اگر در این بین در کنار سطلهای زباله وسیلهای با ارزش هم پیدا کنند داخل گونی یا کیسههای پلاستیکی مشکی خود میاندازند. با لباسی کهنه و سیاه و کفشهای پاره، خیابانهای پایتخت را گز میکنند.
برخی از آنها اگر وسیلهای قیمتی پیدا نکنند با یک تکه سیم و آدامس و کارت تلفن سراغ صندوق صدقات کمیته امداد میروند، نصف حواس خود را جمع اطراف میکنند تا ماموری سر نرسد. از رهگذران ترسی ندارند. نیمی از حواسشان هم جمع سیم مفتول و آدامس است تا بتوانند اسکناسی درشت را شکار کنند.
محل تجمع سارقان
نقطه مشترک آنها، خیابان انقلاب، نبش میدان امام حسین(ع) است که با تاریک شدن هوا در کنار خیابان بساط میکنند تا با فروش وسایلی که در طول روز از راهپله آپارتمانها، مقابل مغازهها و انباری خانهها دزدیدهاند، پولی برای خرید یک پاکت سیگار، مواد مخدر و غذا به دست آورند.
اگر بخواهی وارد جمعشان شوی باید شبیه آنها شد. پوشیدن یک دست لباس کهنه، قیافهای ژولیده و کیسهای پر از وسیله برای فروش شاید بتواند عابران را متقاعد کند که یکی از آنها هستید، اما کارتنخوابهای تهران براحتی شما را قبول نمیکنند. این را از نگاه سنگین آنها میتوان فهمید. میترسند مامور پلیس باشی که برای شناسایی آنها هملباس آنها شدهای. ساعت 8 شب پیاده که در طول روز محلی برای رفت و آمد عابران بوده به بازاری تبدیل میشود که از دکمه لباس تا فندکهای مارک و تلفن همراههای بدون جعبه را میتوانی در آن پیدا کنی. بساط هر کدام به اندازه تلاش آن روزش و شانساش است. برخی هم دزد نیستند و برای پول مواد وسیلهای از خانه برداشته و آوردهاند تا آن را در این بازار شام بفروشند.
اعتراض مغازهدارها
حساب آنها از فروشندگان لوازم دست دوم که در آن منطقه مغازه و بساط دارند جداست. میدانند که مغازهداران خریدار اموال آنها نیستند و سرشان برای پلیس و اتهام مالخری درد نمیکند.
یکی از مغازهداران میگوید: این کارتنخوابها تا چند وقت پیش در کوچهای بساط میکردند، اما مدتی است که علنی در کنار خیابان انقلاب جمع میشوند و چهره این منطقه را خراب کردهاند. حضور آنها روی کار ما هم تاثیر گذاشته است. مشتریان موقع خرید از ما سوالی مشترک دارند.
«دزدی که نیست.» برخی فکر میکنند ما مالخر هستیم در حالی که تمام وسایل ما کارتن دارد و ما اغلب وسایل را در حراجیها خریدهایم. گاهی پلیس اینجا طرح میگذارد و چند شبی پیدایشان نمیشود، اما باز هم میآیند. نمیگویم همهشان دزد هستند، اما باید از حضور و مزاحمتشان جلوگیری شود. هر شب اینجا مامور باشد میترسند و بساط نمیکنند.
مراقب غریبهها
دو موتورسوار در منطقه پرسه میزنند. به حضورم شک کردهاند. گاهی مقابلم مکثی میکنند و برای فرار از نگاه سنگینشان سعی میکنم خودم را مشغول وسایلی کنم که برای فروش آوردهام. شک آنها باعث شده کسی برای خرید با من وارد معامله نشود. بعد از ساعتی موتورسوار دیگری میآید و از کارتنخوابهایی که او را میشناسند پول میگیرد. به مرد میانسالی که پاهایش از خماری تاب ایستادن ندارد و فاصله کمی از من بساط کرده میپرسد: «چقدر کاسب بودی؟»
ـ 30 تومن بیشتر نفروختم.
ـ شش تومن برای خودت 24 تومن را بده بعد برو.
نگاهی به من میاندازد. قیمت لوستری که آوردهام را میپرسد و در حالی که قیافهای حق بهجانب دارد میگوید: «دیگه اینجا نیا. زود جمع کن برو.» بعد هم در کوچهای که در میان بازار کارتنخوابهاست میپیچد و میرود.
کارگران، بهترین خریداران
خریداران بیشتر کارگران هستند که در میانشان کارگران افغان هم دیده میشود. گوشی تلفن همراه، لباس و کفش و اسباببازی خریداران خوبی دارد. مردی سه گوشی تلفن همراه در دست دارد. دو کارگر سراغش میروند و قیمت را میپرسند. گوشی تلفن همراهی که حدود 500 هزار تومان ارزش دارد را 120 هزار تومان میفروشد. وقتی خریدار متوجه میشود گوشی، جعبه ندارد از خرید منصرف میشود. مرد معتاد که عصبانی شده با فریاد میگوید: «گوشی مفت میخواهی اونم با کارتن؟! خریدار نیستی چرا وقتمو میگیری.» آرام که میشود به دنبال مشتری جدیدی میگردد: «گوشی ارزون. گوشی همه مدل.»
بازار شبانه معتادان صدای لباسفروشها را هم درآورده است. بساط آنها باعث شد عابران مسیر دیگری را انتخاب کنند و کاسبیشان را در ساعات حضور آنها کساد کند.
ماموربازی شد
هنگام خرید و فروش با هم غریبه میشوند و حوصلهای برای حرف زدن ندارند و دو برابر صحبتهایت فقط سکوت میکنند. انگار صدایت را نمیشنوند. دو زن میانسال هم در گوشهای نشستهاند و لوازم دست دوم آشپزخانه میفروشند. یکی از آنها پشت سرهم به سیگارش پک میزند و کلافه است. دست تو جیبش میکند چند اسکناس مچاله را بیرون میآورد و دوباره در جیبش جا میدهد. عقربههای ساعت 9 و 40 دقیقه شب را نشان میدهد که ناگهان همهمهای در میانشان به پا میشود. سراسیمه بساطشان را در گونیهای سیاه میریزند و در کوچهها و خیابان پخش میشوند و سکوت در پیادهرو حاکم میشود. انگار نه انگار تا دقایقی قبل آنجا بازاری بیسامان بوده است. از دور سه مامور را میبینم که به آن سمت میآیند. وسایلم را جمع میکنم و به سمت ماشین میروم.
کارتنخوابها سراغ مواد و شام میروند. ساعت یک شب میتوانی آنها را در کوچههای اطراف ببینی که کارتنی زیراندازشان و کیسههایی که همراه دارند بالششان است و صبح با روشن شدن هوا دوباره در خیابانها پرسه میزنند تا برای شب بساطشان را پهن کنند.
محمد غمخوار - حوادث
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد