فیلم برداشتی است (و نه دنبالهای) از سری فیلمهای مکس دیوانه با بازی مل گیبسون که اواخر دهه 80 و دهه 90 مورد توجه بود. فیلمهای قبلی هم همین داستان را دنبال میکردند. فیلم مولفههای ثابت زیادی دارد؛ تخیلی است از زمین که در آینده به خشکسالی رسیده و حالا آب، قدرت اصلی است و سوخت و سلاح در رتبههای بعدی مورد توجه و عامل قدرت هستند و در این زمان، مردی زن و بچه خود را از دست داده (در قسمتهای قبلی دیدهایم که آنها توسط شروران جادهای کشته شدهاند) و حالا مکس خود را مقصر میداند و این فشار روحی او را به یک لشکر دیوانه تبدیل کرده است! به گفته خودش، او از دست مردهها و زندهها در گریز است و فقط غریزه بقا برایش باقی مانده است. المانها و حال و هوای فیلم و رنگ غالب در صحنهها و حتی مصلحی که بعد از برقراری عدالت به راه خود میرود، همه و همه این فیلم را بیش از هر گونه دیگری به ژانر وسترن نزدیک کرده است.
تام هاردی و چارلیز ترون در نقشهای اصلی فیلم خوب ظاهر شدهاند، هرچند تام هاردی هرگز در اجرای حتی تقلید مل گیبسون در این نقش موفق نبوده است؛ مل گیبسون کاراکتری عادی داشت که او را تبدیل به قهرمانی باورپذیر میکرد. جورج میلر، کارگردان فیلم (اقبال این فیلم باعث شده به دنبالهای دیگر نیز بپردازد) و هیو کیس بایرن در نقش ایمورتان جو (البته تنها در نسخه اول آن به سال 1979 ظاهر شده بود) بازماندگان مهم دنبالههای قبلی مکس دیوانه هستند.
فیلمنامه به ظاهر ساده مکس دیوانه: جاده خشم، حاوی نکتههای مکتوم فلسفی بسیاری است؛ حرکت امیدوارانه کاروان فراری به سمت شرق سبز و بازگشت به ریشه اصلی؛ نوع حکومت ایمورتان جو و وعده او به سپاهیانش که بهشت و تناسخی دگرباره در شکلی بهتر در صورت داشتن مرگ فداکارانه (چون آیین کاستی هندوها) خواهند داشت، ازجمله کنایههای عمیق فلسفی فیلم به شمار میآیند.
مکفارلند
کارگردان: نیکی کارو
بازیگران: کوین کاستنر، ماریا بلو و رامیرو رودریگوئز
مربی ورزشی به خاطر بدرفتاری به شهری محروم به نام مکفارلند در ایالت کالیفرنیا منتقل میشود و در میان دانش آموزان آنجا استعدادی در دویدن مییابد و تیمی برای دوی صحرایی ترتیب میدهد. کوین کاستنر دوستداشتنی که این اواخر پرکار بوده، بارها در فیلمهای ورزشی نقشآفرینی کرده و این کار، مشقی تکراری برایش محسوب میشد که در آن به توفیق کامل رسیده است.
مکفارلند، فیلمی است براساس واقعیت که قدرت امید را نشان میدهد. مکفارلند شهر فقیری است که اکثر بچهمدرسهایهای آن در کنار درس خواندن به کار در مزارع مشغولند و حالا داشتن تیمی به نام شهرشان و دویدن در تیم مدرسه، پرواز و آزادی و امید را برایشان به ارمغان آورده است. مربی هم از قماش خود آنهاست و فیلم، اراده و شخصیت او را بیشتر نزدیک به بچههای تیمش در مک فارلند نشان میدهد تا شاگردهای متمول شهری پیشینش. اگرچه فیلم مطابق قوانین ژانرش پیش میرود و جزو فیلمهای هالیوودی است که به چشم پروژهای کاری (طبق فرمول پیش نوشته شده و مشخص) به آنها نگاه میشود و همه چیز از قبل مشخص است و بدون خلاقیت، اما فیلمی دیدنی و دلچسب از کار درآمده است.
نیکی کارو، بانوی کارگردانی است که در سابقهاش فیلم خوب نهنگ سوار (Whale Rider 2002) و همچنین فیلم تحسینشده سرزمین شمالی (North Country 2005) دیده میشود که بعد از فیلم متوسط یک معاشرت بهشتی (A Heavenly Vintage 2009) این فیلم اوجی دوباره برایش محسوب میشود. کمپانی سازنده فیلم ـ دیزنی ـ که سرگذشت مؤسساش (والت دیزنی) از افسانه چیزی کم ندارد، همیشه در انیمیشنها و فیلمهایی که تهیه کرده رویاسازی، امید بخشی و پایان خوش را مدنظر قرار داده است که در این فیلم هم از همین قانون پیروی میکند.
میلاد حاتمی
جامجم
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد