میگویم: از هزینههایش میترسی؟
میگوید: نه!
ـ از دخالت خاله خانباجیها و دستکاری در مواد توافقنامه میترسی؟
ـ نه!
ـ از موسیقی غیرمجاز و حرکات موزون و بشکن و بالا بنداز و ورود کردنِ!! اماکن و محتسب؟
ـ نه!
ـ از حضور نامزدهای این جناح و آن جناح و عکس سلفی و مردمی؟
ـ نه!
ـ زبانم لال، روم به دیوار، نکند ریگی به کفش داری؟
ـ نه بابا! خیالت راحت باشد. منِ بیچاره پخمهتر از این حرفها هستم، اصلا من عروسی خودم را نمیگویم که! من کلا از تمامِ عروسیها میترسم.
میگویم: عروسی که ترس ندارد. جشن دارد. ای یار مبارک بادا دارد. دست و جیغ و هورا دارد. شیرینی و میوه و بلکه شام و ناهار دارد.
میگوید: از همین شام و ناهارش میترسم.
میپرسم: به خاطر تناسب اندام؟
میگوید: نگاهی به هیکل من بینداز و ببین من میتوانم امیدی به تناسب اندام داشته باشم؟
سرم را برمیگردانم و نگاهش میکنم. یک مرغِ چاق و چله است.
میگویم: یعنی من تا حالا داشتم با یک مرغ حرف میزدم؟
مرغ میگوید: برو بابا! مثلا تو طنزنویس و نکتهسنجی؟ اول مطلب نوشتهای که من نشستهام روبهروی تو، حالا میگویی که سرت را برمیگردانی که مرا ببینی؟ نکند تو فیلمنامهنویس سینمای زرد هستی که خودت را به جای طنزپرداز به روزنامه قالب کردهای؟ نکند گرگی هستی در لباس میش؟ نکند دست دشمن غدار هستی درآستین دوست غمخوار؟
میگویم: چرا شلوغش میکنی؟ ستون طنز را که کسی نمیخواند، غیر از نگهبانانِ وظیفهشناس ممیزی و خط قرمز، آنها هم که کاری به کار خط روایت و سلامت زبان ندارند.
مرغ میگوید: ببین! به جای این حرفهای بودار، بهتر است حواست را جمع کنی، تو که مرغ را از خروس تشخیص نمیدهی، یعنی هِر را از بِر تشخیص نمیدهی، چه کار به کار خط قرمز داری؟
میگویم: ببخشید جناب خروس! این روزها تشخیص مرد و زن در آدمیزاد هم دشوار شده است چه رسد به مرغ و خروس.
میگوید: من نه مرغ هستم، نه خروس، من جوجهام. جوجهای ناکام که قبل از استفاده از مزایای مرغ بودن یا خروس بودن و تشکیل خانواده و تبعات دلنشین آن، پِخ پِخ! آن جوجه کبابی که جنابعالی و دیگر اشرف مخلوقات در عروسی و دور از جان، در مجلس ختم، به بدن میزنید و انگشتتان را هم همراهش میخورید، من هستم.
میگویم: آهان! حالا متوجه شدم. حالا فهمیدم که چرا از عروسی میترسی.
جوجه (مرغ؟! خروس؟!) میگوید: به جای طنزنویسی بلندشو و یک اسفند برای خودت دود کن که چشم نخوری! ماشاءالله به این همه هوش و ذکاوت!
میگویم: جوجه کباب جان! خودت را خیلی ناراحت نکن! دو روز دنیا ارزش ندارد. وقتی خبر عروسی میشنوی، به جای آن که بترسی، شاد باش و لبخند بزن و مبارک باد بگو!
میگوید: از این حرف حکیمانهات خیلی بهرهمند شدم، لطفا درباره مجلس ختم و جلسات اداری و سمینار و کنگره و مهمانی انتخاباتی و سایر محافل جوجهکباب خور، هم گوهرافشانی کن که خیلی مشتاق شنیدنم.
اسماعیل امینی - روزنامه جام جم
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد