در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
نخستین کاری که سروان حسینی باید انجام میداد شناسایی شرکتی بود که آرم آن روی پیراهن مرد درشت هیکل قرار داشت. او به جستجو در رابطه با آرمهای شرکتهایی که در ایران مشغول بهکار بودند، پرداخت تا اینکه به آرمی مشابه با همان آرم رسید که متعلق به یک شرکت دولتی بود. در همین هنگام در شاخه دیگری از تحقیقات کارآگاه متوجه شد که امیر سابقه کیفری در رابطه با خرید و فروش مواد مخدر دارد.
در گام بعدی کارآگاه سراغ شرکت مورد نظر رفت، با مشخصاتی که او در اختیار شرکت قرار داد، خیلی زود هویت کامل دانیال بهدست آمد. دانیال رئیس یکی از بخشها بود. با هماهنگی مدیر شرکت دانیال به دفتر او احضار شد. همانطور که صاحب مسافرخانه گفته بود مردی چهار شانه و هیکلی بود. او برای تحقیقات بیشتر به آگاهی انتقال داده شد و از دانیال در مورد دوستانش سوالاتی شد و اینکه مردی به نام امیر را میشناسد یا خیر؟ مرد جوان با شنیدن اسم امیر، لحظهای مکث کرد. از نگاهش معلوم بود چیزی را مخفی میکند. بعد از لحظاتی گفت: من دوستان زیادی دارم اما امیر را که میگویید نمیشناسم.»
دانیال با قرار بازداشت موقت روانه بازداشتگاه شد و سروان حسینی با مجوز قضایی راهی خانه دانیال شد. در بازرسی از خانه اش مقداری مواد مخدر پیدا شد و همین موضوع میتوانست امیر و دانیال را به هم ارتباط دهد.
در مدتی که دانیال بازداشت بود پلیس جوان نامهای برای رئیس شرکتشان نوشت و خواست گزارشی از تخلفات احتمالی دانیال ارائه کند و پاسخ نامه به این صورت بود: «در تاریخ ... دانیال هنگامی که با خودروی پیکان سفید رنگی به شماره انتظامی .... وارد پارکینگ شرکت شده بود، با مسئول پارکینگ بر سر جای پارک مشاجره لفظی داشته است و ....»
سروان با دیدن محتوای نامه لبخندی به لب آورد. نامهای که از یک درگیری ساده صحبت میکرد، مدرک غیرقابل انکار در پرونده بود. تاریخ درگیری مربوط به صبح روز کشف جنازه امیر بود و خودرویی که او با آن وارد پارکینگ شده بود خودروی امیر بود. اما خودرو کجا بود؟ و سوالات دیگر. پاسخ همه این سوالات در دست دانیال بود و باید هر چه زودتر موضوع روشن میشد.
فردای آن روز بازهم از دانیال تحقیق شد. مرد جوان با دیدن مدارک لب به اعتراف گشود: «مدتها بود که در کار خرید و فروش مواد مخدر بودم و از همین طریق هم با امیر که در غرب کشور زندگی میکرد آشنا شدم. امیر برایم مواد میآورد و من مقداری از آن را برای خودم برمیداشتم و مقداری دیگر را میفروختم. تا اینکه یک روز سر پول مواد با هم اختلاف پیدا کردیم. امیر مدعی بود که ارزش موادی که به من فروخته، بیشتر از مبلغی است که به او پرداخت کردهام. اما من به اندازه موادی که خریده بودم، پول داده بودم و او زیر بار نمیرفت.»
او ادامه داد: «مشاجرات ما ادامه داشت تا اینکه امیر با من تماس گرفت و گفت برای تسویه حساب به تهران میآید و محل قرار را مسافرخانهای که او در آن سکونت داشت، گذاشتیم. وقتی امیر را دیدم با این بهانه که خانوادهام مسافرت هستند و من شب تنها هستم، او را به خانهام بردم. ساعتی از آمدن امیر گذشته بود که مشاجره بر سر پول مواد شروع شد و تا نیمههای شب هم ادامه داشت. بعد از کلی جر و بحث آماده خواب شدیم، آنقدر منتظر ماندم تا خوابش سنگین شد. بعد با مجسمهای که روی میزم بود چند ضربه به سرش زدم و او را به قتل رساندم.»
دانیال گفت: «نزدیکیهای صبح جنازه را داخل ماشین خودش گذاشتم و در مسیر شرکت، داخل اتوبان شهید بابایی در کنار پلی رها کردم و با ماشین به شرکت رفتم. از آنجا که فکر میکردم پلیس در تحقیقات شماره پلاک ماشین را به گشتیها اعلام خواهد کرد و از این طریق ممکن است دستگیر شوم، بعد از تعطیل شدن، پیکان سفید رنگ را به یکی از دوستانم دادم تا آن را از بین ببرد. او هم ماشین را به یکی دیگر از دوستانش در شمال داده است.
بعد از اعترافات دانیال، با گرفتن نیابت قضایی در یکی از شهرهای شمال کشور فردی که دانیال ماشین مقتول را به او داده بود، شناسایی و دستگیر شد. با دستگیری او مشخص شد که پیکان توسط چند نفر دیگر در همان منطقه اوراق شده است. بهدنبال اعترافات مرد جوان، دیگر همدستان او بازداشت شدند و بقایای خودروی اوراق شده داخل رودخانهای کشف شد.
در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»:
گفتوگوی «جامجم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر
یک کارشناس مسائل سیاسی در گفتگو با جام جم آنلاین:
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد