چشم گرداند میان شعلهها. پسرک را دید که از ترس مچاله شده بود یک گوشه اتاق. جلوتر رفت، دست انداخت دور کمرش و او را از میان شعلهها کشید بیرون و برد جایی که پر بود از هوا و اکسیژن. پسرک چشم که باز کرد، دیگر خبری از دود نبود، آتش اما هنوز زبانه میکشید، جایی دورتر از آنها دور دیوارهای خانه میگشت و تا آسمان بالا میرفت. پسرک را که به خانوادهاش سپرد، دوباره زد به دل آتش.
در درستی این روایت شک نکنید، چون یک ماجرای واقعی است؛ فرشته نجات گزارش ما هم واقعی است؛ آتشنشان پنجاه سالهای به اسم عباس زارعی؛ معاون عملیاتی منطقه 7 شهرداری تهران که در دوران خدمتش در آتشنشانی، نجات جان انسانهای زیادی در کارنامهاش ثبت شده است. در میان 365 روز سال، فردا متعلق به او و همکارانش است؛ هفتم مهر روز آتشنشانی و ایمنی. همین بهانه کافی است تا با این نیروی نمونه سازمان آتشنشانی از خاطرات تلخ و شیرین لحظههایی بگوییم که بیمحابا به دل آتشزده است؛ روزها و شبهایی پر از خطر، هیجان و استرس.
آقای زارعی چند سال سابقه دارید؟
29 سال و شش ماه. پایان امسال بازنشسته میشوم.
میان این همه شغل، چرا این شغل را انتخاب کردید؟
آتشنشان بودن در خانواده ما شغل پرطرفداری است. ما سه برادر هستیم که همه آتشنشانیم. فرزندان ما هم آتشنشان شدهاند. برادر بزرگم که 12 سال از من بزرگتر است، اولین نفری بود که دنبال این شغل رفت. در تمام روزهایی که نوجوان بودم، همیشه ایشان را در این لباس میدیدم و شناخت کاملی نسبت به این کار داشتم. در نهایت هم به خاطر خدمتی که آتشنشانها به مردم میکنند، این کار را انتخاب کردم، در حالی که موقعیت شغلی دیگری هم داشتم.
چه چیز کار اینقدر جذاب بود که حدود 30 سال پای این انتخاب بایستید؟
آدمها در هر شغلی که انتخاب میکنند، میتوانند به مردم خدمت کنند ولی آتشنشان بودن جزو معدود شغلهایی است که ثمره خدمتت را در لحظه و بهعینه میبینید، این که مال یا جان یک نفر را از حریق نجات میدهید. من و بقیه همکارانم علاوه بر مزد مادی، مزد معنوی هم میگیریم و آن لذتی است که از نجات جان انسانها نصیبمان میشود.
این همه سال، در سانحهها و حادثههای بسیاری حضور داشتهاید. تا به حال پیش آمده، هنگام عملیات خودتان هم آسیب ببینید؟
بله، بارها پیش آمده است. من خودم جزو مصدومان حین خدمت هستم و در عملیات مختلف آسیبدیدهام و به خاطر این آسیبها در کمرم پلاتین کار گذاشتهاند، اما هنوز با همان عشق قبلی به کارم ادامه میدهم و در حوادث و حریقهای مهم حضور پیدا میکنم.
از حادثههایی که برایتان پیش آمده بگویید. چطور آسیب دیدید؟
دو بار سقوط از ارتفاع به کمرم آسیب رساند و یک بار هم در عملیات اطفای حریق در انبار مواد شیمیایی، ریهام بشدت آسیب دید. این آتشسوزی اردیبهشت سال گذشته در شورآباد رخ داد و از 10 صبح تا شش صبح روز بعد طول کشید و چند منطقه عملیاتی درگیرش بودند. من حدود 4 ساعت بعد از حضور در عملیات، از نظر تنفسی مشکل شدید پیدا کردم. همان زمان یک شیء هم براثر انفجار بشکههای شیمیایی به پشتم خورد و از هوش رفتم. در بیمارستان به هوش آمدم، اما با رضایت خودم دوباره به عملیات برگشتم و بعد از اطفای حریق دوباره با مشکل تنفسی بستری شدم.
از آتش نمیترسید؟
نه، آتش را میشناسم. اگر کسی از آتش یا حادثه بترسد، نمیتواند در این کار موفق شود. برای این کار از اصطلاح جنگ استفاده میکنم. همیشه میگویند اگر کسی در جنگ از حریفش بترسد، حریف بر او غلبه میکند. این جمله سرلوحه کار ما هم هست. اگر ما از آتش بترسیم، آتش به ما غلبه میکند، یعنی اگر قرار باشد ما هم مانند افراد عادی اطلاعاتمان در برخورد با آتش کم باشد، حریق و آتشسوزی گسترش پیدا میکند و اگر با یک ساعت عملیات میشد مهارش کرد، بعد از هشت ساعت به سختی خاموش میشود.
بین عملیاتهای مختلف نجاتی که در آنها حضور داشتهاید، موردی در خاطرتان مانده است؟
زمستان سال 90 من رئیس ایستگاه 9 شهرری بودم. به ما خبر دادند یک حادثه گازگرفتگی رخ داده و عازم عملیات شدیم. وقتی به محل حادثه رسیدیم، دیدیم چند نفر به خاطر استنشاق گاز CO دچار مشکل شدهاند و بین همه آنها زنی بود که میگفتند تمام کرده. اورژانس هنوز نرسیده بود. من بلافاصله نبضش را گرفتم و دیدم نبض خیلی ضعیفی دارد. همان جا با کمک دستگاه تنفسی عملیات احیا را شروع کردم. کار خدا بود که نفسش برگشت و چند دقیقه بعد هم اورژانس رسید. یک بار هم در یک حادثه حریق، با خانوادهای روبهرو شدم که پسربچه پنج سالهشان را در خانه جا گذاشته و خودشان را به حیاط خانه رسانده بودند، چون به اتاقی که بچه در آن قرار داشت، دسترسی نداشتند. وقتی سر صحنه رسیدیم، گفتند حادثه یک محبوس دارد. از آنجا که اولویت اول ما نجات جان مردم است تا مالشان، با رعایت موارد ایمنی از پنجره همسایه کناری وارد شدم و بچه را بیرون آوردم. وقتی بچه را به پدر و مادرش تحویل دادم، انگار دنیا را به آنها داده بودند. خوشحالیشان قابل وصف نبود، حتی تا مدتهای زیادی با گل و شیرینی به ایستگاه میآمدند
حادثههای تلخ چه؟
تقریبا یک ماه پیش بود. در محدوده عملیاتی ما، یک حریق منزل گزارش شد. از آنجا که بیشتر وقتها در حریقهای منزل، محبوس شده هم وجود دارد، بچهها با جدیت تمام به دنبال امدادرسانی و اطفای حریق بودند. وقتی آتش کامل خاموش شد، با جنازه سوختهای در قسمتی از خانه روبهرو شدیم. جنازه آنقدر سوخته بود که قابل شناسایی نبود و فقط استخوانهایش باقی مانده بود. بعد فهمیدیم خانم جوانی بوده که متاسفانه بر اثر حرارت زیاد کاملا ذوب شده بود. تصویر سوخته جنازه، به یکی از خاطرات تلخ من تبدیل شد. وقتی میبینم من و همکارانم با تمام تلاشمان آتش را خاموش میکنیم، اما کسی داخل آتش گرفتار بوده که سوخته و از بین رفته، خستگی در بدنمان میماند و انگار کارمان ثمرهای نداشته است. هرچند ما عامل این مرگ نبودهایم، اما ناراحتیاش مدتها با ماست و مدام میگوییم کاش مردم زودتر خبر میدادند.
برخورد مردم با شما چطور است؟
متاسفانه خیلیها چون آگاهی ندارند، برخورد خوبی هم نشان نمیدهند و گاه ما را مورد ضرب و شتم هم قرار میدهند. در همین حادثه وقتی برادر این خانم سر رسید، با ما برخورد فیزیکی کرد.
توصیههای یک آتشنشان حرفهای
حادثه آتشسوزی ممکن است برای هر کسی پیش بیاید. پس به توصیههای عباس زارعی که یکی از قدیمیترینهای این کار است، گوش کنید:
در بروز حوادث و حریق، نهایت خونسردی را حفظ کنید و اولین تماس را با آتشنشانی بگیرید. سعی کنید با دقت و درست آدرس بدهید. آدرس باید خوب و رسا باشد و به شاخصههای جغرافیایی مهم منطقه اشاره کند یا حتی به اسم قدیم و جدید محل اشاره داشته باشد. با نیروهای امداد و آتشنشان همکاری داشته باشید و راه را برای فعالیت آنها باز کنید.
مینا مولایی
جامعه
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد