چند دیدگاه پراکنده درباره تلویزیون دهه 60

اسباب تردد خردمندان!

لابد حالا و پس از انتشار این سلسله نوشته‌های نوستالژیک درباره تلویزیون داخلی دهه 60، حتی کسانی که سن و سال کمی دارند هم پی‌برده‌اند که یک ویژگی مهم آثار نمایشی آن روزگار، تکرار پخش سریال‌ها، تله‌تئاترها و فیلم‌ها بود. این ویژگی آن‌قدر مهم و تا حد زیادی همیشگی بود که در کنار مساله جرح و تعدیل‌های آن زمان، می‌توان به‌عنوان دو خصوصیت مهم از آنها نام برد.
کد خبر: ۸۲۴۸۸۷
اسباب تردد خردمندان!

البته تکرار پخش معمولا شامل حال آثاری که (کم یا زیاد) مسأله‌ساز بودند نمی‌شد، اما خوب که به یاد می‌آوریم، می‌بینیم بازپخش‌های مکرر (که با بازپخش‌های امروزی که در قالب جدول پخش شبانه‌روزی قرار می‌گیرند و اصلا مختص بیشتر شبکه‌های تلویزیونی داخلی و خارجی هستند متفاوت است) حتی شامل آثار نمایشی کم‌جاذبه نیز می‌شد!

این تکرارها چه در مورد آثاری که به هر صورت و با توجه به شرایط آن زمان نزد بینندگان تلویزیون، جذاب ارزیابی می‌شد و چه درباره آثار کم‌جاذبه و غیرجذاب، ویژگی‌ها و حال و هوایی را برای ما رقم می‌زد که فقط می‌توان توصیفش کرد و نکاتی را درباره‌اش برشمرد وگرنه درک تمام و کمال آن ـ به گمانم ـ فقط نیازمند نفس کشیدن در آن هواست و برای امروزی‌ها کمتر ممکن می‌نماید...

***

چندی پیش از پی یک گفت‌وگوی سلسله‌وار با کارگردانی قدیمی، ایشان محبت کرد و نسخه‌ای از یکی از آثار قدیمی‌اش را در اختیار نگارنده گذاشت. این سریال ـ به گمانم ـ هنگام پخش تلویزیونی از طریق دستگاه ویدئو ضبط و بعدها از روی نوارهای بتاماکس روی نوار وی‌اچ‌اس منتقل شده است. باری برای آن‌که زیاد پیش این سینماگر محترم شرمنده نشوم و امانتی مذکور مدت زیادی نزدم نماند، با کلی جستجو یک دستگاه مستعمل اما تمیز و مرتب وی‌اچ‌اس تهیه کردم تا بالاخره موفق به تماشای این سریال شدم.

راستش با جمع شدن همه اسباب، متوجه شدم که خوب است ـ به قول ناصرالدین شاه قاجارـ همه چیزمان به همه چیزمان بیاید! چرایش هم این‌که با این تجربه، همین‌طور اتفاقی پی بردم حتی حالا هم که همه چیز دیجیتال شده باید سریال ایرانی بی‌کیفیت یا کم‌کیفیت محصول چند دهه پیش را با دستگاه‌ها و وسایلی نزدیک به زمان تولیدش دید! خب، اینجا که یک کشور غربی نیست که نسخه دی‌وی‌دی بازسازی یا پالایش شده و تر و تمیز فیلم یا سریالی از چند دهه قبل را به فروش برسانند. اینجا ایران است و گاه می‌شود شبکه‌ای با کیفیت اچ‌دی فیلمی رنگ و رفته از سه چهار دهه قبل را با کیفیت همان نوارهای وی‌اچ‌اس یا بتاماکس قدیمی ـ عینا و گیرم نسخه‌ای را که روی سی‌دی یا دی‌وی‌دی منتقل شده ـ به نمایش می‌گذارد.

پس این تجربه هم چندان بد نیست که دستگاه پخش‌کننده و نمایش‌دهنده هر فیلم یا سریال و کلا آثار نمایشی متوازن با کیفیت همان اثرباشد. یعنی تا اطلاع ثانوی بهتر است از شرکت پخش‌کننده بخواهیم سریال‌های آیینه و افسانه سلطان و شبان و سربداران را همچنان از طریق ویدئویی عرضه کند و ما هم با تلویزیون‌های قدیمی به اضافه دستگاه‌ ویدئوی وی‌اچ‌اس با آنها تجدید دیدار کنیم. ایضا بهتر است آلبوم‌های بی‌کیفیت موسیقی آن روزگار را که نسخه‌های بهتری از آنها در دسترس نداریم با همان نوار کاست‌های دنون و سونی سی‌اچ‌اف و ای‌اف و مکسل و مکسل یوآر از طریق دستگاه پخش صوت بشنویم. خب، این‌طور همه چیزمان خیلی بهتر به همه چیزمان می‌آید!

***

پنج، شش سال پیش که تب دهه شصتی‌ها تازه داشت خود را به رخ می‌کشید، آدم باذوقی وبلاگی به نام «خاطرات دهه 60» درست کرده و در مقدمه آن نوشته بود: «سلام دوستان، مدتی است وقتی برای جوان‌ترها از نوجوانی‌ام که عمده آن در دهه 60سپری شد سخن می‌گویم خیلی از حرف‌ها برایشان عجیب می‌نماید. طرفه این‌که با گذشت ایام، بسیاری از نکات حتی از ذهن همدوره‌ای‌های من هم پاک شده و دچار فراموشی شده‌اند و [خاطرات] همین20، 30 سال پیش را از یاد برده‌اند که چه‌ها دیدیم و چه‌ها بر ما گذشت. این وبلاگ فقط برای یادآوری آن روزهاست و بس. قضاوت و نتیجه‌گیری هم با شماست...»

به‌راستی نیت ما از کندوکاو در گذشته و خاطره‌بازی و حسرت‌خواری چیست؟ ما در گذشته‌های دور و نزدیک زندگی‌مان دنبال چه می‌گردیم؟ چه چیزهایی را آنجا جا گذاشته‌ایم که دیگر دور از دسترس به نظر می‌رسند و ما را به غم غربت
دچار کرده‌اند؟

بی‌تردید بخشی از پاسخ در دل این پرسش‌ها نهفته است و بخش دیگری از آن هم مربوط می‌شود به شتاب ناگزیری که زمانه به خود گرفته است. ما با خودمان مسابقه گذاشته‌ایم و ‌باید برای ماندن، قایق وجودمان را سبک کنیم و بیرحمانه به تنازع بقا بیندیشیم. ما ـ درست یا نادرست، به جبر یا از روی اختیار ـ خود را ملزم کرده‌ایم (یا دیده‌ایم) تا برای گذران یا شاید از همه مهم‌تر، سوار ماندن بر این قطار پرشتاب دوران گذار، هر روز و هر لحظه خود را به روز کنیم.

تردیدی نیست که در چنین کشاکش بی‌رحمی مدام خود را به جا نمی‌آوریم و در این خودگم‌کردگی می‌کوشیم با به یاد آوردن دیروزهای نزدیک، به خود آرامشی هرچند موقتی و دل‌خوش‌کنک بدهیم. دیروزی که چه راحت دلخوش می‌شدیم و با رامکال و استرلینگ، بچه‌های مدرسه والت، یوگی و دوستان، زورو، هاچ زنبور عسل، اوشین،... خواب‌های خوش کودکی، نوجوانی و حتی بهار جوانی را تجدید کنیم. راستش گاهی فکر می‌کنم بخش مهمی از وجود ما در آن دوره و زمانه خوب یا بد جا مانده است. ما خود را آنجا می‌جوییم.

تصویری که سعی می‌شد از بازیگران نقش اول فیلم‌ها در فیلم‌ها(ی تلویزیونی و سینمایی در آن سال‌ها که دو عرصه تلویزیون و سینما نزدیکی بیشتری به همدیگر داشتند) به دست داده شود، معمولا یک چهره دیندار و دارای اخلاق دینی و مذهبی بود. البته بعدها که بزرگ‌تر شدیم نیز از طریق کتاب‌ها و مجله‌های سینمایی پی بردیم که پیشتر هم فیلمسازان داخلی و واردکنندگان فیلم‌های خارجی ملزم بودند تا حتما به دام افتادن افراد دزد و بزهکار را در پایان فیلم بگنجانند. این نشان دادن وجهه مذهبی و رفتاری مطابق با نگاه‌های رسمی، چیزی هم نبود که از نظر مدیران تلویزیون و مسئولان سینمایی کشور پنهان شود و هر از گاهی هم در مصاحبه‌ها و سخنرانی‌های آنها به آن اشاره می‌شد. به هر حال، در نگاه‌ رسمی به سینما و تلویزیون (حتی در آثاری که آشکارا به دنبال سرگرمی‌سازی بودند)، دست‌کم در آن دهه به عنوان ابزاری برای آموزش عمومی مد نظر قرار داشت و از همین دیدگاه، چه بهتر که در ارائه شخصیت‌های اصلی و مثبت، وجوه مورد نظر مدیران لحاظ می‌شد.

یادش بخیر. مثل خیلی چیزهایی که از دور و برمان یا از طریق تلویزیون می‌آموختیم، بچه‌مثبت بودن‌مان نیز به نوعی از طریق تلویزیون (در کنار نصیحت‌های بزرگ‌ترها که آن زمان بازارش بسیار بیشتر از امروز رواج و بالطبع خریدار داشت) به ما به ارث رسید. به عنوان مثال بد نیست خاطره‌ای شخصی را در این زمینه نقل کنم.

روزی ناظم دبستانی که به اتفاق برادر کوچک‌ترم در آنجا درس می‌خواندیم سر صف از من پرسید: «فلانی! برادر شما می‌گوید این دو روزی که غیبت کرده بیمار بوده. آیا راست می‌گوید؟» و من آرمانگرا که هنوز حتی پشت لبم هم سبز نشده بود بدون هیچ مکثی پاسخ دادم: «نه آقای ناظم! او دروغ می‌گوید...» و بعد بلافاصله دست‌های برادر دو سال کوچک‌ترم بود و ترکه آقای ناظم. حالا بهتر است دیگران درباره وضعیت این سال‌های من و هم‌نسلانم قضاوت کنند. اما شاید خیلی طبیعی است که ما نیز به تبع اوضاع و احوال زمانه، خیلی فرق کرده باشیم...

علی شیرازی / قاب کوچک (ضمیمه شنبه روزنامه جام جم)

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها