داستان با روایت سوم شخص آغاز و به زمان حال بیان میشود. نویسنده در شروع داستان سوابقی از زندگی یکی از دو شخصیت اصلی داستانش را ارائه میکند؛ گذشتهای که نشان میدهد ویل ترینر این مرد متمول و موفق که بود و چه کرد. نویسنده با این هدف که پیشزمینهای به خواننده بدهد، به سال 2007 میرود و با بازگشتی که به گذشته دارد، صحنهای از روزمرگی ویل را بیان میکند و در ادامه به صحنه تصادف میپردازد که در یک روز بارانی در لندن اتفاق میافتد. در اینجا خواننده احساس ناامنی میکند و یکبار دیگر به خاطر میآورد که زندگی آدمی به مویی بند است و میتواند با حادثهای زیرورو شود.
لوسیا کلارک، شخصیت دیگر داستان، دختری است بیست و شش ساله از یک خانواده کارگر که هرگز شهر کوچکش را ترک نکرده و قابلیت خاصی ندارد. در یک کافه کار میکرده و بعد با تعطیلی کافه مجبور شده به استخدام مادر ویل درآید و برای پرستاری از ویل که اکنون روی ویلچر مینشیند، به خانهشان برود. ویل ترینر، این جوان سرزنده و موفق بعد از تصادف، زندگیاش به کلی تغییر میکند. حالا دیگر نمیتواند راه برود، کار کند و در یک کلام دیگر نمیتواند خودش باشد. این مرد جوان، روزها و شبهای خود را با این فکر و خیال میگذراند که چگونه میتواند به زندگیاش پایان دهد و حالا لوسیا به خواست مادر میل و برخلاف میل ویل میآید تا کاری کند کارستان. این دو وقتی با هم روبهرو میشوند، از هم خوششان نمیآید. دختر میخواهد کارش را ول کند، ولی مشکلات مالی و بیکاری عاملی میشود که او با اکراه به شغلش ادامه دهد. وقتی این دو قدم به زندگی هم میگذارند، هر یک به شکلی نیازمند است. این نیاز و نقصان، در مرد جسمی و در دختر ذهنی است. همراهی با هم و سپریشدن روزها در کنار هم، آن دو را به رابطهای عمیق و احساسی نسبت به هم میکشاند و در این میان، عشقی شکل میگیرد که ابتدا غیرممکن مینماید. هر دو تلاش میکنند زندگیکردن را به هم بیاموزند؛ یکی میکوشد لذتبردن از زندگی را یاد دهد و دیگری میکوشد ارزشمندی زندگی را گوشزد کند و هر دو میخواهند آیندهای امیدبخش برای یکدیگر بسازند.
به نظر میرسد لوسیا موفق میشود تا حدودی ویل را به شادی برساند. ویل هم موفق میشود اندکی از یکنواختی زندگی دختر بکاهد و او را به اعتماد به نفس برساند. لوسیا به توصیه ویل کتابخوان میشود، کتابخانه میرود و فیلم خارجی میبیند، اما همه زندگیاش تحتالشعاع زندگی این مرد جوان قرار میگیرد. میرود به کتابخانه تا از طریق اینترنت با توانخواهان و پرستارهایشان آشنا شود و رهنمودهایی بگیرد.
جوجو مویز با انتخابش و تصمیمی که در پایان داستان میگیرد، خواننده را غافلگیر میکند. زبان و ادبیاتی که نویسنده به کار میگیرد ساده و صمیمانه است، جدا از هرگونه پیچیدگی و فلسفهبافی. زبان مکالمات لوسیا و ویل، افکارشان و ملالآور بودن محیط زندگیشان رابطهشان را دردناک تر جلوه میدهد. نویسنده با هوشمندی و ابتکار، قدمهایش را حسابشده برمیدارد. حرکت آرام صندلیچرخدار در روند داستان، روند آرام زندگی ویل ترینر را تداعی میکند. یک صندلی چرخدار میان این دو نفر حائل میشود؛ یکی پشت آن، یکی درون آن.
در ظاهر امر عشق دختر به این مرد بیشتر بهچشم میآید تا عشق مرد به این دختر جوان، ولی نویسنده به ظرافت تمام، پردهای لطیف از جنس حریر به روی عشق مرد به این دختر میکشد و در پس ظواهر میبرد. مرد میخواهد با نبودنش به دختر حیات بدهد، با مرگش دختر را آزاد کند و این شیوه او برای عشقورزی به دختر است.
موضوع اصلی داستان، پدیده عجیب و سوالبرانگیز عصر دیجیتال است؛ سوالی که در تمام دنیا کسی پاسخ قاطعی برای آن ندارد. خواندن این رمان میتواند تجربه تازهای برای خواننده باشد، او را به رهایی برساند و بغض کهنه را در او بترکاند و اشک بریزد برای انسان و انسانیت، بنالد از تقدیری که این گونه بازی میدهد و در پایان یک نفس عمیق بکشد و آرام شود. کتاب من پیش از تو نوشته جوجو مویز با ترجمه مریم مفتاحی از سوی نشر آموت برای نخستینبار در نمایشگاه کتاب تهران 1394 عرضه شد.
محبوبه شیدا/ جامجم
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
نماینده جنبش جهاد اسلامی فلسطین در ایران در گفتگوی تفصیلی با جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتوگوی تفصیلی «جامجم» با دکتر موسی نجفی، رئیس پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی مطرح شد
گفتوگوی اختصاصی «جامجم» با رضا مسعودی، بازیگر نقش شهید علی هاشمی