داستان پلیسی/ قسمت پایانی

دکتر مرموز

در شماره قبل خواندید دو قتل مشابه در تهران رخ داد که هر دو قربانی افرادی تحصیلکرده بودند. در بررسی دو پرونده ردپای پزشکی به نام دکتر ارشادی در این ماجرا کشف شد و حالا ادامه داستان...
کد خبر: ۸۱۷۳۱۵

یکی از روش‌هایی که سروان حسینی پیش گرفت، زیر نظر گرفتن خانه مظنون پرونده بود، اما حضور یک خودرو مقابل ساختمان ماجرا را لو می‌داد. درنهایت سروان موفق شد در یکی از واحدها مستقر شود و به صورت پنهانی خانه دکتر را زیر نظر بگیرد.

دو اکیپ سه نفره در واحد مورد نظر ساکن شدند و دوربینی در کنار در ورودی ساختمان نصب شد. مشکلی که وجود داشت این بود که کارآگاه جوان هیچ مشخصاتی از دکتر ارشادی در دست نداشت و چهره او را نمی‌شناخت و تنها اطلاعاتی که از او در دست داشتند، این بود که دکتر میانسال خودروی خارجی مدل بالای بادمجانی رنگی دارد.

بعد از 16 روز زیر نظر گرفتن آپارتمان مورد نظر ساعت حدود 12 شب بود که کارآگاه صداهایی از واحد دکتر ارشادی شنید. دکتر نیمه‌شب با پای پیاده و بدون خودرو به خانه‌اش آمده بود.

حدود ساعت 3 صبح بود که دیگر صدایی از داخل ساختمان به گوش نرسید و چراغ آپارتمان خاموش شد. معلوم بود که فرد داخل آپارتمان خوابیده است. کارآگاه جوان و همکارانش ساعتی پشت در منتظر ماندند و بعد از این‌که مطمئن شدند او به خواب رفته، سروان و همکارانش در حالی که نیروهای کمکی هم رسیده بودند، خانه را محاصره کرده و او را دستگیر کردند.

در بازرسی از خانه او، یک قبضه کلت کمری که زیر متکای متهم بود پیدا شد. متهم تمام وسایل خانه را جمع کرده بود و می‌خواست از آنجا برود و اگر کارآگاه و همکارانش دیر وارد عمل می‌شدند، دیگر هیچ ردی از او پیدا نمی‌کردند، زیرا او معمولا برای این‌که شناسایی نشود، زیاد در یکجا نمی‌ماند و مدام مخفیگاهش را تغییر می‌داد تا کسی نتواند او را پیدا کند.

حدود ساعت 5 صبح دکتر ارشادی دستبند به دست در مقابل سروان حسینی نشست و بی‌مقدمه گفت: «فکرش را نمی‌کردم بتوانید مرا شناسایی کنید. من هیچ سرنخی از خودم بجا نگذاشته و قتل‌ها را آنقدر ماهرانه و تمیز انجام داده بودم که فکر نمی‌کردم شناسایی شوم. هر دوی آنها را من کشتم. می‌خواستم انتقام بگیرم. کسی نمی‌تواند سر من کلاه بگذارد. اگر آنها را نمی‌کشتم به من و حماقتم می‌خندیدند.»

او ادامه داد: «با این‌که از نظر تحصیلی در سطح بالایی بودم، اما از چند سال قبل در کار خرید و فروش اسلحه و عتیقه‌جات افتادم. کار پرخطری که خیلی مواقع خریداران یا فروشندها قصد دارند دورت بزنند و جای تو را بگیرند یا پولت را ندهند، اما من آدمی نبودم که به همین راحتی گول بخورم. در همین داد و ستدها بود که با یکی از مقتولان آشنا شدم. او هم در کار خرید و فروش عتیقه بود و من چندبار از او جنس خریدم تا این‌که سر خرید یکی از این اشیاء کلک زد و کالای بدلی به من داد. من که نمی‌توانستم این وضع را تحمل کنم، با او تماس گرفتم و قرار ملاقات گذاشتم. قبل از زمان قرار، راهی خانه‌اش شدم و کمین کردم. همین که از خانه خارج شد به او نزدیک شدم و با شلیک یک گلوله او را به قتل رساندم. بعد هم سوار ماشینش شدم و از آنجا دور شدم. مدتی از این ماجرا نگذشته بود که با یکی دیگر از مشتری‌ها درگیر شدم. او دومین مقتول بود و من برایش اسلحه می‌بردم. او هم سعی کرد سر پرداخت پول مرا به بازی بگیرد. از طرفی اگر سراغش می‌رفتم و به زور پولم را می‌گرفتم، برای من تهدید بزرگی محسوب می‌شد و ممکن بود مرا لو دهد؛ به همین دلیل مثل مقتول اولی با او تماس گرفتم و قرار ملاقات گذاشتم. آن روز او هم از همه جا بی‌خبر از خانه‌اش بیرون آمد، سر راهش سبز شدم و پس از گفت‌وگویی کوتاه با شلیک یک گلوله او را هم از پا درآوردم و پول‌ها و چک‌های مسافرتی را که همراهش بود برداشتم و از آنجا فرار کردم. در این مدت فراری بودم تا این‌که دیشب به آپارتمان رفتم تا وسایلم را جمع کنم و به محل دیگری بروم که غافلگیر شدم و به دام افتادم.

مرد جنایتکار بعد از اعتراف به قتل دو نفر و بازسازی صحنه‌های جنایت، راهی زندان شد و پرونده‌اش در اختیار دادگاه قرار گرفت.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها