روزنامه خندان

یک پالایشگاه دیگر مفقود شد

طنز در روزنامه های کشور کم پیدا می شود و این یعنی روزنامه ها کم لبخند می‌زنند و آنها که روزنامه می‌خوانند هم به تبعیت از رسانه محبوب شان کمتر می خندند. حکمت ستون روزنامه خندان، در این است که طنز همه روزنامه های کشور را جمع کنیم و در جام جم آنلاین برسانیم به دست تان تا هر صبح، دستکم در اینترنت گردی روزانه، لبخندی روی لب تان بنشیند.
کد خبر: ۸۱۱۸۷۱
یک پالایشگاه دیگر مفقود شد

اعتماد: نکوداشت بی دریغ

مملکت عجیبی شده است. یکی اختلاس می کند، یکی دکل می دزدد، یکی از کارش می دزدد، یکی چوب لای چرخ می گذارد، یکی شاخ و شانه می کشد، یکی زیرآبی می رود... و البته هزاران نفر، بلکه میلیون ها نفر آدم صاف و ساده و بی غل و غش هم هستند که زحمت می کشند، کار می کنند، به دیگران احترام می گذارند، مملکت شان را دوست دارند، برای آبادانی اش می کوشند و هر روز بار سنگینی از دریغ و درد و افسوس را به دوش می کشند. متاسفانه بیشتر امورمان با افسوس و دریغ درآمیخته است. نمی شود شاد شویم اما پشت بندش حیف و دریغ نگوییم. حرف ایرج هنوز هم مصداق دارد در مورد فلک مینایی که «ندهد شربت شیرین به کسی/ که در آن یافت نگردد مگسی/ عیش بی نیش میسر نشود/ نیست صافی که مکدر نشود.» به هر جمله مان هزار اما و اگر چسبیده است. اما و اگرهایی که کم کم ما را از وادی دریغ و افسوس به حیرت و یاس- که خدا نکند، زبانم لال – رهنمون می شوند.... چند وقت پیش گفتند که یک تشکیلات علمی- پژوهشی مربوط به تاریخ اسلام قرار است که آثار جناب استاد دکتر عزت الله فولادوند را مورد بررسی و تقدیر قرار دهد و او را و کار و زحمت او را تکریم و تجلیل کند. کور از خدا چه می خواهد جز دو چشم بینا. من و امثال من از خدا چه می خواهیم جز همین که استادان مان را قدر بگذارند و بر صدرشان بنشانند و شان علمی و فلسفی ایشان را بزرگ بدارند.
«علم» و دانایی چطور در کشور ارج و قرب پیدا می کند و چطور می شود که جامعه قدر دانایان و دانشمندانش را بداند؟ یکی اش حتما همین است که مقام و منزلت اهل علم را نکو بدارند و آنها را نه تشریفاتی و شعاری و تزیینی، که واقعی و علمی و محترمانه، عزیز بدارند. اصل خبر بسیار شیرین و خوشایند و امیدوارکننده است، اما متاسفانه همین خبر، خیلی زود با دریغ و افسوس توام می شود. انگار که حقیقتا نیست صافی که مکدر نشود. لابد گزارش این مراسم را خوانده اید و می دانید که از چه می گویم. جلسه تکریم و بررسی به نقادی- نه از شیوه کار و تلاش جناب دکتر فولادوند که نقادی از محتوای نگرش پوپر به مارکس و جایگاه و موقعیت مارکس می انجامد و یک جلسه ساده به یک چیزی تبدیل می شود که آدم می ماند چه نامی بر آن بگذارد. استاد محترم و فرهیخته ای را با هزار خواهش و تمنا به مراسمی ببریم که در آن به تلویح و تصریح، او را ملامت کنیم که مثلاشما چرا این سیزده فصل کتاب را ترجمه کرده ای؟ یعنی اگر ترجمه نمی کرد بهتر بود؟ من البته موافق نقدم اما بالاخره هر سخن جایی و هر نکته مقامی دارد.
مملکت پر است از نکوداشت و تکریم و اعطای مقام فرهیختگی به این و به آن و چهره ماندگار و مفاخر و ... گاهی دراین کارها چنان افراط می کنیم که اهل علم را کلافه می کنیم... آن وقت نوبت به اولیا که می رسد، آسمان می تپد، انگار مجال نقد را کتبی و شفاهی از ما گرفته اند و فقط در همان یک ساعت مراسم اجازه مان داده اند که از منزلت مارکس دفاع کنیم و اتفاقا تیزی این انتقاد را به مترجم عالیقدری نشانه رویم که بیش از هر مترجم دیگری در این سطح آثار متفکران مکتب فرانکفورت را در کارنامه دارد.
من نمی دانم شما چقدر با استاد فولادوند آشنایید. او بی شک در زمره معلمین دانشمندی است که چشم ما را به جهان گشوده است. فارسی اش زیبا و قابل فهم است و تسلطش بر فلسفه باعث شده تا ترجمه به سوءتفاهم بدل نشود و مثل خیلی از ترجمه ها کج فهمی ما را باعث نشود. دکتر فولادوند حتما مشرب فلسفی خاص خودشان را دارند اما ترجمه های ایشان گواه آن هستند که مفاهیم متفکرین را مصادره به مطلوب خویش نکرده اند و با بازی زبانی- چنانکه این روزها متداول است- حقایق را لاپوشانی نکرده اند.
به صراحت می گویم که اگر او بعضی از متون را ترجمه نکرده بود، ما امروز فهم نسبتا درستی از بعضی متفکرین نداشتیم. این فهم درست،اتفاقا به کار منتقدین بیشتر می آید و برایشان ضروری است. من در قدر و قامتی نیستم تا استاد فولادوند را ستایش کنم. اگر هم بکنم ارزشی ندارد. کسی در حد و اندازه خود ایشان باید بیاید و منزلت و مقام ایشان را یادآوری مان کند. منتها به سهم خودم و به پاس همه آنچه از ایشان و به واسطه ایشان آموخته ام عرض می کنم که ایشان علی رغم جایگاه علمی و اجتماعی شان بسیار متواضع و صبور و بزرگوارند و طی این سال ها که رسم شده هر کس درباره هر چیزی اظهارنظر کند و کسوت راهنمایی مردم را به تن کند، یک بار هم نشد که در غیر تخصص خویش وارد شوند و سطح بحث فلسفی و سیاسی را در حد اخبار روزنامه ای تقلیل دهند. کاش جایی و نهادی این بار بی حیف و دریغ مقام شامخ علمی ایشان را گرامی می داشت.

سیاست روز : یک پالایشگاه دیگر مفقود شد

یک پالایشگاه دیگر مفقود شد
"وزیر امور رسیدگی به اموال مفقوده کشور" در یک نشست خبری از گم شدن یک پالایشگاه در جنوب کشور خبر داد.
"پارمیدا زنگنه" - "وزیر امور رسیدگی به اموال مفقوده کشور" - در یک نشست خبری با اعلام این مطلب که در نیم‌قرن گذشته اشیای بسیاری در کشور مفقود شده از گم شدن یک پالایشگاه دیگر در کشور خبر داد و گفت: ما می‌دانیم با انتشار این خبر عوامل استکباری وابسته به شرق و غرب حتما سوءاستفاده خواهند کرد اما برای پیدا شدن این اشیا ناچاریم اطلاع‌رسانی کنیم.
وی قدمت پالایشگاه یاد شده را به زمان حکیم ابوالقاسم فردوسی و سلطان محمود غزنوی مربوط دانست و از هموطنان غیور درخواست کرد در صورت مشاهده این پالایشگاه سریعا به وزارت نفت اطلاع داده و خانواده‌ای را از نگرانی نجات بدهند.
شایان ذکر است روز گذشته وزیر نیرو از مفقود شدن دو نیروگاه و یک شبکه دفع فاضلاب شهری در کشور خبر داده است.

حروف الفبا راهی زندان شدند
شهاب الدین جاسمی - دادستان کل کشور - با انتقاد از رسانه‌های عجول که اجازه نمی‌دهند روند رسیدگی به پرونده‌های مربوط به اختلاس در کشور با آرامش پیگری شود ، گفت: هفته گذشته پرونده آقایان "م - ت"، "پ - ت" را هم تکمیل کرده‌ایم و به زودی رای آنان را هم اعلام می‌کنیم.
وی هرگونه ارتباط این دو اختلاسگر را با شخصیت‌های "پت" و "مت" رد کرد و به صراحت گفت: این موارد پیش می‌آید و تشابه اسمی این دو اختلاسگر کاملا اتفاقی است.
وی خاطرنشان کرد: به زودی پرونده "الف - میم - ر"، "کاف - شین"، "ی - خ"، "ح - قاف" نیز رسیدگی خواهد شد و ما اصولا با هیچ‌یک از حروف الفبا مماشات نخواهیم کرد.
گفتنی است هفته گذشته "پانیذ فانی" - وزیر آموزش و پرورش از دستگیری گسترده "حروف الفبا" انتقاد کرد و مدعی شد این دستگیری به آبروی سیستم آموزشی کشور لطمه خواهد زد.

شرق: مصاحبه با دکل

بعد از انتشار خبر گم‌شدن یک دکل به این هوا اندازه، در دوره آقای احمدی‌نژاد، گمانه‌زنی‌های مختلفی به وجود آمد که این شائبه را به وجود آورد که پاکدست‌ترین دولت ما دست‌هایش را با صابون نمی‌شسته و به‌همین‌دلیل دستش کثیف است. به‌همین‌دلیل میهنی - احمدی‌نژادی ما دکل گم‌شده را پیدا کردیم و اصل ماجرا را از خودش پرسیدیم تا دست‌های مهرورزان را بشوییم.

آچارکشی: سلام دکل‌جان. شما را کی دزدیده؟
دکل: من دزدیده نشدم. من گم شدم. درواقع من را ربودند. من وقتی بچه بودم داشتم با بچه‌دکل‌های دیگر بازی می‌کردم که یکی آمد و من را دزدید و فروخت به گروه‌هایی که کودکان خیابانی را مدیریت می‌کنند. آنها من را معتاد کردند و مجبورم کردند که در خیابان گدایی کنم.
آچارکشی: یعنی اصلا گم‌وگورشدن شما ربطی به کسی ندارد؟
دکل: بله. صددرصد. آنهایی که در ذهن شماست وقتی فهمیدند من گم شده‌ام، همه‌جا دنبال من گشتند و کلی هم گریه کردند و گفتند دکل مردم گم شد فردا جواب مردم را چه بدهیم؟
آچارکشی: شما به کسی مظنون نیستی؟
دکل: چرا من به شما و همه رسانه‌ها و مطبوعات از جمله روزنامه «شرق» مظنونم. شما در هشت سال گذشته کاری کردید که من گم بمانم و آگهی گمشده من را چاپ نکردید. از کجا معلوم خود تو من را ندزدیده باشی؟ هان؟
آچارکشی: عزیزم یک چیزی بگو که بگنجد. دکل را من در کدام جیبم فروکنم؟ ما یک خودکار و یک لپ‌تاپ داریم از همه‌جامان بیرون زده و هرکاری هم باهاش می‌کنیم قشنگ توی چشم است و مجوز هم نمی‌دهند به این سادگی. بعد دکل را بردارم چه‌کارش کنم؟
دکل: من نمی‌دانم. پس شاید کار جیسون رضایی باشد. شاید هم کار آن آقایی باشد که از عربستان برای تحصیل بچه‌اش پول گرفته و آبروی ما را برده چون ما خودمان برای تحصیل همه پول دادیم به همه (البته حالا هیچ‌کدام از این بورسیه‌ها هم درس‌خوان نبودند و الان خوشبختانه همه واردکننده پورشه هستند)، بعد برای ما افت ندارد یکی برود به عربستان بگوید پول بده بچه‌ام درس بخواند؟ به نظرم دکل را بیندازیم گردن همین‌ها.
آچارکشی: ببخشید برای دزدیدن دکلی به اندازه شما اول باید سوراخ کَند. چنین سوراخی کجا یافت می‌شود؟
دکل: همان سوراخ گنده‌ای که توی شهرک غرب موقع گودبرداری درست شد. آن سوراخ به غیب‌شدن من ربط دارد.
آچارکشی: ولی آن سوراخ مربوط به بابک زنجانی بود و هرچند بزرگ‌ترین سوراخی بود که تهران به خودش دیده بود ولی اگر آن سوراخ را برای شما کنده باشند پس معلوم می‌شود جریان انحرافی در گم‌شدن شما دست داشته یا مطلع بوده.
دکل: این افترا و تهمت است. من اصلا ربطی به سوراخ انحرافی ندارم.
آچارکشی: به نظر شما تطمیع شدی یا به نحو تابلویی می‌خواهی توپ را بیندازی در زمین دیگران. اصلا الان که نگاه می‌کنم شما دکل صافی هم نیستی و انحراف پیدا کردی و کج رفتی بالا. نکند تو دکل انحرافی باشی و داری رد گم می‌کنی؟
دکل: برو بابا. من دیگر بدون حضور وکیلم حرف نمی‌زنم.
نتیجه آچاری: خشت اول چون نهد معمار کج و به روایتی انحرافی / دکل‌ها هم می‌روند تا ثریا کج و کوله.

کیهان: کاتالیزور!

گفت: عبدالله نوری وزیرکشور دولت اصلاحات گفته است دولت روحانی را باید به چشم یک کاتالیزور نگاه کنیم!
گفتم: یکی دیگر از همین مدعیان اصلاحات هم گفته بود، دولت روحانی رحم اجاره‌ای اصلاح‌طلبان است!
گفت: این عده از مدعیان اصلاحات که برخی از آنها در فتنه آمریکایی اسرائیلی 88 هم حضور داشته‌اند، معتقدند باید از دولت روحانی به عنوان یک واسطه برای حضور دوباره در عرصه سیاسی کشور استفاده کنیم و بعد ...
گفتم: و بعد مثل دزدی که از نردبان برای بالا رفتن از دیوار خانه مردم استفاده می‌کند، بعد از پایان کار، نردبان را بشکند.
گفت: تصور می‌کنند با این اقدامات می‌توانند ننگ حضورشان در فتنه آمریکایی اسرائیلی 88 را پاک کنند.
گفتم: چه عرض کنم؟! استاد دانشکده پزشکی از دانشجویی پرسید؛ برای بیهوشی یک بیمار چه مقدار کلروفرم لازم است؟ دانشجو که سواد درست و حسابی نداشت گفت؛ 25 سی‌سی و بعد متوجه شد که اشتباه بزرگی مرتکب شده گفت؛ ببخشید، الان می‌گویم، و استاد گفت؛ دیگر کار از کار گذشته و مریض شما مرده و هفت کفن هم پوسانده است!

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها