خانه بر و بچه ها

شب برفی

از حیاط بچگیمون یه حوضِ قدیمی مونده/ خاطرات رنگیمون رو، برف سفیدی پوشونده/ این شب سیاه و برفی، یه شب سیاه‌سفیده/ یه عکس قدیمی از تو، کوچه‌ای که برف باریده/ مث یه آدمِ برفی، ساکت و غمگین و سردم/ تو بری تنهام بذاری؟! فکرش رو هم نمی‌کردم/ با این چشمای زغالی، با یه شالگردنی از تو/
کد خبر: ۸۰۸۳۵۲

ته یک کوچة بن‌بست، شب دلواپسی از تو/ من از این تاب شکسته، یه عالم خاطره دارم/ حالا بی‌تابم و نیستی، نه دیگه، تاب نمیارم/ ته این کوچة بن‌بست، به ته دنیا رسیدم/ رد پاهات رو دوباره، سمت این خونه کشیدم/ مث یه آدمِ برفی، ساکت و غمگین و سردم/ تو بری تنهام بذاری؟! فکرش رو هم نمی‌کردم.

پیمان مجیدی معین

اضافه‌کاری

می‌نویسم: این بار هم تنهایم؛ تنها، یعنی بی‌تو و نه با همگان و چه بد که من همیشه...

این بار هم خسته‌ام، دلگیرم، مثل تمام تنهایی‌های گذشته. مثل تمام بی‌توهای گذشته. خسته نمی‌شوی از این همه سکوت؟! از این همه لبخند سردی که من به اجبار در خیالم بر لبانت می‌بندم؟! خودم را در دنیایی پر از تو مسافر کرده‌ام. مسافر بی‌پناهی که سرگردان آسمان دنیایی شد که همه جایش را صاحبی. چقدر تلخ که من هرگز در این دنیا پناه و مکانی ندارم. می‌گویی:‌«عشق اضافه‌کاری ندارد». قبول؛ دعا می‌کنم برای توانم! تا هزاران لحظة پیش رویی که شاید باز بی‌تو تنها باشم، تا همچنان در خیالم بر لبانت خنده آورم و بدون هیچ گلایه‌ای در همان دنیا و آسمانت هر چند بی‌پناه و بی‌مکان، مسافر همیشگی باشم. نفس کشیدن در دنیایی که به نام توست، زیبا زندگی کردن است.

اسما حیدری از اصفهان

جهنم و ضلر دیگه! اونم به خاطر این‌که خیلی وقته مشتری این صفحه‌ای، یه راهنماییت می‌کنم بری حالش رو ببری و پذیرایی و آشپزخونه‌ش رو هم صفا بدی! ما در ویراستاری (البته کلاً در نویسندگی!) یه چی داریم به نام «انباشتگی موصول»! یعنی چه؟ هاااان! یعنی این‌که وقتی چند تا موصول (همون «که» خودمون) پشت سر هم بیاد، اصطلاحاً باعث ایجاد سکته می‌شه و خوندن و بخصوص درک مطلب رو سخت می‌کنه.

برای جلوگیری از یه همچی چیزی موصول‌های جمله‌ت رو کم کنی؛ مثلاً این جمله‌ت که می‌گه «مسافر بی‌پناهی که سرگردان آسمان دنیایی شد که همه جایش را صاحبی» رو در نظر بگیر؛ کلاً باس یه دو بار دیگه مرورش کرد تا دید چی به چیه! حالا اگه این‌طوری می‌نوشتیش ببین چه طور می‌شد: «مسافری بی‌پناه و سرگردان، در آسمان دنیایی که همه جایش را صاحبی». (اینم یه درس مفت و مجانی ویراستاری و نویسندگی! باز بگین حسامی بد آدمیه! خخخخ!)

آمد اما...

اصلاً‌ چرا هی پاپیچِ کلماتی شوم که «صرف» شدند و تمام و کمال به پایان رسیدند؟ بیا فکر کنیم هنوز کسی نیامده... کسی هنوز نمی‌خواهد بیاید... بیا فکر کنیم تا خرخره منتظر یک اتفاق خوبیم یا مثلاً دل‌دل می‌کنیم برای «یک‌دفعه‌شدن‌ها». بیا اول راه باشیم. فرض کنیم بر سر چندراهی مانده‌ایم و ذوق می‌کنیم دلیلی هست برای تصمیم. دلیلی هست برای ذوق‌زده شدن. همان اول راه تمام فعل‌های «آمدن» و «بودن» و «رفتن» را یکجا با هم صرف کنیم.

تکلیفشان را روشنِ روشن به آفتاب بدهیم و بی‌خیال، «چندراهی» را دور بزنیم و برگردیم سر جای اول... اولِ تازگی و بچگی. آن‌قدر کودکانه بخندیم که یادمان برود هنوز بلد نیستیم بنویسیم «من رفتم» یا «من می‌روم».

بیا برگردیم. قول می‌دهم میان راه زیر بار هیچ فعل صرف‌شده‌ای نروم!

نرگس، عاشقترین ستاره

درد بی‌درمان

من که اولین مریضش بودم از سال‌ها قبل. مریض جدیدش که آمد و نشست تا نوبتش بشود گفت: من قطعاً مریض نیستم. آمده‌ام برای چک‌آپ این‌که عاشق نباشم.

وقتی بیرون آمد و نسخه‌اش را دیدم فهمیدم سرطان عشق داشته و خودش خبر نداشته.

دیروز که برایش صدای عبدالباسط پخش می‌شد فهمیدم من بیهوده شیمی‌درمانی می‌کنم. کسی از سرطانی به نام عشق جان سالم به در نمی‌برد.

احسان ۸۷

ترجمه متن آبزیان

۱-وقتی رنگین‌کمان تیر از چله کشید، ابرها گریه کردند.

۲-خورشید آدم برفی را بوسید. آدم برفی از خجالت آب شد.

۳-خورشید دلش گرفت وقتی کسوف شد.

۴-مهتاب رنگش پرید وقتی خسوف شد.

۵-زیر چشمان صبح کبود شد وقتی شب رنگ پس داد.

۶-زنبورهای حیاط با گل‌های باغچه دوستی دیرینه‌ای دارند؛ بوی خیانت که به مشامشان برسد نیش می‌زنند.

۷-آدم‌ها بطری را از آب گرفتند. نامه‌ای بود به امضای چند ماهی! متن نامه این بود: آب را گل نکنید.

۸-در مراسم سوگواری آب، آن که بیش از همه بر سر و صورت می‌کوبید سرِ شیر بود؛ چراکه با دست خودش آب را به باد داده بود.

زهرا فرخی، ۳۴ ساله از همدان

شیر خونه ما که با حلقوم مبارکش آب رو به باد می‌ده! یه بار هم اومدم حلقش رو فیتیله‌پیچ کنم چکه نکنه، کلهم اجمعین از گردن جدا شد! حالا دِ بدو‌ برو شیرفلکه رو ببند و لوله‌کش خبر کن و... اووووه... مصیبتی بود! (فکر کنم در اون لحظات من جزو آب‌زیان قرار گرفته بودم! فقط آبزیان داشتن با فراغ باااال شعر ترجمه می‌کردن من داشتم حرص می‌خوردم. پیدا کنید بال مذکور را در شعر یا بدن آبزیان!)

قانون دوم نیوتن

همیشه در حال دویدن بودیم به سوی چیزی یا هدفی نامشخص. فقط می‌دونستیم باید بدویم تا زود برسیم؛ بی‌آن‌که بدونیم و بفهمیم چه چیزهایی رو طی این راه که می‌دویم از دست می‌دهیم. جوانی، غرور، زندگی، زمان و... همه‌شون در حال گذرند و ما همچنان در حال دویدن؛ اون هم با آخرین سرعت.

به خودم می‌گم یه کم وایسا و ببین مناظر رو و لذت ببر ولی عقلم و دلم می‌گن بدو تا زودتر برسی و لذت راهی رو که دویدی ببری. منطق سرش نمی‌شود. زندگی می‌گذرد چه بخواهی و چه نخواهی؛ می‌رود و می‌برد تمام چیزهای باارزشت را؛ همان‌طور که سکه‌ای توی جیبت می‌افتد و تو دوان‌دوان می‌دوی و قید آن سکه کم‌ارزش رو می‌زنی تا زودتر برسی. زندگی ما هم با این سرعت و شتابِ بالا، داره مثل اون سکه می‌شه.

واقعاً به کجا چنین شتابان؟!

سید محمدرضا حیدری، ۱۹ ساله از شهرکرد

واقعاً می‌پرسی یا هویجور الکی؟! (خخخخ!) خب طبق قانون دوم نیوتن: «شتاب یک جسم برابر است با مجموع نیروهای وارده بر جسم تقسیم بر جرم آن». از اون‌جا که ما در دوره گرانی به سر می‌بریم! و گوشت و مواد مغذی گیرمون نمیاد، در نتیجه جرم چندان زیادی هم نداریم! پس کلاً می‌بندیمش می‌ذاریمش کنار! (یعنی خودمون رو هاااا!) اما خب... دست ما که نیس! نوشته: «مجموع نیروهای وارده» یعنی چی؟ یعنی مخارج خونه، خورد و خوراک، لباس و پوشاک، چم‌دونم دیگه تاکسی سوار می‌شی راننده‌هه می‌گه امروز خوش دارم گرون‌تر بگیرم! پیاده می‌شی می‌گه همین که در رو باز کردی و دوباره بستی هزار تومن می‌شه و... بالاخره تمام نیروها و فشارهای وارده بر این جرم نحیف! نه... خود نیوتن هم که بود، برای یه لحظه زندگی، «حیوانات باوفادو» نمی‌زد؟! نه... می‌خوام ببینم نمی‌زد؟

مثبت‌نگری خفن

گفتم بعد از سالی، یه مطلب آدمیزادی درست و درمون و چفت‌وبست‌دار بنویسم که یه کم نکات آموزنده هم داشته باشه. اونم اینه که اساساً آدم همیشه باید مثبت‌نگر باشه و نیمه پر لیوان رو ببینه (البته با چشای آستیگمات بنده، همون خود لیوان رو هم ببینه غنیمته!). می‌گین چه جوری؟ مثلاً بیاین به داشته‌هامون فکر کنیم؛ اصلاً خود من؛ الآن دارم به کولر گازی بالا سرم فکر می‌کنم که اگه الآن نبود در این دمای ۶۰ درجه اهواز تبخیر شده بودم و از هیکل نحیف به‌دردبخورمون فقط نمک بدون یُدش به جا می‌موند... واللا هوا که نیس. مسئولین رسیدگی کنن لطفاً. این چه وضعشه آخه؟ پختیم. الآن اون لیوان خالی‌ها رو هم می‌زنم می‌شکنم. مثبت‌نگری هم نداریم! اعصاب ندارما! گرمه... می‌فهمی؟ گررررم!

زینب فخار، ۲۸ ساله از کاشمر

هه‌هه‌هه! اون قسمت خود لیوان رو خوب اومدیا!

رانندگی به شیوه برنولی

۱-از دید یه قایق سوراخ،‌ دریا موجودی وحشتناکه! چون باعث غرق شدنش می‌شه. ولی تو که ناظری بی‌طرف هستی،‌بگو آیا دریا موجود بدیه؟! اگه قایق نذاره سوراخ بشه یا یه جوری خودش رو مرمت کنه، دریا تبدیل به یه پل جادویی می‌شه و اون رو بدون مزد به مقصد می‌رسونه. خوب به اطرافت نگاه کن ببین کجاها باید خودت رو مرمت کنی تا کابوس‌های زندگیت تبدیل به رؤیایی شیرین و دست‌یافتنی بشن.

۲-تو که توی آسمان نیستی تا طبق اصل برنولی هر چه بیشتر سرعت بگیری، فشار وارد بر تو کمتر شود! این‌جا زمین است، با قانون‌های زمینی! این‌جا هر چه بیشتر سرعت بگیری فشار بیشتری را متحمل می‌شوی. مخترع دست‌انداز هر که بود،‌ خوب اختراعی کرد. تو نصبش کن در مسیرهایت که هر وقت سرعت غیر مجاز گرفتی،‌ بدانی کجا و کی ترمز بگیری.

نشمیل نوازی از بوکان

لطفاً پلک نزنید

باز بی‌قرار توام. وجودم آرام نمی‌گیرد. قلبم از تپش کوبنده خود دست برنمی‌دارد. بی‌قرار تمام بی‌نهایت توام و لحظه‌ای که دوباره چشمانم حبس نگاهت شود. بی‌قرار درخشش صورتت در شبی تاریک، وقتی هرم نفس‌هایم فرو می‌رود در تاریک‌ترین تقلای درونم. نمی‌توانم تو را فراموش کنم. در خیالم که به سمتم می‌آیی شبیه ماهی کوچک غم‌گرفته‌ای می‌شوم که جز در تُنگ تَنگ خود پناهی ندارد.

چشمانم را به آسمان می‌دوزم و کار عاقلانه‌ای نیست که پلک‌های خستة بی‌رمقم را مدام به هم بزنم. می‌ترسم شهابی بگذرد و من تو را آرزو نکرده باشم.

چه کنم که چشمانت آسمان من شده است. نکند تو پلک بزنی و من پرپر شوم. من از خوب بودن پرتکرار می‌ترسم چون شنیده‌ام زن‌ها عاشق مردهای بد می‌شوند و با مردهای خوب درددل می‌کنند. نمی‌دانم خوب باشم یا بد؛ برای دوست داشتنت پرنده می‌شوم... اختیار پنجره دست توست.

وحید علیدوستی، ۲۴ ساله از شهرکرد

کنکور اعتیاد

۱-دهن جزوه را که باز کرد، صدایش درآمد.

۲-سگ با این‌که گیرایی‌اش خوب است اما هر کسی را نمی‌گیرد.

۳-بعضی‌ها با زبان، حرف می‌زنند و بعضی‌ها، نیش!

۴-مدیران عملی، هیچ عملی را بدرستی انجام نمی‌دهند.

۵-دانشجو معتاد شد، واحدهای عملی برداشت.

محمد آئین‌پرست از رشت

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها