هشت سال خاک ایران کوفته شد، آبادان ویران شد، روحها پرکشید، تنها جانباز شد، مفقود شد، جاوید شد، اما هرچه شد سرانجام طومارجنگ نیز درهم پیچید، با واژه آتش بس 26 سال قبل جنگ تمام شد و اسلحهها چپید توی انبارها. حالا ازجنگ فقط خاطرهای مانده در ذهن بعضیها که نام دلیرمردان پرپرشده، اشک به چشمشان میآورد و آه به حلقومشان و متبسم میشوند وقتی یاد شجاعتهایی میکنند که صفشکن بود و دشمنکوب. با نصرالله فتحیان، هشت سال جنگ و دفاع را در یکساعتونیم مرور کردیم، بیآنکه درجه سرداریاش، رفاقتهای ششدانگش با چهرههای سرشناس یا سالها امدادگریاش درجبههها فاصلهای میانمان بیندازد.
گویا از جوانی وارد نبرد شدید، جنگ برای شما چه جاذبهای داشت؟
راستش جنگ جاذبهای ندارد که کسی مجذوبش شود، بلکه این تکلیف بود که ما را به سمت جبههها میکشاند. من بعد ازانقلاب وارد سپاه شدم و چون سپاه مسئولیت حراست ازانقلاب را برعهده داشت طبعا اولین وادی، مبارزه با ضدانقلاب درکردستان بود. در واقع آنچه ما را به جلو هدایت میکرد انگیزههای فراوان دینی، انقلابی و ملی بود .
انگیزههای جوانی هم بود؟
بله، من هم مثل همه جوانها اقتضائات دوره جوانی را دوست داشتم مثل تحصیل، کسب درآمد، داشتن شغل مناسب، اما دفاع از میهن جاذبههایش بسیار قویتر ازاین بود که مرا در فضای آرام اصفهان و کنار خانواده کوچکم نگه دارد.
مبارزه با ضدانقلاب چطور شروع شد؟
بعد از پیروزی انقلاب، دشمنان برای شکست دادن نظام، برنامه وسیعی برای تقسیم ایران طراحی کردند و با این فرض که دیگرشاه وجود ندارد و میشود برنامههای توسعهطلبانه را دنبال کرد، وارد کردستان شدند تا نقشههایشان را عملی کنند. آن زمان من با جمعی از دوستانم ازجمله شهید احمد کاظمی، شهید حسین خرازی و یحیی رحیمصفوی عازم کردستان شدیم که به واسطه رشته تحصیلیام که بهداشت بود به سمت مسائل بهداشتی و پزشکی گرایش پیدا کردم.
اولین برنامهتان در کردستان چه بود؟
خروج سنندج از محاصره. آن زمان ضدانقلاب مرکز شهر را به تصرف درآورده بود و مجبور بودیم برای ورود به شهر با لشکر 28 کردستان همراه شویم. درواقع درآن برهه هدف ما ساماندهی نیروها و پاکسازی روستاهای اطراف سنندج بود که این کارعلاوه برتلاش برای آموزش کمکهای اولیه به نیروهای رزمنده، جذب دانشجویان پزشکی علاقهمند برای ارائه خدمات اولیه بود.
نسلی که جنگ را درک نکرده یا درآن دوران کودک بوده داستانهای سربریده شدن رزمندهها توسط کوملهها را شنیده، شما شاهد این صحنهها بودید؟
واقعیت این است که رفتار ضدانقلاب بسیار خشن بود مثل الان که نیروهای داعش براحتی سرمی بُرند و لذت میبرند. کومله و دموکرات رفتارهای خشنی داشتند، حتی یادم هست در بیمارستان سنندج چند بار مجروحان ما را در بیمارستان کشتند یا آنها را ربودند و بعد به شهادت رساندند. حتی درخاطرم هست یکی از دانشجوهای پزشکی را سربریدند و من جسد بیسر او را دیدم.
کردستان از چه زمانی کاملا پاکسازی شد؟
سال 59 .
چند ماه بعد جنگ شروع شد؟
بله، پنج شش ماه بعد از آزادی کردستان جنگ در جبهه جنوب آغاز شد و ما راهی خوزستان شدیم.
حتما آنجا هم برای امدادگری در مضیقه بودید؟
کاملا. آنجا امکانات بسیار محدود بود، آمبولانس بسیار کم بود و مجبور بودیم مجروحان را با وانت یا هر وسیله دیگری منتقل کنیم. در ماههای اول جنگ، مراکز درمانی درخط مقدم آرایش منظمی نداشت و در بهداری نوعی به هم ریختگی وجود داشت. زمانی که ما وارد خوزستان شدیم، دیدیم بانوان مشغول انجام کارهای امدادی هستند و حسابی به ما بر خورد، اما چارهای هم نبود همه چیز به هم ریخته بود، زندگیها متلاشی، همه آواره، با اندک وسایلی به دوش و سرگردان کنار جادهها و بیابانها. بعد از گذشت این همه سال هنوز یادآوری این صحنهها سوزناک و غمبار است.
شاید یکی از بدترین صحنهها مربوط به خرمشهر آن روزگار باشد .
در روزهای اول جنگ مردم خرمشهر واقعا با دست خالی میجنگیدند و نزدیک به 50 روز مانع سقوط شهر شدند. دشمن بخشهایی از محورهای مواصلاتی را تصرف کرده بود، آب و برق نبود، امکان انتقال مجروحان وجود نداشت و منطقه نیز مستعد انواع اپیدمیها بود.
اما کمکم این وضع سامان گرفت، دقیقا امدادگری درجبههها از چه زمانی روی غلتک افتاد؟
به قول امام، صدام دیوانه یک سنگ در چاه انداخته بود و ما مجبور بودیم آن را بیرون بیاوریم، بنابر این کمکم امور سامان گرفت و بعد از این که در سال اول، پیشروی دشمن را متوقف کردیم و در سال دوم لیبرالهایی مثل بنیصدر حذف شدند، در سال سوم هم امور دفاعی و رزمی و هم مسائل امدادگری و پزشکی سامان گرفت .
توان تیم امدادی و پزشکی در بیمارستانهای صحرایی چقدر بود؟
ما بتدریج به جایی رسیده بودیم که ترکش را از کنار قلب مجروحان خارج میکردیم و روزانه 500 عمل جراحی سنگین انجام میدادیم. بهترین متخصصان کشور درآن زمان راهی جبههها شده و همراه امدادگران، خانههای امن خود را رها کرده و به کمک رزمندهها آمده بودند.
در سالهای حضور در جبهه مجروح هم شدید؟
بله، هم مجروح و هم مصدوم. قبل ازعزیمت به خوزستان و زمانی که در کردستان بودیم در گردنه خان میان سقز و بانه کمین خوردیم و دشمن خودروی ما را به رگبار بست. در آن مهلکه از ناحیه سر و صورت مجروح شدم. در عملیات والفجر10 نیز از خط مقدم به سمت بیمارستان میرفتم که بمباران خوشهای انجام شد و ترکش به دست و گردن و سینهام اصابت کرد. بار سوم نیز در عملیات والفجر 8 به سمت فاو حرکت میکردیم که راکت به عقب خودرومان اصابت کرد و مصدوم شیمیایی شدم.
لحظه به لحظه جنگ با هول و هراس و وحشت عجین است، حتما لحظاتی بوده که شما نیز ترسیده باشید، این لحظات چهزمانی بود؟
وقتی راکت شیمیایی به خودروی ما اصابت کرد ترسیدم، البته نه به خاطر از دستدادن جانم بلکه به این علت که میدانستم شیمیایی شدن چه عواقبی دارد و دیگر قادر نیستم کاری انجام دهم. اما باورکنید خداوند در لحظههای ایثار و جهاد، ترس را دور میکند. قبول دارم که در جنگ ترس وجود دارد، اما در آن مواقع چیزهایی قویتر از ترس وجود دارد که آدمها را به حرکت و تلاش وا میدارد. یادم هست در عملیات بیتالمقدس رزمندهای 14، 15 ساله چند عراقی را اسیر کرد. او اهل کهنوج بود و دلیراما کوچک ولاغر اندام، وقتی از او پرسیدم نترسیدی، با قاطعیت گفت نه، یک تیرهوایی دم سنگرشان زدم و وقتی همه آمدند بیرون اسیرشان کردم. شاید جوان امروز این حرفها را باور نکند، اما اینها همه حقیقت داشت .
جنگ پر از خاطرات تلخ و گزنده است، اما حتما گیراییهایی هم داشته که رزمندهها را کنار یکدیگر نگه میداشته. فکر میکنم وقتی بستههای کمکهای مردمی به دستتان میرسید حس خوبی داشتید، درست است؟
یکی از علل ماندگاری رزمندهها در جبههها روحیهای بود که مردم به آنها میدادند. گاه میشد یک بسته کوچک آجیل به دست ما میرسید یا چند گرم نخودچی با یک نامه. روزی نامه پیرزنی را میخواندیم که نوشته بود من از مال دنیا فقط یک مرغ دارم که تخم میگذارد و منبع درآمد من است، اما تخممرغها را فروخته و این خوراکیها را برای شما خریدهام. وقتی چنین نامههایی به دست ما میرسید تحولی در ما ایجاد میشد حتی در بالاترین ردهها چون به این فکر میکردیم که یک ملت پشت سر ما ایستاده است.
جنگ با وجود همه اتفاقاتش تمام شد و امیدواریم دیگر جنگی آغاز نشود، اما اگر باز هم نبردی سربگیرد فکر میکنید جوانهای امروز مثل جوانهای آن روزگار پای کار بایستند؟
حتما، من روحیه ایثار و جهاد و ازخودگذشتگی را بیشتر از گذشته در جوانها میبینم. این روحیه، به آدمهای بسیجی وشکل و شمایل خاصی نیز محدود نمیشود. خدا نکند دوباره جنگی شروع شود، اما مطمئنم این بارجمعیت رزمندهها چند برابرگذشته خواهد بود.
مریم خباز
جامعه
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد