
بابا کتابش را بست و با مهربانی گفت: بله دختر گلم، چیزی شده؟
ـ نه چیزی نشده، فقط شما باید یه ذره کمکم کنی.
ـ کمک کنم؛ باشه اگه بتونم.
هلیا کمی خودش را به بابا نزدیکتر کرد و بعد تمام ماجرا را برایش تعریف کرد. حرفهایش که تمام شد بابا کمی فکر کرد و بعد گفت: چه موضوع خوبی خانم معلم انتخاب کرده؛ البته ما در اطرافمون آدمهای خوب داریم و میشه درباره همشون نوشت ولی من فکر میکنم که شهدا و کسانی که در دوران جنگ به جبههها رفتند و برای دفاع از مردم و کشور شهید و مجروح و اسیر شدن برای موضوع شما از همه بهترن.
بعدش بابا در مورد یکی از دوستانش که با وجود سن کم در راه دفاع از سرزمین ایران به شهادت رسیده و اسمش روی کوچهشان بود حرف زد و گفت که ما نباید هیچ وقت این آدمها و فداکاریشان را فراموش کنیم.
هلیا بعد از تمام شدن صحبتهای بابا به اتاقش برگشت و با تلاش و دقت زیاد انشای خود را این طور نوشت:
به نام خدای مهربان
میخواهم درباره یک انسان خوب و پاک بنویسم. یک نفر که به خاطر ما فداکاری بسیار کرده و الان دیگر در بینمان نیست و شهید شده؛ او یکی از دوستان و همبازیهای دوران کودکی پدرم بوده و آنها با هم در یک محله بزرگ شده بودند. یک درخت بزرگ و زیبا در کوچهشان بوده که آنها خاطرات زیادی در کنارش دارند و بابا هنوز هم وقتی دلتنگ دوستش میشود میرود و کنار آن میایستد. چند سال قبل دوستش از او خداحافظی کرد و به یک مسافرت رفت. سفری که میدانست ممکن است برگشتی نداشته باشد. چند وقت بعد از رفتنش یک روز پدرم از جلوی خانه آنها رد میشده و میشنود که صدای گریه میآید اول فکر میکند که اشتباه کرده، اما وقتی زنگ خانه را میزند و در باز میشود میفهمد که او پیش خدا رفته است. حالا دوستش لقب شهید دارد و نامش روی یک تابلوی آبی سرکوچه ما نوشته شده و بابا هر روز کنار این تابلو کمی صبر میکند و بعد میرود و من هم تصمیم دارم از این به بعد مثل بابا آنجا بایستم و اسم او را آهسته و شمرده بخوانم تا بداند من هم با اینکه ندیدمش اما به یادش هستم! و این بود انشای من.»
رضا بهنام
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
عضو دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
رئیس سازمان نظام روانشناسی و مشاوره کشور در گفتوگو با «جامجم» مطرح کرد
دکتر محمد اسحاقی، استاد دانشگاه تهران:
محمدرضا مهدوی در گفتوگو با «جامجم»: