گودعربها سال 76 شخم خورد و تغییر چهره داد، شد بوستان خواجوی کرمانی، یک تکه سبز در قلب محله هرندی، با درختهای نارون، اقاقیا و سرو خمرهای، با سالن آمفیتئاتر، آلاچیق و آبنما اما خواجو آن چیزی نیست که قرار بود باشد، فقط گودعربها نامش تغییر کرده وگرنه زیرپوست این بوستان همان گود قدیمی نفس میکشد.
ملغمهای شوم؛ مواد و قمار
از هرندی و دروازه غار زیاد گفتهاند، گفتهاند جهنم است، بدتر از جهنم، گفتهاند محل تلاقی همه آسیبهای اجتماعی است، حتی شهردار تهران این اواخر گفت هرندی مشکلات مادی، کالبدی، معنوی و رفتاری دارد و گفت در این منطقه املاکی هست که مالک مشخص ندارد یا اگر دارد، کنترلی بر ملکش ندارد یا اگر کنترل دارد با بدترین منطق اقتصادی ادارهاش میکند. این منطق بد اقتصادی را در محله هرندی میتوان بیعیان و بیپرده دید. اینجا میتوان خانههای فلاکتزدهای را که به سامان سرا تبدیل شده و میگویند مالکان آنها برایشان فرقی نمیکند در قبال پولی که میگیرند، چه کسانی را به خانه راه دهند، تماشا کرد!
در کوچهای تنگ قدم میزنیم که مشرف است به پارک حقانی که به بوستان خواجو هم دید دارد، بوی دود شدن مادهای مخدر میآید. شامه تیز میکنیم و بینی کج و راست، ولی بو ناآشناست. مردی اما رد میشود و میگوید گرس است؛ گرس، علف، ماریجوانا و مردی جوان از لبه پنجره یکی از ساختمانهای نیمهکاره به داخل گردن میکشد. از این آدمهای بپا در هرندی فراوان است، روی پشتبامها لبه پنجرهها، سرکوچهها، کنار دیوارها پر از نگاههای کنجکاو مرموز، پر از شامههای حساس به غریبهها.
غریبه که باشی در پارک خواجو باید مراقب کلاهت باشی. باید به صدای هولناک و پیدرپی فندکهای اتمی اخت شوی، به زرورق ماسیده بر گوشه لبها عادت کنی، تزریق را ببینی و به خون بیرون آمده از جای سوزن زل نزنی، به چشم ساقیها خیره نشوی، اصلا بدانی موتورسوارها که مثل پروانه دور معتادان میچرخند ساقیاند؛ شاید خاله پروانه معروف یا ابوذر و سعید که کاسبهای گردن کلفت و استخواندار هرندیاند. اینجا قانون، زل نزدن به بساط مال فروشهاست، نکاویدن حال و روز کودکان چند وجبی و پریشان که یا زیرچادرهای شمعی، دود به حلقشان میرود یا به معتادان چای و نبات میفروشند. در پارک خواجو، غریبه که باشی به صلاح است از کنار قماربازها بیدردسر رد شوی، بدون خیره ماندن به طاسها و پاسورها و پولهای چروکی که دست به دست میشود، اما همه اینها به غریبهها زل میزنند، درست به مردمک چشمها، بدون پلک زدن، با چشمهایی وغزده و بیترس، انگار پاسبانهای شهر پنج هکتاری معتادان هستند.
عرصه بر آبرودارها تنگ است
جریان زندگی در هرندی مختل است، اینجا هیچ چیز با هم جور نیست، محله دروازه غار قدیم نه آباد است و نه قشنگ. کوچههای کج و کوله اینجا بدجوری دهنکجی میکنند، حتی خانههای نوساز که وصله تن محل نیستند. با این حال آدمهای آبرودار در هرندی نفس میکشند و دلی ریش از این وضع دارند. معتادان و کارتنخوابها در برخی کوچهها حتی تا پای خانه اهالی پیش آمدهاند، بدون محفوظ دانستن حق اعتراض برای صاحبخانه. زنی میگوید از ترس معتادان ولگرد، فقط ماهی چند بار از خانه بیرون میزند و زنی دیگر به دختر کوچکش اشاره میکند که اعتبار نمیکند او را برای بازی به کوچه بفرستد. پیرمردی هم نگران نوههای کوچکش است که مفهوم مواد و سرنگ و تزریق و خماری را خوب فهمیدهاند.
توسری خوردن اعتبار محله هرندی از همین اوضاع نابسامان آب میخورد؛ از تغار بدنامی اعتیاد که هر چه هم میخورد بویش بیشتر بلند میشود. قیمت ملک اینجا تفاوت فاحشی با بقیه محلات تهران دارد و آپارتمانهای نوساز با اختلافی چشمگیر از سایر خیابانها حتی همجوارها معامله میشود. این که آدمهای آبرودار به محله هرندی سنجاق شدهاند علتش همین است. کمتر کسی حاضر است خانههای آنها را بخرد که اگر هم بخرد، قیمت آنقدر پایین است که مردم قادر به خرید سرپناه در محلهای خوشنام نخواهند شد.
هرندی را به همین دلایل باید از نو نوشت، اینجا شهر معتادها شده، شهری که نه معتادها در آن آسایش دارند و نه آدمهای سالم.
یخچالی برای کارتنخوابها
امسال به همت یک سازمان مردم نهاد، در میدان شوش تهران یخچالهای ویترینی قرار داده میشود تا مردم بخشی از نذریهای خود را در آنها قرار دهند و کارتنخوابهای آن حوالی وعدهای غذای گرم نذری بخورند. این ویترینها در محدوده ایستگاه تاکسیهای میدان شوش مستقر میشود که تلاشی است برای تغییر فرهنگ نذر و نگاه مردم به آسیبهای اجتماعی و انسانهای آسیبدیده.
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد