وقتی میگفتیم درود بر خمینی شعار میدادیم، اما وقتی گفتیم «درود بر امام خوبیها» به نثر ادبی نزدیک شدیم و بالاخره وقتی سرودیم «لبخند تو خلاصه خوبیهاست» تا آن سوی مرز شعر رفتیم. شعر دینی هم از همین قاعده تبعیت میکند. شعری که میخواهد وظیفه شعار را بهعهده گیرد و از متنیت خود برای فراخوانی موثر به دین و ارزشهای دینی بهره ببرد، اما میداند شعر، به صراحت شعار نیست. پس در گسلی اولیه به نثر ادبی متمایل میشود و در پرشی نهایی به شعر میرسد؛ مانند سپیده هشتم که با نثر ادبی از نثر میگسلد و بسرعت به بلندای شعر میپرد:
درود بر تو ای هشتمین سپیده / اگر از سایهساران درود میپذیری
درودی از سایهساران! و این اتفاقی شعری است، چرا که استعاری بوده و از ساحت آشنای شعار فراتر میرود.
استعاره سپیده و آفتاب برای امام رضا(ع). این رویکرد استعاری در مورد زائر آن حضرت هم ادامه مییابد: سایهسار و پرنده مهاجر که در رابطهای مراعات النظیری با سپیده و گنبدی چون آفتاب جای دقیقی یافتهاند:
من آن پرنده مهاجرم/ که هزار سال پریده است/ اما هنوز سواد گنبدت پیدا نیست
حسرتی که تمام ما ایرانیان داریم حتی اگر هر روز به زیارت امام رضا(ع) برویم.
موسوی گرمارودی: وقتی تو میبخشی/ دست مریخ نیز/ به سوی سقاخانهات/ دراز است/ ناهید و کیوان و پروین/ دیروز، صف در صف/ در کنار من و آن مرد روستا/ در مضیف خانه تو/ کاسه در دست/ به نوبت آش/ ایستاده بودیم
|
شعر بلند سپیده هشتم از فصول متوالی تشکیل شده که با تغییر تدریجی فضا و کاراکترها همراه میشود و پیش میرود . در فصل دوم، پرنده فصل اول به شخصیتی انسانی تغییر ماهیت میدهد و شعر را از ساحتی عاطفی بناگاه به ساحتی حماسی میکشاند:
ای عرش/ ای خون هشتم/ نیرویی در پرم نه/ که ما را هزار سال/ نه ره توشهای بر پشت بود/ و نه شمشیری در دست/ و مگر در سینه/ عشق میافروخت/ میسوخت/ که چراغ تو روشن ماند
و از این چراغ به بعد شعر بر عناصر عینی موجود در حرم رضوی تمرکز میکند و شاعرانهترین فرازهای متن شکل میگیرد چرا که معنا در پس تصاویر جزءنگرانه پناه میگیرد، پنهان میماند و در نتیجه مخاطب تنها با حسی ناب روبهرو میشود:
رشتهای از زیلوی حرمت/ زنجیر گردن عاشقان
گلمهرههای ضریحت/ دلهای بیرون تپیده ما/ تبلور فلزی ایمان است
پولاد ضریحت/ قفسی است/ که ما/ یارایی خود را/ در آن به دام انداختهایم
طلای گنبدت/ روی زردی ماست/ از ناتوانی ادراکمان از تو/ که بر چهره میداریم
این شعر در فرازهای حماسی و عاطفی خود که پیاپی از راه میرسند هم مخاطب را متاثر میکند و هم به کنشی فعال فرامی خواند. در این راستا حتی درخششهای عینی حرم رضوی را فریب زراندوزان تاریخ میخواند و مخاطب را به بیدار باشی حماسی دعوت میکند:
تو مدار نعمتی/ سیستان هامان/ سرخی چهره را/ از زردی قبه تو وام دارند/ و گنبد تو/ تنها و آخرین آشتی ما/ بارز است/ هر چند اگر/ فریب زراندوزان تاریخ باشد
اغراق و مبالغه از تکنیکهای رایج این شعر است که در شعرهای بلند «خط خون» و «در سایهسار نخل ولایت» هم سابقهمند است. در واقع این سه شعر دارای ساختاری واحدند و اتفاقا با همین ساختار یگانه، پایهگذار نوعی سرایش دینی در روزگار ما و در عرصه شعر نو شدهاند. ساختاری کلاسیک و متکی بر تداعیهای شاعرانه و صور خیال متنوع با تغییر فضاهای پیاپی چون ابیات مستقل تاریخ شعر فارسی.
به عبارت دیگر زیباییشناسی این شعرها متکی بر معیارهای سنتی حاکم بر زیبایی شناسی شعر فارسی است.
وقتی تو میبخشی/ دست مریخ نیز/ به سوی سقاخانهات/ دراز است/ ناهید و کیوان و پروین/ دیروز، صف در صف/ در کنار من و آن مرد روستا/ در مضیف خانه تو/ کاسه در دست/ به نوبت آش/ ایستاده بودیم
و باز بلافاصله فرازی حماسی، حاصل تداعی ایستادگی از ایستادن در صف:
کاش ایستاده بودیم/ تو ایستاده زیستی/ هر چند/ با میوه درختی کوژ و نشسته/ مسمومت کردند/ اما شهادت/ تو را ایستاده درود گفت/ اینک جایی که تو خوابیدهای/ همه کائنات به احترام ایستاده است
و یکی از همین تداعیها در سطرهای بعد حتی شخصیتی چون «سلیمان نبی» را وارد شعر میکند و باز هم فضا را عوض میکند. این همان وضعیتی است که ساختار عرضی شعر سنتی فارسی و استقلال ابیات در آن را فرایاد میآورد:
من با اشک مینویسم/ شعر من/ عشقی است/ که چون مورچه/ بر کاغذ راه افتاده است/ ای بلند/ سلیمانوار!/ پیش روی رفتار من/ درنگ کن/ سپاه مهرت را بگو/ نیم نگاهی به جای مورچگان بیفکند
البته این تداعیها گاهی برداشتهایی مجاز (!) از «خط خون» است.
تکرارهایی خواندنی و هنوز جذاب:
عشق/ به نماز تو/ قامت بسته است/ و در این نماز/ هر که «ماموم» تو نیست/ «مامون» است
و این خطاب شاعرانه ما را با خاطره شیرین «یا ذبیح الله» و «یاثارالله» در «خط خون» روبهرو میکند:
یا کلمه الله/ عرفان در ایستگاه حرمت/ پیاده میشود/ و کلمه/ چون به تو میرسد/ به دربانی درگاهت/ به پاسداری میایستد
(یا ذبیحالله/ تو اسماعیل گزیده خدایی/ و رویای به حقیقت پیوسته ابراهیم/ کربلا میقات توست/ محرم میعاد عشق ـ برشی از شعر «خط خون»)
و در خوانشی شاعرانه اگر همه روزها را عاشورا و همهجا را کربلا بدانیم، شعر رضوی «سپیده هشتم» در واقع ادامه شعر عاشورایی «خط خون» است.
همین امر آیا شباهتهای ساختاری و مضمونی این شعرها را، شاعرانه توجیه نمیکند؟ آیا علی موسویگرمارودی به مثابه مولفی نیرومند فراز شعرهای خود ننشسته است و به خواست خود از یکی در دیگری نریخته است و از یکی به نفع دیگری برداشت نکرده است ؟ آیا حاصل کار به فرم ورژنها (رونوشتها)، بینامتنها و حتی پیشامتنهایی دلپذیر از آب درنیامده است؟
حمیدرضا شکارسری
شاعر و منتقد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد