یادی از شاعر آزادی؛ محمد مفتاح‌الفیتوری

چهره عربی‌ات را رنگ زدند، آه ای وطن من!

محمد مفتاح‌الفیتوری، شاعر نام آشنای آفریقایی، روز جمعه چهارم اردیبهشت امسال (24 آوریل 2015م.) در هشتادوپنج سالگی بر اثر بیماری در شهر رباط، پایتخت مراکش، درگذشت.
کد خبر: ۷۹۳۶۶۶
چهره عربی‌ات را رنگ زدند، آه ای وطن من!

الفیتوری، زادگاهش سودان و دانشگاه و محل تحصیلش مصر بود و در کشورهای مختلف عربی، آفریقایی و اروپایی زندگی کرده است. او در سال 1930 در «جنینه» (شهری در غرب سودان) متولد شد و مدتی در اسکندریه (مصر) اقامت گزید و به تحصیل در دانشسرای علوم دینی اسکندریه پرداخت. او پس از سفر به قاهره تحصیلات خود را در دانشکده علوم دانشگاه الازهر ادامه داد و حافظ قرآن هم شد.

الفیتوری، مدّتی به عنوان نویسنده ادبی با نشریات مصری و سودانی همکاری داشت و از سال 1968 تا 1970 به عنوان کارشناس رسانه‌ای در اتحادیه کشورهای عربی فعالیت کرد. در دهه‌های 1960 و 1970 برخی اشعار و نوشته‌های او، در کتاب‌های ادبیات عربی در مدرسه‌های مصر تدریس می‌شد.

الفیتوری در دهه 1950 و 1960 میلادی با انقلاب‌هایی که در آفریقا رخ داد همگام بود و نمایشنامه‌های شاعرانه عربی زیادی در این زمینه نوشت. این شاعر معاصر، اشعار بسیاری برای جهان عرب، قاره آفریقا و مبارزان سرود و به همین دلیل «شاعر آفریقا و عرب» نام گرفت.

او به دلایل سیاسی با مشکلات زیادی مواجه بود. او به دلیل اختلافی که با دولت جعفر نمیری، داشت مجبور به ترک این کشور شد. در سال 1974 دولت سودان، شناسنامه و گذرنامه او را به سبب مخالفت با حکومت جعفر نمیری باطل کرد. پس از آن مُعمر قذافی به او گذرنامه لیبیایی داد و او را به عنوان نماینده فرهنگی - سیاسی لیبی به کشورهای مختلف اعزام کرد. با این همه، الفیتوری ارتباط خود را با سودان قطع نکرد و بعد از سقوط حکومت نمیری در انقلاب ملی سال 1985 دوباره به سودان برگشت. وی در یکی از شعرهایش به نام «عروسی سودان» قیام مردم کشورش بر ضد حکومت نمیری را ستوده است که محمد وردی، خواننده فقید سودانی آن را به صورت ترانه اجرا کرده است. اما پس از سقوط قذافی، مسئولان لیبی گذرنامه لیبیایی الفیتوری را باطل کردند. به همین سبب، وی به مغرب رفت و همراه با خانواده‌اش در منطقه سیدی العابد در جنوب رباط پایتخت مراکش اقامت گزید.

البته در سال 2014 دولت سودان بار دیگر به او شناسنامه سودانی داد و گذرنامه سیاسی(دیپلماتیک) برایش صادر کرد.

دیدگاه‌ها و گرایش‌های شاعرانه

دیدگاه‌های الفیتوری، تحت تأثیر سه موضوع اساسی بوده است که آثار آنها را آشکارا می‌توان در سروده‌های او مشاهده کرد:

نخست: آفریقا و بیدادی که بیگانگان بر ساکنان این قاره روا داشته‌اند. دوم: جهان عرب. سوم: اندیشه‌های صوفیانه

او در بسیاری از سروده‌هایش با فریادهای بلند شاعرانه، برای یاری آفریقاییان در مبارزات ضد استعماری کوشید؛ در حالی که پایان یافتن رنج‌های ساکنان قاره سیاه را انتظار می‌کشید.

مجموعه سروده‌ها و آثار

الفیتوری از نمایندگان برجسته شعر نوگرای زبان عربی و از سخن‌سرایان پرآوازه آفریقا بود. از عناوین برخی مجموعه سروده‌ها و آثار این شاعر نام آشنا می‌توان به «أغانی افریقیا» یا «ترانه‌های آفریقا» (1955)، درباره مصر، «عاشقی از آفریقا» (1964)، «ای آفریقا! مرا یاد آر» (1965)، «مقاطع فلسطینیه» (نماهایی از فلسطین)، درباره فلسطین و... اشاره کرد.

جوایز و افتخارات

این شاعر برجسته و تجددگرای عرب معاصر، جوایز متعددی را در کشورهای عربی نظیر سودان، عراق، مصر، لیبی و مراکش به خود اختصاص داد. وی در لیبی نشان «فاتح» را دریافت کرد و سال 1990 در سودان «نشان طلایی علوم و هنر و ادب» را بر گردن آویخت. چندین کشور دیگر نظیر عراق، مصر و مغرب نیز نشان‌ها و جایزه‌های بزرگی به او اعطا کردند.

الفیتوری در دهه 1950 میلادی همراه با دکتر جیلی عبدالرحمن و پروفسور تاج‌السر الحسن تحولی بنیادین در شعر ایجاد کردند که بر بسیاری از شاعران عرب تأثیر گذاشت. این شاعر سودانی علاوه بر این که عاشق آفریقا بود و صدای مهمی در شعر جهان عرب به شمار می‌آمد دارای مکتب شعری خاصی نیز بود. وی ضمن آن که مشکلات آفریقا و مشکلات زندگی اقوام عرب در آسیا و خاورمیانه را با هم احساس کرده و به تصویرگری آنها پرداخته است، مشکل انسان رنجدیده روزگار ما را از یاد نبرده است.

نمونه‌هایی از سروده‌های الفیتوری

سروده‌ای برای رنج‌های آفریقا با عنوان «تحتَ الاَمْطار» (زیر باران‌ها)، محمد مفتاح الفیتوری، در این شعر رنج و حرمان‌نژاد سیاه را در بیانی صمیمی و مؤثر بیان کرده است: «ای ارابه ران!/ به اسب‌های خسته رحم کن./ ایست.../ که آهن لگام و زین از گوشت گردن، خون جاری کرده است/ ایست.../ که راه در چشمان اسبان نامشخص است»/ و بدین سان، مرگ در اطراف ارابه، بانگ سر می‌داد/ و ارابه، زیر باران‌های تاریکی مضطرب بر می‌افتاد!/ اما ارابه رانِ سیاهپوستِ لاغر اندام و تکیده/ نومیدوار زیرپوش را/ بر صورت بیمارگونه می‌کشید.../ و چیزی شبیه روشنای غروب بر می‌افروخت/ و سپس تازیانه گریان او/ بر پشت اسب‌ها، آهنگ خواندن گرفت.../ اسب‌ها بر خود پیچیدند.../ و به روی افتادند.../ و سپس بهت زده راه سپردند!

صحنه‌ای که شاعر در این شعر ترسیم کرده، صحنه‌ای است که استفاده بجا از کلمات، آنها را اثرگذارتر و فضا را عینی و ملموس کرده است. کلماتی مثل: اسب‌های خسته، صدای مرگ، باران تاریکی، چهره سیاه و تکیده، تازیانه گریان.

مردی سیاه (از جنس خود شاعر) در تاریکی وحشتزای شب و در زیر باران به مقصدی نامعلوم در حرکت است. این راه نامعلوم، نماد زندگی نافرجام و نامعلومی است که سیاهان در آن به سر می‌برند و شب سیاه بارانی، ترسیم‌کننده محیط زندگی آنان، شب ظلم و ستم، شب تبعیض، خفقان، استثمار و استعمار و...

و در این راه لغزان و خوفناک، با بیماری و بدبختی راه می‌سپارند؛ راهی که همواره مرگ در اطراف آن راه منتظر مسافران خود است و گاه مسافران بیشتر از مرگ منتظرند تا جایی که در گذر از این راه پر مشقّت، آنگاه که مرگ آنها را مخاطب قرار می‌دهد؛ امید ندارند که مرگ به سراغ آنها بیاید و از این جای رعب‌انگیز و وحشت‌زای زندگی نجاتشان دهد و به همین دلیل، سیاه پوست، بی‌هیچ امیدی اسبان را می‌راند و به راه خود ادامه می‌دهد.

سروده‌ای درباره جهان عرب

این شاعر بزرگ چند سال پیش، جهان عرب را در یکی از سروده‌های مشهورش، این گونه توصیف کرده بود:«چهره عربی‌ات را، رنگ زدند/ آه... ای وطن من/ با این مرگ و خنده‌های زشتی که / تو را در حصار خویش قرار داده‌اند/ گویی هیچ‌گاه ردای تمدن بر شانه نداشته‌ای/ و هیچ‌گاه خورشید و پیامبران را نزاده‌ای»

مصطفی امیدی / جام‌جم

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها