مردانی که با طلاق شکسته می‌شوند

اشاره: با شنیدن کلمه ناخوشایند طلاق اولین چیزی که در ذهن نقش می‌بندد تصویر زنی تنها با کوله باری از غم و غصه است که قرار است در آینده با انواع و اقسام چالش‌های اقتصادی و اجتماعی و عاطفی دست و پنجه نرم کند و شاید با محدودیت‌های رفتاری نیز مواجه شود. اما این چالش تنها برای زنان نیست و مردان نیز از تبعات و آسیب‌های منفی پس از طلاق در امان نمی‌مانند و روح و جسم‌شان به شدت درگیر این ماجرای تلخ می‌شود و تا مدت‌ها به این موضوع فکر می‌کنند و حتی درگیر بیماری‌های مختلف روحی و جسمی می‌شوند.  
کد خبر: ۸۴۷۸۲۰

مرد جوان که پس از ترک همسرش دچار مشکلات روحی شده وقتی مقابل مشاور می‌نشیند می‌گوید: هر کاری که فکرش را کنید انجام دادم تا به اینجا نرسم. اما زنم پایش را در یک کفش کرد و گفت طلاق می‌خواهد. طوری شده بود که در طول 24 ساعت فقط دو ساعت می‌خوابیدم و روزی سه پاکت سیگار دود می‌کردم. خوراکم در خوردن یک لیوان آب خلاصه شده بود و تا مرز جنون رفتم.

تا به حال شنیده بودید مردی برای این‌که جلوی طلاق همسرش را بگیرد، به پایش بیفتد و به او التماس کند؟ من این‌کار را انجام دادم. هر التماسی که فکرش را کنید کردم، اما نتیجه‌ای نداشت. او تصمیمش را گرفته بود. یک سال پیش ازدواج کردم تا زندگی بی‌هدفم سرو سامانی پیدا کند.

با زنم در دانشگاه آشنا شدم و چون خواهرم هم در همان دانشگاه بود، از او خواستم ببیند اخلاق و رفتارش چطور است. خواهرم هم قبول کرد و بعد از یکی دو ماه گفت که دختر خوبی است. زمانی با هم ازدواج کردیم که من فارغ‌التحصیل شده بودم و او هنوز دانشجو بود. قرار شد پس از تمام شدن درسش به خانه خودمان برویم.

کارمند شرکت نفت هستم و وضعیت مالی بسیار خوبی دارم. در این مدت که هنوز به خانه‌ام نیامده بود، بهترین لباس و امکانات زندگی و ماشین لوکس آخرین مدل را برایش فراهم کردم و حتی پول تو جیبی در حد میلیونی به او می‌دادم.

دوستش داشتم و نمی‌خواستم کم و کسری داشته باشد. بالاخره درسش که تمام شد رفتیم سر زندگی‌مان. اما بدبختی و مشکلات‌مان از همان جا شروع شد. من و همسرم برسر انجام کارهای خانه و نظافت با هم مشکل داشتیم. او عقاید عجیبی داشت. طبیعی است که زن آشپزی و نظافت کند، اما می‌گفت وظیفه زن بعد از ازدواج بشور و بساب نیست و قانون کشور هم زن را ملزم نکرده که کارهای خانه را انجام دهد و مستخدم باید این کارها را انجام دهد.

من مرد هستم و دلم می‌خواست وقتی از کار روزانه به خانه برمی‌گردم، آرامش داشته باشم نه جنگ اعصاب. موضوع را با پدر و مادرش درمیان گذاشتم. پدرش با او صحبت کرد و گفت که ناسلامتی تو زن خانه هستی و باید به تمیزی خودت و خانه‌ات اهمیت بدهی. اما گوشش بدهکار نبود.

حتی برای این‌که او را تشویق کنم، برایش ماشین ظرفشویی گرانقیمتی خریدم. اما برایش اهمیتی نداشت و هر موقع به خانه برمی‌گشتم، تازه خانه را نظافت می‌کردم. دندان روی جگر گذاشتم تا بلکه با گذشت زمان زن شلخته و پرخاشگرم به خودش بیاید. همه جوره سر خودم را شیره مالیدم چون دوستش داشتم. یکی از همکارانم که از همسرش جدا شده بود می‌گفت جدا شو و خودت را خلاص کن. اما نمی‌خواستم زندگی‌ام از هم بپاشد.

9 ماه که گذشت یک روز به بهانه شام بیرون رفتیم تا با هم صحبت کنیم. اما باز هم دعوایمان شد و باز گفت که من وظیفه ندارم در خانه کار کنم. طوری رفتار می‌کرد که انگار خلق زنانه در او وجود ندارد. خلاصه بگویم از من حرف شنوی نداشت. بعد خیلی راحت پایش را در یک کفش کرد و گفت که طلاق می‌خواهم. کارمان بیخ پیدا کرده بود. هیچ‌وقت از کلمه طلاق خوشم نمی‌آمد و حالا زنم طلاق می‌خواست. نمی‌خواستم کوتاه بیایم و می‌خواستم هر طور شده زندگی‌ام را نجات دهم. کلی انرژی و عمرم را گذاشتم که به او بفهمانم طلاق آخرین راه حل نیست؛ اما بدتر خودم افسرده و درمانده شدم.

هر کاری کردم فایده نداشت و به نشانه این‌که کوتاه نمی‌آید به خانه پدرش رفت و پیغام داد که طلاقم بده من دیگر به آن خانه برنمی‌گردم. تلاشم بی‌اثر بود و بالاخره مدتی پیش از دادگاه احضاریه طلاق آمد. او ماه‌هاست به خانه پدرش رفته و من تنها شده‌ام. افسردگی شدیدی گرفته‌ام و شوک بدی به من وارد شده است.

با این‌که از او دل چرکینم، اما هنوز خاطرات شیرینی که با هم داشتیم، جلوی چشمانم رژه می‌روند. شب‌ها بی خواب شده‌ام. دلم به حال خودم خیلی می‌سوزد. جدایی خیلی تلخ است. برایم نامه‌ای فرستاده و نوشته که از اول هم هیچ علاقه‌ای به من نداشته است. همیشه این سوال در ذهنم است که اگر دوستم نداشت پس چرا با من ازدواج کرد؟

برای این‌که کمتر فکر کنم، خودم را سخت مشغول کار کرده‌ام. اما هر کاری می‌کنم، باز هم جلوی چشمانم است. نمی‌دانم چرا هنوز هم با وجود بدی‌هایی که در حق من و زندگی‌ام کرده دوستش دارم. دیگر به هیچ‌کس اعتماد ندارم و نمی‌توانم به‌راحتی به زن دیگری دل ببندم.

همسرم بالاخره یک روزی از کاری که کرده پشیمان خواهد شد و روزی برمی‌گردد، اما زمانی خواهد آمد که خیلی دیر شده و من دیگر به تنهایی خودم عادت کرده‌ام و از او بیزار هستم. هنوز هم نمی‌دانم چرا با من این‌طور رفتار کرد؟ شب‌ها هنوز هم به حلقه ازدواجم خیره می‌شوم. کاش هرگز ازدواج نمی‌کردم که حالا جدایی تا این حد برایم سخت و دشوار باشد.

لیدا حسین زاده

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها