حالا و پنج ماه پس از آن شب به یاد ماندنی، اما چیزی جز تلخی نصیب سمانه نشده است. پنج ماه است که از شدت ناراحتی به خودش میپیچد و نمیتواند برای کسی تعریف کند چه چیزهایی در مورد همسرش فهمیده است. پشیمان است که چرا از همان اول بیهیچ حرف و حدیثی به همسرش اعتماد کرد و گذاشت کار به دادگاه خانواده بکشد. زن جوان میگوید: «از این که در مورد رفتارهای همسرم حرف بزنم، زجر میکشم و تحت فشار شدیدی هستم. معذرت میخواهم اگر حرفهایم درهم و برهم است.»
سمانه نفسی تازه میکند و ادامه میدهد: «پنج ماه پیش بعد از کلی جنگ و دعوا با خانوادههایمان زیر یک سقف رفتیم. هنوز هم وقتی یادم میآید که شب قبل از عروسی گفت از این بعد فقط به تو متعهد خواهم بود، عصبانی میشوم. چقدر خوش خیال بودم که باور کردم. دلم برای سادگیام میسوزد. حالا دارم چوبش را میخورم. ای کاش قبل از ازدواج در مورد گذشته شوهرم بیشتر کنجکاوی میکردم.»
گذشته سیاه بهنام و رابطههای نادرستی که او تجربه کرده بود، روی دوش سمانه سنگینی میکند. مسائلی که بهنام هرگز در مورد آنها حرف نزد تا روزی که همسرش مچش را گرفت: «روزی که به خواستگاریام آمد. فقط یک جمله گفت؛ از گذشتهای که دارد به شدت پشیمان و ناراحت است و از این به بعد میخواهد یک زندگی درست و حسابی داشته باشد و قول میدهد بعد از ازدواج به من متعهد باشد. من ساده هم قبول کردم. چه میدانستم قرار است این روزهای سیاه را با گوشت و خونم احساس کنم.
بهنام گفت تا قبل از آشنایی با من با دخترها و زنان زیادی دوست بوده است. روابطش طوری بود که با چند دختر همزمان دوست بود و اگر با یکی از آنها دچار مشکل میشد با فرد دیگری ادامه میداد. در مدتی که نامزد و عقد بودیم، بهنام تماسها و تلفنهای مشکوکی داشت و وقتی در مورد تماسهایش پرسیدم، گفت یکی از آن دخترها مدام به او پیامک میدهد.»
بهنام قسم خورد و قول داد که دیگر به هیچ دختری اجازه نخواهد داد، وارد زندگیشان شود. سمانه هم دلش نرم شد و موضوع را فراموش کرد تا یک ماه همه چیز آرام بود، اما خیلی زود قول و تعهد بهنام رنگ باخت.
«یک روز قرار شد با شوهرم به کافیشاپ برویم. هنوز چند دقیقهای از نشستنمان نگذشته بود که رفت تلفنش را جواب بدهد.
گوشی دیگرش را که روی میز مانده بود از روی کنجکاوی که نه؛ از روی نگرانی برداشتم و وارد واتس آپ شدم. نمیدانید چه خبر بود؟ با دختران زیادی در آنجا چت کرده بود. با هر جملهای که میخواندم، دنیا روی سرم خراب میشد. باورم نمیشد شوهرم این حرفها را زده باشد.
همان شب دعوای بسیار شدیدی با هم کردیم و فردای آن روز یکراست به دادگاه خانواده رفتم و دادخواست طلاق دادم. خانوادهاش که متوجه اختلاف ما شده بودند، به دادگاه آمدند. خود بهنام هم آمده بود. با آمدنش نمیدانم چطور دلم یکهو نرم شد و باز هم خام شدم. باز هم توضیح داد و گفت به خاطر کنجکاوی و اینکه دوست داشت بداند زنان از چه مردانی خوششان میآید با آنها حرف زده است.
باز هم خودم را گول زدم و حرفهایش را باور کردم و برگشتم. همسرم، من را با دخترانی که با آنها دوست بود مقایسه میکرد و میگفت دخترهایی که عاشق من بودند، هر کاری برایم میکردند، تو که زنم هستی، هیچ کاری برایم انجام نمیدهی. گفتم میروم خانه پدرم. شب که شد آمد دنبالم و افتاد به غلط کردن که دیگر تکرار نمیکنم. باز هم خام شدم و برگشتم.
زندگی بیاندازه برایم سخت شده و مدام استرس و دلهره دارم. همیشه به این فکر میکنم که الان در ذهنش به کدام دختر فکر میکند. پرده حجب و حیا از بین رفته است. نمیدانم چه خاکی بر سرم بریزم و چه کنم شوهرم دست از کارهایش بردارد. حتی یک ثانیه هم فکرم راحت نیست. از خانه که بیرون میرود، نیمههای شب یا صبح به خانه برمیگردد. تنها کاری که از دستم برمیآید، فقط گریه کردن است و از جدایی هم میترسم. در فامیل ما به زنی که طلاق گرفته، نگاه خوبی نمیشود.
لیلا حسین زاده
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
رییس مرکز جوانی جمعیت وزارت بهداشت در گفتگو با جام جم آنلاین:
گفتوگوی «جامجم» با سیده عذرا موسوی، نویسنده کتاب «فصل توتهای سفید»
یک نماینده مجلس:
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»: