازل اشراف و اعیان و علما و مجتهدین و آیات عظام می‌رفت و طباخان و آشپزان و چلوپزان روزها سرگرم پخت و پز بودند و غذای نذری هم در خانه‌ها می‌رفت و این اواخر مهره یا مقوایی بین طلاب مدارس علمیه و مردم توزیع می‌کردند که می‌توانستند مراجعه کرده غذا بگیرند و با خود ببرند.

در آن زمان از ظروف پلاستیک خبری نبود و معمولا غذابران دیگ مسین یا رویین از منزل آورده غذا را در آن می‌ریختند. بعضی نیز غذا را در نان پیچیده در سفره گذارده به منزل می‌بردند. بوی خوش طعام از نزدیک ظهر در معابر پیچیده با توزیع نذری گرسنه‌ای در شهر باقی نمی‌ماند.

کتک خوردن شمر

در میان اجزای تعزیه از همه خوشبخت‌تر و مورد احترام بیشتر حضرت سیدالشهدا(ع) و حضرت عباس ابوالفضل(ع) بودند که کسانی که نقش آنان را ایفا می‌کردند، همین‌طور ایفاگران نقش علی‌اکبر(ع) با این‌که چهره می‌پوشاندند، مردم آنان را طی سال‌ها شناخته قربان صدقه‌شان می‌رفتند، اما ایفاگران نقش یزید بن معاویه، ابن‌زیاد، عمرو بن سعد، شمر ذوالجوشن و خولی و حرمله مورد تنفر بودند و گاهی در حین اجرای نقش افرادی از میان تماشاگران گریان و بر سرزن و اندوهگین از جا برخاسته با چوب و چماق و دشنه به آنان حمله می‌کردند و بشدت زخمی‌شان می‌کردند و چون این حملات بارها تکرار شد، چند فراش در اطراف سن تعزیه ایستاده بودند که مانع حملات عوام‌الناس به شمر و یزید و قاتلین حضرت سیدالشهدا شوند.

مراسم تعزیه در اواخر سلطنت ناصرالدین شاه با شکوه فراوان برگزار می‌شد و حتی دسته‌هایی از شاطران و فراشان قرمزپوش سلطنتی و یک دسته از قزاقان که از سال 1295 هـ. ق در ایران تاسیس شده بود، در رژه در داخل تکیه دولت حضور می‌یافتند و با صدای بلند نوحه می‌خواندند.

همان طور که گفته شد کسانی که نقش شمر ذوالجوشن و سایر قاتلان شهدای کربلا را ایفا می‌کردند سعی می‌کردند مردم آنان را نشناسند. عباس شمرخوان نامی قصاب در محله دروازه‌شمیران بود که هفت هشت سال نقش شمر را با مهارت ایفا می‌کرد و کسی او را نشناخت. تصادفا مادرش در پستوی خانه کلاهخود و لباس سرخ رنگ و چکمه‌های او را که برای ایفای نقش می‌پوشید، یافت و نفرین‌کنان او را از خانه راند و به در و همسایه گفت مدتی نگذشت که مشتری‌های قصابی، دکان را فراموش کردند و در و دیوار از عباس شمرخوان بیچاره دوری می‌نمودند و آخر سر عباس آقا به یکی از علمای تهران متوسل شد و او عباس آقا را مورد حمایت قرار داد و آب توبه بر سرش ریخت و در این حین شخص دیگری پیدا شد و جانشین او گردید و دکان قصابی عباس آقا شمرخوان مثل سابق دوباره رونق یافت.

در همین رابطه نقل است، مرحوم عبدالله مستوفی صاحب کتاب شرح زندگی من یا تاریخ اجتماعی و اداری قاجاریه در کتاب مزبور نوشته است:

در یکی از این مراسم که شمر ذوالجوشن و سایر بازیگران مشغول انجام جنایات فجیع خود بودند، یکی از روسای متعصب و غیرتمند عشایر، به تهران دعوت شده بود، با دیدن آن منظره مخوف و سر بریدن و ریختن خون 72 تن و بی‌شرمی و سنگدلی اشقیاء، ناگهان از روی سکوی محل نشستن تماشاگران برخاست و از صحنه چوبی وسط تکیه بالا رفت و خطاب به شمر که فریاد می‌زد: با این شمشیر خون‌چکان، سر از بدنت جدا می‌کنم ای حسین، فریاد بلندتری کشید: غلط می‌کنی. من اینجا باشم و تو حرامزاده خبیث دست به روی سرورم بلند کنی!

پیش از این‌که فراشان به جلو بیایند و مانع او شوند، چنان ضربتی با چماق درشت خود بر سر شمر زد که شمر تلوتلو خورده بر زمین افتاد و از هوش رفت و فقط کلاهخود او به او رحم کرد که نمیرد.

خسرو معتضد/ مورخ

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها