پیام‌های خودتان را به شماره 300011219 پیامک بزنید تا در صفحه پیامک‌های چاردیواری منتشر شوند.
کد خبر: ۸۶۷۵۶۹

روزا سپهوند 11 ساله از خرم‌آباد: هیچ عاقلی به گذشته برنگشت. باید به فکر آینده باشیم.

مجید صابریان از سمنان: سه راه رسیدن تا خوشبختی، یک صداقت، دو محبت، سه عشق و دوستی.

محمد فاروق آروین از گنبد کاووس: هر نفس، درد است که می‌کشم. ای کاش بودی یا اصلاً نبودی! این‌که هستی و کنارم نیستی دیوانه‌ام می‌کند.

مهدی ایمری از گنبد: حس می‌کنم دوباره زمین در مدار نیست/ یا ذره‌ذره‌های دلم را قرار نیست/ دارم دوباره دور خودم چرخ می‌زنم/ حالا که چرخ قافله را اعتبار نیست/ در من دوباره شور عجیبی نهفته است/ مضراب‌های زیر و بمم استوار نیست.

زهرا اشراقی از ابهر: چقدر این دوست داشتن‌های بی‌دلیل خوب است؛ مثل همین باران بی‌سوال که هی می‌بارد، که هی آرام و شمرده شمرده می‌بارد.

آتش‌نشان احمدی از آمل: با تشکر از حسن سلیقه‌تون، مطالب چاردیواری خیلی مفید و مورد پسند است. فقط در صورت امکان سودوکو هم در انتها اضافه بشه جذاب‌تر خواهد شد.

ناصر نوروزی از همدان: طرز تهیه قورمه‌سبزی رو هم بذارید.

حسن حصارکی: می‌خوام پرنده باشم و در این هوای برفی دست‌های تو گرمای بال‌های شکسته من باشه.

فاطی از ساوه: چقدر وقت دارم برای تو و چقدر وقت نداری برای من و چقدر دلم می‌گیرد از این تنگی وقت که حتی وقت نمی‌کنی دلتنگ شوی برای من.

فاطمه درخشانی از ارومیه: ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم/ چند وقتی‌ست به تو می‌اندیشم/ به تو آری به تو یعنی به همان منظره دور/ به همان سبز صمیمی به همان باغ بلور/ به همان سایه وهم همان تصویری/ که سراغش ز غزل‌های خودم می‌گیری/ به همان زل زدن از فاصله دور به هم/ شیوه فهماندن منظور به هم/ به تبسم... به تکلم... به دلارایی تو/ به خموشی... به تماشا... به شکیبایی تو/ به نفس‌های تو در سایه سنگین سکوت/ به سخن‌های تو با لهجه شیرین سکوت.

بدون نام: از یادداشت‌های خانم زهرا عرب تشکر می‌نمایم مخصوصا از یادداشت محبت‌های از دست رفته.

رضا نجفی از رودان: چو گل‌های شقایق داغداریم/ بیا پروانه شو بنشین کنارم/ بشو مرهم به زخم قلبم ای دوست/ که خنجر خورده‌ای این روزگارم.

نرگس عباسی از اراک: نفس‌های بی‌قانون، عنوان یک دنیا خستگی آدمک‌هاست. یک حس از تمام شدن روحم،‌ در زمستان خاطراتم سایه افکنده که من می‌مانم یا می‌روم؟ خسته شده‌ام از زمینی بودن. خسته شده‌ام از نام انسان را بر دوش کشیدن. روح رهایی‌ناپذیر این جسم فانی دیگر نمی‌تواند. این بار اگر روی زمین بایستم می‌افتم. ای برگ‌های مردة پاییزی، وقتی باد به چشم‌هایم می‌خورد دیگر پروازتان را نمی‌بینم و صدای آواز آن دختر بچه معصوم که موهای کاموایی عروسکش را نوازش می‌کند در باغ قدیمی مادربزرگ می‌پیچد. مادربزرگ هنوز آنجایی که صدایم بزنی؟ چقدر دلم برای کودکی قاصدک‌ها تنگ شده و کودکی پرنده‌های خانه‌ات. افسوس که خاطرات همیشه مرده‌اند و وقتی به خود می‌آیی هنوز در حال دویدن به سمت آینده‌ای. آه بر آن روزهایی که گمان می‌کردم چقدر دیر می‌گذرند و حال به کف دست‌هایی می‌نگرم که خالی هستند و از آن روزها فقط یک آه باقی است.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها